سلوممم سلومم کیوتاا😍🍹 اینم از پارت دوم عشق طلایی برین بخونین حالشو ببرین🤩 حمایت کنین 🥺🥢🖤
داشتم از خیابون رد میشدم که یه ماشینی با سرعت نسبتا زیاد زد بهم افتادم زمین و سرم به جدولای کنار خیابون خورد و چشام سیاهی رفت ... اخرین صحنه ای که دیدم یه نفر بالای سرم بود وداشت میومد سمتم ...که بیهوش شدم... چشمامو کم کم باز کردم سرم درد میکرد دستمو گذاشتم رو سرم چشمامو که کامل باز کردم دیدم توی بیمارستانم و رو تخت دراز کشیدم، یکم خودمو کشیدم بالا جوری که بتونم رو تخت بشینم ، دور و برمو نگا کردم کسی نبود ... اون کی بود؟که چشمم به نامه روی میز کنار تخت خورد ...یکم خم شدم تا بردارمش، بدنم درد شدیدی داشت بزور برداشتمش و بازش کردم ... نوشته بود (معذرت میخوام امیدوارم بعدا بتونم جبران کنم..) پاینش نوشته بود* V * با خودم تکرار کردم وی... همین؟!!😐 منو با ماشین زدهههه بعد با معذرت خواهی تموم بشه؟
تو فکر بودم که در باز شد پرستار اومد و دارو هارو گذاشت رو میز و گفت :دارو هارو حتما بخورید😊 گفتم: کی مرخصی میشم؟ پرستار: فردا ۱۰ صبح ، سرممو چک کرد و اتاق بیرون رف .. دارو هارو برداشتم و با یه لیوان اب خوردم ، از خستگی چشام بسته شد و خوابیدم ... ۱ ساعت بعد...:( از خواب بیدار شدم ، لیوان اب روی میزو برداشتم و کمی ازش خوردم ، که در با شتاب باز شد .. لیا با نگرانی اومد تو گف : حالت خوبه؟چرا اینطوری شدی؟کی باهات اینکارو کرده؟😨😢 گفتم اره خوبم نگران نباش، نمدونم ... داشتم از خیابون رد میشدم یکی با ماشین زد بهم نور چراغای ماشین نزاشت ببینمش ، چهرشو ندیدم ولی یه نامه گذاشته بود ، پایینشم V نوشته بود فک کنم اسمشه🙄 لیا : نگران نباش پیداش مکنیم تو فقط به خودت برس و استراحت کن ا/ت : فقط نگران اینم متونم به جشن برسم؟😪 لیا : گور باابایی جشن تو نباید خودتو اذیت کنی ، نمزارم از جات تکون بخوری😑 ا/ت: ولی ابجیی جشن مهمیهه بایددد برمم!.. لیا: نخیر نمیشه حالا هم بگیر بخواب ساعت ۱۲ باید استراحت کنی ، گفتم باشه و چشامو بستم ..) صبح:/(با صدای پرستار از خواب بیدار شدم دیدم داره سرمو از دستم درمیاره ، وقتی دراورد گف خانم مرخصید 😊خوشحال شدم ، پاشدم دست و صورتمو شستم ، لباسامو عوض کردم و رفتم طبقه پایین دیدم لیا کارای مرخصی کرده و نشسته منتظر منه رفتم پیشش ، از صندلی بلند شد و گف: حالت خوبه ؟ درد نداری؟😕🧐گفتم نه خوبه خوبم بریم🙃 از بیمارستان اومدیم بیرون رفتیم رستوران ناهارمونو خوردیم، لیا : ا/ت من امروز با دوستام بیرون قرار دارم ... نمیام خونه از همینجا دوستام منو برمیدارن باهم میریم توام برو خونه و استراحت کن .. بهم قول بده جایی نری😑؟ گفتم باشه جایی نمرم😑 حرفای تو دلم ( شایدم رفتم😏)
