اینم از پارت ۳ امیدوارم دوسش داشته باشین و البته اینم بگم که اسمشو از وانشات به چند شاتی تبدیل کردم🙂😉
اون دختر یورا بود (عکس یورا بالای صفحه) خببب تعریف یورا و نسبت یورا با ا/ت: یورا از بچگی بهترین دوست ا/ت بود و که اون در ۱۸ سالگی به امریکا رفت و ا/ت تنها تو کره موند و هیچ خبری از یورا نداشت کههه... ا/ت ویو: اون بعداز چهار سال دوباره به کره برگشته بود با هیجان خوشحالی پریدم بلغش که اونم متقابلا منو بغل کرد ولی مثل من هیجان و ذوق نداشت ا/ت: یورا وای باورم نمیشه که برگشتی چرا بهم خبر ندادی میومدم همدیگه رو میدیدم بعداز ۴ سال یورا ویو : بعد چهار سال دوباره به سئول برگشته بودم البته برای برگشتن من تهیونگ و کوک و البته دوست دختر تهیونگ لارا هم قرار بود باشه جشن میخواستن بگیرن ولی خوب من دوست کوک بودم و با اون بیشتر حرف میزدم بخاطر همین قبول کردم برای اینکه یکمی جای این چهار سال رو بگیره به راننده گفتم که نیاد و میخوام تو خیابون های سئول قدم بزنم بعد از اونجا به خونه کوک برم چون خونه ی من و خونه ی کوک تو یه راه بود مدت زیادی طول نمیکشید تو راه داشتم اروم از کافه ها و.. رد میشدم که تهیونگ و کوک و البته ا/ت رو دیدم دست ا/ت تو دستای کوک بود و البته برام یه سوال بزرگ بود که ا/ت و کوک همون از کجا میشناسن و باهم چه نسبتی دارن یورا:نه ممنون ا/ت من ذاتا دیروز برگشتم یهویی شد فقط وقت کردم به کوک خبر بدم ا/ت:نمیدونم چرا با این حرف یورا یهو یه حس حسودی بهم دس داد کوک ویو:من کاملا دیگه هنگ کرده بودم تهیونگ ویو: من فقط داشتم به حرفای ا/ت و یورا گوش میدادم و هیچی نمیگفتم
بالاخره بعداز جر و بحث ها ا/ت رو به خونش رسوندیم و ماهم با بی میلی برا جشنی که به مناسبت اومدن یورا گرفته بودیم رفتیم تو روبه روی در لارا رو دیدم که منتظر ما بود (عکس لارا بالای صفحه) کوک ویو: تهیونگ رفت تا لارا و یورا رو به خونشون برسونه و منم بعداز جمع کردن ریخت و پرتامون 😁 رفتم خودمو مستقیم انداختم روی تخت و نفهمیدم چه زود خوابم برد ( در ضمن بگم که کوک اینجا دوتا خونه داره یکی خونه مامان ایناش و یکی هم این خونه البته کوک بیشتر برا پارتی و ... به این خونه میومد و یا دوستاشو دعوت میکرد ولی خودش بیشتر تو خونه مامان ایناش میموند)🙂 ++++++++++++++++++ صبح از زبون ا/ت: صبح با بی میلی از خواب بیدار شدمو یه لباس پوشیدم (لباس ا/ت تو صفحه بعد) یچیزی خوردم و به سمت شرکت یه تاکسی گرفتم .... تو اتاقم مشغول کار های روزانه شرکت بودم و از صبح کوک رو ندیده بودم (چون اتاقش به اتاق کوک دید دااشت) ..... وسایلامو برداشتمو تا خواستم از اتاقم در بیام در رو که باز کردم کوک بهم برخورد کرد و قهوه ای که تو دستش بود رو ریخت تو لباسم یه جیغ خفیفی کشیدم که زود منشی اومد سمتم
(لباس ا/ت) منشی زود اومد سمتم منشی:خانم پارک خوبین؟ ا/ت: ار.... ارهه خوبم مرسی کوک: ببخشید ا/ت واقعا حواسم نبود ا/ت: باشه اقای جئون عیبی نداره زود میشورم حل میشه کوک: واقعا ببخشید ا/ت :زود سرویس شرکت رفتم و بعدش یکمی اب به قسمت لباسم که قهوه ریخته بود زدم و از سرویس دراومدم و به سمت در خروجی رفتم که دیدم از یه شماره ناشناس بهم پیام اومده باز کردم دیدم کوکه سلام ا/ت خوبی منم جونگکوک +سلام ممنون بله شناختم کاری داشتید اقای جئون ؟ اره لطفا اگه از شرکت نرفتی بیا ا/ت: باشه خدااااااا اخه این کوک باهام چه کاری دارهههههه اونم بازم مجبورم برگردم اونم بدون ناهار سوار اسانسور شدم و بعد به طبقه بالا رسیدم که
