11 اسلاید صحیح/غلط توسط: ARIA انتشار: 3 سال پیش 81 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان اینم از پارت 11 امیدوارم لذت ببرید ببخشید طول کشید
از زبان ادرین : بعد از پیاده روی طولانی مارو بردن نزدیکی یک قلعه یه دیوار سنگی بلند که دوره تا دوره یه اردوگاه رو پوشیده بود کلی نگهبان بالای دیوار بودن که همش چپراست میرفتن با نیزه شمشیر کلی پرچم شیر با رنگ های مختلف دور تا دور دیوار و پوشیده بود یا آویزون بود از روی دیوار . وقتی نزدیک در قلعه شدیم یکی از سربازا فریاد زد که دره قلعه باز کنه دره قلعه باز شد مارو بردن داخل . داخل قلعه یه خورده آشنا بود اما نمی دونم چرا انگار دفعه دومم که امدم انجا ( اشاره به پارت یک ) داخل قلعه کلی چادر بود بعضی از سرباز در حال پیاده روی سخت یا تمرین با شمشیر سرنیزه اسب سواری یا تیر کمون بودن یا مشغول اهن گری بودن یهو یکی از سربازا که از زره و شنلش معلوم بود که درجه خیلی بالا بود همه فرمانده صداش می کردن نزدیک مون شد و به سربازاش دستور داد که مارو ببرن و لباس فرم رزم بپوشیم تا سربازا می خواستن دستور انجام بدن یهو
یکی از سربازا امد سمت اون فرمانده گفت فرمانده سربازان از پاریس امدن تقریبا میشه گفت ۲۰۰ نفر به خودشون.فرمانده گفت تازه نفس . سرباز گفت بله فرماده تازه نفس .فرمانده گفت خوبه موقع آمدن بزارین وارده شن . سرباز گفت بله فرمانده . اون سرباز فریاد زد که دره قلعه باز شه . همه ی سربازا نگاهشن سمت دره قلعه شد دره قلعه باز شد و کلی سرباز ازش امدن تو اون سربازا انگار از پاریس داوطلب آورده بودن تعدادشون از ما بیشتر بودن . فرمانده دستور داد مارو ببرن به ثبتنام . مارو بردن یه گوشه از قلعه به صف کردن یکی یکی مارو وارده یه قسمت از قلعه شدیم وقتی نوبت من شد اول منو گشتن که مطمئن شن که خون آشامم یا نه بعدش من بردن به قسمت ثبت نام یه پیرمرد ریش بلند سفید پشت میز نشسته بود یک کتاب زیر دستش بود و با یه پر و جوهر کنارش بود با نزدیک شدم پیرمرد از من پرسید نام . گفتم ادرین . پیرمرد گفت نام خانوادگی . نمی تونستم بگم ادرین اگرستم برای هم نام خانوادگی آقای آرتور استفاده کردم گفتم ادرین پگاه گفت تا حال کسی رو کشتی گفتم نه جولی اسم نوشت تازه وارد
بعد از ثبت نام یونیفرم بهم داد یه شلوار قرمز و یه پیراهن سفید آستین کوتاه بود خیلی قدیمی کهنه بود بوی خونه ازش میومد به زور پشیدمش مارو بردن وسطه اردوگاه به محوطه باز که عده زیادی را به صف کرده بودن یونیفرم های من تنشون بود بهمون میگفتن سرباز های تازه نفس مارو صف کردن توی صف کلی دختر پسر بود همون فرمانده امد جلوی صف همه خبر داد وایسادم منم مجبور شدم ازشون تقلید کنم ( حالت خبر دادشون اینجوری که محکم ایستاده دست راستشون مشت می کنند روی قلبشون بعدشم میارن پایین ) بعد از خبرداد فرمانده بلند بلند گفت می دونم بعضی از شما ها به زور آمدیم و بعضی ازتون داوطلب امدین فکر کنم همتون دیگه میدون که دشمن اهریمنی دوباره قدرتمند شده و دوباره میخواد حمله کنه مشخص نیست کی میخواند حمله کند اما باید هر روز آمادگی کامل داشته باشین شما آخرین امید این سرزمین هستند کسانی که هنوز آماده جنگیدن نیستن یا آدم نکشتن یا دست به شمشیر نزدن ما از آنها شوالیه درست می کنم
