امیدوارم خوشتون بیاد♥️ فالو=فالو لایک یادتون نره♥️
من:بزار برم
یونگی:چرا باید این کارو بکنم پدرم گفته که تو رو برگردونم
من:از همتون متنفرم
بزور منو سوار اسبش کرد و شروع به حرکت کرد هی تکون می خوردم و می خواستم خودمو آزاد کنم ولی نمی تونستم یهو تو چشمام نگا کرد و با حالت عجیبی گفت:بهت دستور میدم ساکت بشی
من:چی؟حتما عمر دیگه ای نیس
یونگی:چرا اثر نکرد
فکر کنم می خواست طلسمم کنه ولی واقعا چرا رو من اثر نکرد رسیدیم به قصر وارد حیاط شدیم از اسب پایین اومدیم
پادشاه مین:آفرین پسرم این موش رو پیدا کردی بیاید ادامه مراسم رو انجام بدیم
با یه حرکت غیر منتظره شمشید یونگی رو که کنارم وایساده بود رو از دستش کشیدم و گرفتم طرف گردنم
من:ترجیح میدم بمیرم تا اینکه ازدواج کنم
پادشاه مین رو به یونگی گفت:جلوش رو بگیر
یونگی:اون می خواد بمیره چرا باید جلوش رو بگیرم
پادشاه مین:اگه می خوای بمیری خودت رو بکش تو یه خواهر داری اون بجای تو ازدواج میکنه
من:چی؟!
پدرم:ادمی به خودخواهی تو ندیدم آرا می خوای خواهرت قربانی بشه
شمشیر رو پایین آوردم
من:کاری به خواهرم نداشته باشید من ازدواج میکنم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
47 لایک
عالیی
خیلی قشنگ مینویسی عزیزم 😍 عالیه
امیدوارم به جای بالای برسی تو اینده 😍 اگه نا امید نشی😉😘
مرسی عزیزم خیلی بهم روحیه میدی😍♥️
خوشحال میشم به کسی روحیه بدم از نیش و کنایه بدم میاد اما واقعا راست میگم خیلی قشنگ مینویسی و اینکه نگران نباش الان لایک ها کمه خب همه از یه جایی شروع میکنن و بعد کم کم معروف میشن بهتر از اینکه یه شبه معروف بشی چون ممکنه یه شبه همه چی رو از دست بدی 😄 کسایی که گام به گام قدم بر میدادن پایه هاشون استوارتره 😘💕
خیلی عالی بود 👍😍 منتظر پارت بعدی هستم
واقعا داستان جالبته
مرسی عزیزم❤
عالییییی پارت بعدی❤️❤️❤️
مرسییی♥️
تو صفه بررسیه
پارت بعد خواهشا زود زود زود
پارت بعدی تو صفه بررسیه