سلام دوستان من با پارت 2 برگشتم خدمتتون تست 1 هنوز داده بررسی میشه و تا بررسی بشه من پارت 2 رو مینویسم پارت قشنگیه و هر قسمت بیستر کنجکاویتونو تحریک میکنه
حب با اجازه تون بگم که چه شکلین باشه پس بریم ببینیم اول کاترین موهاش سیاه سیاه براق پوستشم روشن چشاشم ابیه عمه ماریا موهاش طلایی چشاش قرمز اتشین پوستشم تیره و روشن مخلوطه مامان کاترین اینم موهاش مشکیه ولی این براق نیست چشاشم سیاه پوستشم رنگ پریده است خاله جولیا موهاش قرمزه پوستش گندمیه چشاش سبز کم رنگه اون پسر مو فرفریه که اسمش جاستین و اسم خواهرش جاستینا( اسم دختره) که تسخیر شده و قراره که کاترین نجاتش بده و ظاهرش موهاش قهوه ای پوستشم انقدر روشنه که تو چشم ادم میزنه و چشاش ابیه پر رنگ جوری که به بنفش میزنه خواهرش جاستینا موهای فر بلند قهوه ای چساش یکی به رنگ ابی اونیکی سبزه قبل از تسخیر شدنش اینجوری بود پوستشم مثل افتا پرست پوست عوض میکنه البته به رنگ پوست های انسان
ادامه از زبان مادر کاترین ( مانلی) خواهر جان خواهر من میرم این بچمو از مدرسه بیارم ببرم خونه عمش گفت دقیقا کدوم بچت ؟ اخه تو دوتا بچه داری الیزابت یا اونیکی گفتم الیزابت با اون یکی چیکار دارم
و رفتم مدرسه الیزا تا منو دید پرید بغلم و گفت مامانی فردا تولدمه ( خب که چی) گفتم معلومه یتدمه و قراره ی کادوی خوب برات بگیرم عزیز دلم و رفتیم خونه عمش ادامه از زبان جولیا
من خیلی نگران مانلی هستم اون چند روزیه تو فکره اما جدا از اینا نمیدونم چجوری ی حسی بهم میگه که فردا که تولد کاترینه باید پیشش باشم( این صدای روح زندانی شده درونشه) و گفتم میرم برای الیزا و کاترین کادو بخرم برای الیزا ی کوله و برای کاترین ی چیز خیلی ارزشمند ی جعبه موسیقی که متعلق به روح 12 ارنیا هست و خیلی گرون و قیمتیه و رفتم خونه وقتی رسیدم خونه الیزا رو دیدم که با حالی گرفته بغل مادرش گریه میکنه منم گریم گرفت و رفتم تو اتاق گفتم کاترین بیچاره چقدر تنهایی بده وقتی کسی پیشت نباشه تا بغلش گریه کنی اما خیلی زود رفتم طبقه پائین و شروع به درست کردن کیک کردم ی کیک بزرگ برای الیزا و ی کام کیک برای کاترین چون حتی کوچک ترین چیزها خوشحالش میکنه( تا 5 سالگیه کاترین رو اون بزرگ کرده ) و روشون رو تزئین کردم مانلی گفت اینا برای کیه گفتم این کاپ کیکه برای بچه خواهر شوهرمه که فردا تولدشع و جعبه موسیقی هم کادوشه فقط کادوی الیزا رو بزار فرردا میدم گفت این کارا چیه میکنی گفتم نه بابا گفت خوبه پس من و الیزا میریم پارک شب برای شام برمیگردیم منم گفتم به سلامت و بعد از رفتنشون
کاپ کیکو رو گذاشتم یخچال تا قشنگ سرد بشه بعد از چند ساعت برداشت و همراه با کادو تحویل به پستچی دادم و گفت لطفا تا فردا بعد از ظهر به دست خانم کاترین الینا جونز برسه و گفت حتما و رفت منم رفتم کمی استراحت کنم ( فردا صبح ساعت هشت و سی و نه دقیقه صبح) از زبان کاترین
عمه ماریا من میرم قدم بزنم و رفتم بیرون داشتم قدم میزدم تو راه به دخترا اطرافم نگاه میکردم چقدر خوشبخت و خوش شانس بودن منم ارزو داشتم مثل اونا باشم خوشبخت و خوش شانس البته من به شاس هیچ اعتقادی ندارم پس از لیست ارزو هام حذفش میکنم وداشتم میرفتم تو راه یهو یکی گفت سلام( با لحنی ترسناک) برگشتم اما
اما کسی نبود دوباره اون صدارو شنیدم برای بار سوم هم شنیدم اما اینبار گفت( خوبی چیکار میکنی دختره بدشانس) جلوی گوشمو گرفتم رفتم توی دسشوئی گفتم بسه دیگه چی میخوای چی میگی جوابمو داد ( من کاری باهات ندارم فقط میخوان بدونی دلیل بد شانسی هات چیه ) گفتم چی میگی برای خودت بد شانسی من ارثیه چرا حرف الکی میزنی
اما دوباره گفت( من لیاقت تورو میدونم لیقت تو حتی مرگم نیست چیزی جدا از مرگه تو حتی لیاقت زندگی رو هم نداری) گریم گرفت اما گریه نکردم عهد بسته بودم که هیچ وقت گریه نکنم گفتم اخه خدایا چرا منو افریدی من چه منفعتی برای این جهان دارم
گفتم اخه چرا مادر چرا منو تنها گذاشتی پدر تو که بهترین بودی برام همیشه تو راهنماییم کن دلیلش رو بفهمم و بهد از اونجا در اومدم بیرون تا خود شب بیرون بودم نمیخواستم برگردم اما فقط به خاطر عمه ماریا رفتم خونه گفت وای عزیز دلم چرا دیر کردی حسابی نگران بودم گفتم عمه ماریا فقط تنهام بزار میخواستم بگم فردا پسر عموت اریک میاد اینجا و تا اخر ماه پیش ماست گفتم یت خود خدا اخه به کی بگم بابا من همین تک فرزند بودند دوست دارم و هیچ خواهر برادر یا دوست هم نمیخوام
خب دوستان این پارتم به پایان رسید با پارت حتما میرسم خدمتتون بای بای
خیلییییییس دوستون دارم با اولین نظر پارت بعدی رو میذارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعدی☺