تا خواست حرفشو ادامه بده یکی از سربازان با سرعت اومد سمتش در گوشش چیزهایی گفت منتظر دستور بود فرمانده با عصبانیت گفت کت بسته بیا اینجا سرباز گفت بله قربان . سرباز با دو رفت بعد از چند دقیقه که همه در سکوت بودن یهو دوتا از سربازا یه نفر که دستاشو بستن اوردن کنار فرمانده تقلا می کرد فرار کنه لباسش کثیف بود انگار تو سیاه چاله گذاشته بودنش یه کیسه رو سرش بود فرمول کیسه رو سرش برداشت یه دختر بود مو های سرشوه از ته زده بودن گوشاش تیز بود وقتی دهنشو باز کرد همان فهمیدم یه خون آشامه
فرمانده به سربازان دستور داد درازش کنن روی زمین محکم نگهش دارن بعد هم قدم زنان از اول صف امد همین جوری داشت به همه نگاه می کرد و داشت نزدیک من میشد یهو امد کنارم وایساد من صفت وایساده بودم یهو دستشو گذاشت رو شونم گفت با من بیا بعدش هم برگشت رفت جلوی صف من هم پشت سرش رفتم کنار خونآشام وایسا استرس کل بدنم رو گرفته بود یهو یکی از سربازا امد سمت یه تبر اورد جلوم فرمانده که کنارم وایساد گفت تبرو رو بگیر تبر گرفتم بعدش فرمانده فریاد زد این خونآشام یکی از ما بود یکی از بهترین سربازان من بود اما اوننننننننن به سرزمینش خیانت کرد اون نه به سرزمین بلکه به دینش عیسی مسیح خیانت کرد با دست بهش اشاره کرد گفت الان به اهریمنان پیوسته دیشب ۲۰ نفر از اعضای سربازهای مارو گشته به نظر خودتون سزای این کار چیه
همه فریاد زدن سزاش مرگه فرمانده روبم کرد گفت همه منتظرن سرشو از تنش جدا کن ترس تمام وجودم رو گرفته بود نمی تونستم فرمانده بلند گفت منتظر چیت گفتم نمی تونم امد کنار با دستش محکم زد تو سرم گفت خفشو کارتو انجام بده گفتم نمی تونم . محکم تر زد گفت گردنشو بزن وگرنه تو جایی اون میمیرم گفتم نمی تونم یکی دیگه زد گفت اون دشمن توه سرم داد زد گفت بکششششش تبرو با لرز بردم بالا گردن خون اشامو زدم خونش پاشید رو صورتم به فرمانده نگاه کردم . فرمانده امد سر خونآشام گرفت دستش و دستشو بالا برد همه ی سربازا از خوشحال فریاد می زدن فرمانده پشتش به من بود ترسم تبدیل شد به خشم شد تبرو بالا بردم رفتم سمتش می خواستم با تبر تیکه تیکش کنم یهو سرباز ها گرفتنم تبرو ازم گرفت چند تا مشت بهم زدن من دراز کردن روی زمین فرمانده فهمیدم پشتشو نگاه کرد سر خونآشام پرت کرد
اونور یکی از سربازا امد تبر گرفت می خواست سرمو قطع کنه
یهو فرمانده گفت دست نگهدارن می خوای چیکار کنی سرباز گفت فرمانده قصد داشت شمارو بکشه فرمانده گفت خیلی عجولی سرباز پوزخندی زد و آمد کنارم گفت بلندش کنید سربازا بلندم کردن اما دستامو محکم گرفته بودن فرماده گفت چرا می خواستی منو بکشی تا می خواستم جوابشو بدم گفت اسمت چه . من مکث کردم برای چند لحظه فرماده گردنمو گرفت گفت یه باره دیگه ازت می پرسم اسمت چیه گفتم ادرین پگاه . فرمانده گفت خیلی خوب آدرین من فرماده بیکر هستم و فرمانده تو یادت باشه ما اینجا ترسو های مثل تورو تبدیل به شوالیه می کنیم ................. کار من اینه حتی روز اولی که من امدم اینجا مجبور کردن همین کارو انجام بدم . گردنمو ول کرد با دست اشاره کرد که سربازا ولم کنن سربازا دستامو ول کردن