من میخواستم این داستان رو ادامه ندم ولی خیلی هاتون گفتید ادامه بده پس اینم پارت 4 امیدوارم لذت ببرید
گفت : شما نباید برین اینطوری این سرزمین نابود میشه . الکس گفت : برای چی نابود میشه ؟ اون دختره گفت : اسم من میا ی من رییس سربازان این سرزمین هستم من به سختی شما رو تتعقیب کردم نمیزارم به این اسونیا برین . من گفتم : یعنی اون سایه ای که جلوی چادر من و اون صدایی که تو جنگل بود تو بودی . میا گفت : اره من بودم . الکس گفتم : واقعا باید
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
اره یک جایی شو قاطی کردم
ولی امیدوارم خوشت اومده باشه