رفتم به سمت اتاق کوک و زود درو زدم و وارد اتاق شدم و یورا و کوک رو دیدم که داشتن همدیگه رو م*ی*ب*و*س*ی*د ان که من یه ببخشید گفتمو زود درو بستم یا خواستم برم که پام پیچ خورد و افتادم زمین(نویسنده عزیزتون کرم دارن😂😐) زود دیدم کوک و یورا از اتاق خارج شدن و کوک اومد سمتم و دستمو گفت و اروم با یورا بلندم کردن منم بعدش به دیوار بغلیم تکیه دادم و اروم پامو ماشاژ دادم بعداز اینکه خوب شد از کوک و یورا تشکر کردم و بعدش تا خواستم برم دیدم کوک صدام کرد برگشتم سمتش که دیدم تو دستش یه سویچه ا/ت:بله بفرمایین اقای جئون کوک :بیا این سویچو ا/ت:...... کوک: خندیدم و بعدش بهش گفتم که بیا این ماشین جدیدته چون ماشینتو له کردم بردمش به کارواش و گفتن که دیگه این ماشین ،ماشین حساب نمیشه😂😐 منم بخاطر اون بهت از طرف شرکت یه ماشین خریدم ا/ت: بدون هیچ تعارفی یه ممنونی گفتم و بعدش سویچو از دستش گرفتم تلو تلو به سمت اسانسور رفتم که توی اسانسور یادم افتاد که این کوک ا*ح*م*ق( چرا به بچم ا*ح*م*ق میگی مثلا خودت نابغه ای😶😒😁) باهام کار داشت زود دوباره دکمه اسانسور رو زدم و دوباره به طبقه ۴ رفتم بعداز اینکه رسیدم زود به اتاقش رفتم ولی قبل از اینکه برم از منشی پرسیدم گفت که یورا رفت دقیقا بعداز من به طرف اتاقش رفتم و درو زدم ولی اینبار منتظر موندم بعداز اینکه گفت بیا تو رفتم داخل اتاقش گفتم اقای جئون انگار باهام کار داشتید ولی نشد کارتونو بگید اها اره ا/ت بیا بشین رفتم کنار میزش یه صندلی بود اونجا نشستم درست چشم تو چشم میشدیم که نمیدونم چرا منو این حالتمون معذب میکرد بعدش دیدم گفت بیا نزدیک تر اولش فک کردم براچی که دیدم میخواد یچیزی رو تو لبتاپش میخواد نشون بده رفتم نزدیکتر طوری که نفسهاش به گردنم میخورد که بعدش خودمو به بهونه ی کار بیشتر به خودش نزدیک کردم که دیدم داره تند تند نفس میکشه که از اوضاعش فهمیدم که خودمو زود عقب کشیدم دیدم عرق کرده ولی به روی خودم نیاوردم که یکمی درباره ی شرکت صحبت کردیم خواستم بلند شم که دیدم از دستم گرفت و منو به خودش نزدیکتر کرد و گفت منم به پایین میرم نظرت چیه باهم بریم بهت ماشینتم میگم کدومه سرمو به معنی باشه تکون دادمو رفتیم سوار اسانسور شدیم که (ماشین ا/ت بالای صفحه)
چراغای اسانسور خاموش شد که من ترسیدمو زود کوک رو بغل کردم ولی بعدش فهمیدم چه غ*ل*ط*ی خوردم زود از بغلش بیرون اومدم و خواستم چیزی بگم ا/ت:ببخشید من ... من که حرفم با ب*و*س*ش قطع شد خیلی اروم م*ک میزد که منم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم منم همراهیش کردم وقتی نفس کم اوردیم از هم جدا شدیم من اولین سوال رو که تو اون تاریکی پرسیدم این بود ا/ت:چرا داشتی یورا رو م*ی*ب*و*س*ی*د*ی کوک: خب ببین ا/ت اون اومد سمتم و نزدیکم شد و زود ل*ب*ا*شو کوبوند رو ل*ب*ا*ی من که همون لحظه تو رسیدی ا/ت: همین؟ کوک:اره مگه شک داری ا/ت:نه ولی خب دیگه نزار نزدیکت شه کوک: چرا ؟(با پوسخند) ا/ت ویو: نزدیکتر رفتم طوری که اگه یکیمون حرف میزدیم ل*ب هامون به هم برخورد میکرد که اروم لب زدم : چون کسی رو بجز خودم نمیخوام کنارت باشه کوک: اوممم اینجا یه بیبی گرل بد جوری حسودی کرده ا/ت:نخیرم من حسود نیستم کوک: خب باشه و بعدش ل*ب*ا*ش* رو ب*و *س*ی*د*م که یهو در اسانسور باز شد
لایک و فالو کنید و منتظر پارت بعدی باشین🙂 شرطارو تغیر دادم لایک: ۱۵ فالوور(دنبال کننده):۱۵ نفر خدافظ 😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لاومم با خودت درگیرییی هااااا 😂😂😂
آدامش هم بنویس
خیلی خوبه
عالیه
عالیی
عالیییی