اینم پارت 5 داستانم
میا گفت : اخه چطور این جا سرزمین غذاست ما اصلا اینجا اهن نداریم .من گفتم : خوب پس باید یک غذای سفت و محکم پیدا کنیم که بشه ازش به عنوان زره استفاده کنیم . گرم صحبت بودیم که یکی از دیدبانا اومد . میا ازش پرسید : 45 چی شده ؟ 45 گفت: قربان سپاه دشمن
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
من دیگه این داستان رو ادامه نمیدم
❤❤❤
چرا بعدی رو نمی زاری خیلی وقت منتظرم