فرمانده بهم گفت بلدی با شمشیر کار کنی گفتم اره می تونم به سربازاش دستور داد محیط خلوت کنن سربازا محیط خلوت کردن جنازه خون آشام بردن یکی از سربازا رفت و دوتا شمشیر چوبی اورد یکی از شمشیر هارو داد به من و اون یکی داد به فرمانده بیکر وقتی شمشیرو گرفتم حس شمشیر زنی دوباره برگشت فرمانده بیکر گفت اول تو حمله کن . تمام خشمم امد جولی چشمم بهش حمله ور شدم برای چند لحظه باش درگیر شدم تا جایی رسید شمشیر های چوبیمون شکست فرمانده با لگد زد به سینم افتاد روی زمین با لگد امد روی سینم خم شد گفت اینجا جنگه قانون نداره یادت باشه باید از هر روشی پیروزشی .پاشو از روی سینم برداشت گفت تحت تاثیر قرار گرفتن افرین دستشو اورد جلو می خواست بلندم کنه دستشو گرفتم بلندم کرد
وقتی بلندم کرد دیدم صدای پچ پچ همه از صف بلند شد فرمانده دره گوشم گفت یه روزی ازم ممنون میشی که مجبورت کردم یکی رو بکشی درزم هنوز صورتت خونیه با دستش اشاره به یه چادر کرد گفت برو تو اون چادر اونجا اب هست برو صورتتو پاک کن بعد برگرد به صف وقتی فرمانده این گفت رفتم سمت چادر دستم رو صورتم مالوندن راست می گفت صورتم خونی بود دستم هم خونی شد رفت چادر یه سطل آب بزرگ تو چادر بود رفتم کنار سطل وایساد به اب سطل نگاه کردم تصویر خودم روش افتاد بود داشتم همینجوری به خودم نگاه می کردم با خودم گفتم یعنی الان من جون یکرو گفتم
یهو یکی از پست شونمو لمس کرد گفت هی رفیق حالت خوبه برگشتم دیدم یه پسر هم سن و قدم خودم چشمای قهوه و موهاش مشکی بود زره سربازا نتش بود گفت حالت خوبه گفتم نه حالم خوب نیست. پسر گفت دیدم چیکار کردی بیخیال بابا بهش فکر نکن من خودم امدم اینجا روز دوم مجبورم کردن این کارو انجام بدم . دستشو اورد جلو گفت راستی من لیانم گفتم دستم به خون آلوده ست . انتظار داشتم دستشو بیار پایین ولی همین طور نگه داشت گفت منم همینطور به دستش نگاه کردم گفتم دست تو که خونی نیست گفت ولی به خون آلوده شده دستشو گرفتم گفتم ادرین ...... ادرین پگاه دسشو ول کردم با لبخند گفت به جهنم خوش امدی
هر دوتامون مشغول دست شستن شدیم لیان گفت خب اهل کجایی گفتم روستایی پن گفت من هم اهل پاریس تا حالا امدی گفتم نه گفت خب برام جالبه گفتم چی جالبه گفت خب تاحالا کسی اینجور حمله کرده به فرمانده بدشم زنده بمونه گفتم راستش اولین بارم بود که یکیرو می کشم گفت تازه اولش بقیش تو راهه یادت باشه اینجا باید از هر فرصتی استفاده کنی سعی کن همه چیز یاد بگیری دست صورتم رو با اب تمیز کردم می خواستم از چادر بیام بیرون که یهو لیان گفت حرفامو یادت باشه رفیق گفتم بهش فکر می کنم ممنون رفیق از چادر رفتم بیرون رفتم
خب دوستان اینم از پارت ۱۱ امیدوارم لذت برده باشید لایک کامنت یادتون نره و فالو مساوی با فالو و از اینجایی که من دیگه میم ندارم داستان ادامه می دم مثل همیشه قربانه شما خدافظ 👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈👈
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالی بود ببخشید دیر کامنت گذاشتم چون اینترنتم تموم شد
ممنون ❤️❤️
عالی بود ولی تو رو خدا پارت بعدیو زود بزار
مرسی نهایت فردا یا پس فردا می زارم
عالی بود ادامه بده👍
باشه مرسی ❤️❤️❤️