سلام عشقای من این اولین تست من هست امید وارم دوسش داشته باشین بریم که باهم شروع کنیم یکی دیگه هم مینویسم به اسم ؟؟؟؟؟؟ بعدا میگم
از زبان شخصیت اصلی داستان ( کاترین)امروز روز خیلی بدی بود بدتر از هرروز اولا اون معلم با اون امتحان سختش کاری کرد همه نمره افتضاح بگیرن بعدا بچه ها برای تلافی نمراتشون بهم میوه پرتاب کردن و دوباره اون پسره احمق دوباره جلوی همه ازم خواستگاری کرد و همه گفتن او لا لا نگاه کن ببین شوهر اینده اش قرار کی باشه
منم یکی یدونه تو دهن همشون زدم وقتی هم رسیدم خونه عمه ماریا گفت وای عزیزم حالت خوبه امتحان دادی
بعدش تا رسیدم خونه عمه ماریا گفت وای عریزم حالت خوبه امتجان دادی چیزی نشو وووووووو کلی سوال چرت و پرت منم که عصبانی به هیچ کدوم جواب ندادم و رفتم تو اتاقم گفتم
گفتم این عمه ماریا تا دوزگارم رو سیاه نکنه ول نمیکنه که فقط رو مخه خلاصه پاشدم رفتم پارک تو پارک دخترایی رو میدیدم که دارم مثل بچه ها خوش میگذرونن اما من هیچ وقت شانس یارم نیست
و دقیقا همون لحظه مربی باشگاهم زنگ و گفت کاتریننننننننننننن چرا امروز نیومدی تمرینات مهم داشتیم
گفتم ببخشید خانم اخه مریض بودم مریضیمم واگیردار بود نیومدم تا بچه ها هم نگیرن گفت باشه پس هفته دیگه بیا گفتم خوبه از شر این یکی راحت شدم پاشدم و رفتم داشتم قدم زنان میرفتم معلوم نبود مسیرم کجاست داشتم اهنگ میخوندم ی شعر ساختگیه
این شعرو معمولن وقتی تنهام میخونم البته بگم من اکثرا تنهام جوری که بچه ها یهم میگن عاشق تنها از این اسم متنفرم عاشق نیستم ولی تنها که هستم
شعر ساختگیه کاترین ??? وقتی تنهایی وقتی غمگینی فقط گریه کن تا اروم شی به هیچی فکر نکن وقتی اوضاع بده وقتی چیزی خوب پیش نمیره تو عقط مثبت فکر کن البته بگم این شعر هیچ جاش با کاترین مطابقت نداره چون اون خیلی تنهاست هیچ دوستی نداره ولی با تمهایی کنار میاد
خب بزارین بقیه اش رو خودم بگم و زندگیشو خلاصه کنم بگم وقتی کاترین یک سالش بود مادرش گفت این بچه شانس نیست و اون و پدرشو ترک کرد پدرش هم سالها بعد بخاطر مریضیه بد کاترین دق کرد و اون فقط عمه ماریا و خاله جولیا داشت مادرش رنده اس ولی بچه رو نمیخواد کاترین از همون وقتی که مادرش ترکس کرد افسردگیه مزمن گرفت بخاطر همین عمه ماریا ازش مراقبت میکنه و با همه بدی ها و خوبی هاش قبولش داره و همیشه سعی داره با ارتباط برقرار کردن با دیگران حالشو بهتر کنه اما........... خودش نمیخواد اون حتی مدرسه رو هم نمیخواد عمه ماریا همیشه میگه ( هیچ وقت به شانس تکیه نکن شانس فقط یباره وقتی اراده کنی از پس همچی بدون شانس بر میای) اما خب ای کاش جواب بده
خب دوستان این پارت بهپایان رسید فردا حتما حتما پارت بعد رو میزارم بای بای تا بعد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه اگه کسی گفت بده با من طرفه داستان های منم بخون ?
چه .... جالب ... ادامه ... بده ... اصلا میگم حرفمو ... بابا داستانت فوق العاده بود . من یه فوضول کاملم خواهش خواهش بم بگو دختری یا پسر ؟چند سالته ؟
من یه دخترم 13 سالم اسم اینترنتیم انیکا . اسم اصلیم زهرا . لطفا داستان من که اشمش { تار متصل } هست رو بخون . بای بای
خیلی داستان قشنگی بود ادامه بده منتظر پارت بعدیم???
عالیه بود ادامه بده
فقط سری بعد طولانی تر بنویس
عالی عالی عالی حتما بعدی را زود تر بزار