دیدیم یه ماشین داره بوق میزنه لیا بهش نگا کرد گف ا/ت اومدن من میرم ، فعلا... بیا اینم سوییچ ماشین برو خونه ازش گرفتم ، خدافظی کردم و به سمت ماشین رفتم..، خداروشکر ماشین روندنو بلد بودم حداقل خودمو ناکار نمیکردم، به سمت خونه حرکت کردم ساعت ۴ ظهر بود، رفتم دوش گرفتم و اومدم موهامو خشک کنم که چشمم به لباسی که دیروز خریده بودم افتاد، رفتم برداشتم و بهش نگا کردم ... با خودم گفتم من که حالم خوبه پس چرا بشینم خونه بهتره برم خودی نشون بدم ، منکه بلدم ویولن رو به نحو احسنت بزنم پس بزار برم تا همه ببینن😏😎

به سمت میز ارایش رفتم موهامو خشک کردم و با بابلس بهشون حالت دادم ، از اونجایی که نیازی به کرم پودر نداشتم یه خط چشم ساده کشیدم و رژ البالیویی زدم ، رفتم سمت لباس و برداشتمش پوشیدم و تو ایینه خودمو نگا کردم ... چ شیکک شدمم🤩😌(لباس ا/ت 😍👆)

کیف ویلونمو برداشتم و از خونه اومدم بیرون،از اونجایی که ادرشو دقیق نمدونستم،تصمیم گرفتم با تاکسی برم، یه تاکسی گرفتم و راه افتادیم، تا مقصد ۱۵ دیقه بود پس گوشیمو برداشتم تا باهاش ور برم، دیدم لیا پیام داده:(ا/ت خوبی؟ خونه ای ؟ چیکار مکنی؟" واییی حالا چیکار کنم مجبورم بهش دروغ بگم ا/ت : اره خوبم دارم میرم حموم بای☺ ) کاش نمفهمه دروغ گفتم و زودتر خونه نره😶 رسیدیم، ی ویلای بزرگ و لوکس بود، wowww🤩چه خوشگله (عکس ویلا😍👆)
از ماشین پیاده شدم و به سمت ویلا حرکت کردم ، وارد که شدم ادمای زیادیی دیدم کنار میز های وایستادن و دارن حرف میزنن منم رفتم و کنار یکی از میز ها وایستادم ( میز ها تو حیاط هستن و بلند هستن و نیاز به صندلی ندارن) دیدم یه مرد حدود ۶۰ ساله در حالی که با قدم هاش به میزم نزدیک میشد گف ا/ت خانمم خوش اومدید😃😄 اومد کنا میزم وایساد و گفت منتظرتون بودیم، خوش اومدی لبخندی زدم و گفتم ببخشید شما رو بجا نمیارم🧐 خندید و گف درسته وقتی من تورو دیدم خیلی کوچیک بودی ، من دوست پدر خدا بیامرزت بودم ، رفیق صمیمی همدیگه بودیم،.. الان حتما برات افتخار مکنه که همچین دختری داره☺ گفتم ممنون گفت: متونی ب من اقای کیم بگی ، دیدم اقای کیم داره ب ی مردی میگه : هاا.. پسرم اومدی ... همون مرده داشت با مهمونا احوال پرسی میکرد که برگشت لبخندی ب اقای کیم زد اقای کیم : پسرم ی مهمونی داریم بیا باهاش اشنا شو بهش خندید و باهمدیگه اومدن سرمیز
پسره داشت با تعجب نگام میکرد .. انگار جن دیده بود... که اقای کیم گف : ا/ت خانم ایشون پسرم تهیونگ هستن ،/ تهیونگ پسرم ایشون ا/ت خانم ، دختر بهترین دوسم ک فوت کردن هست، تهیونگ دستشو اورد جلو منم اوردم جلو و دست دادیم ، تهیونگ : از اشناییتون خوشبختم گفتم همچنین... رفتم طرف نوشیندنی ها و یه پِیک خوردم.، ک دیدم تهیونگ اومد کنارم وایستاد ..و گف: شنیدم ویولن میزنی!😁 ا/ت : بل ویولون مزنم دیگ .. جلسات اخر هستم ک میرم😊😃 تهیونگ : افتخار اینو میدید صدای ویولن زدنتو بشنویم؟ گفتم : حتما😄رفتم ویولنمو برداشتم و روی سن ایستادم .. با میکروفون خودمو معرفی کردمو و شروع کردم به هنر نمایی کردن... در اخر چرخشی زدم و برای احترام تعظیم کردم...
از زبون تهیونگ:( وقتی اون دخترو دیدم گفتم ..نکنه فهمیده باشه من بودم... بعد از اینکه باهاش اشنا شدم رفتم پیشش کنار میز نوشیدنی ها وایسادم و ازش خواستم ویولن بزنه ... وقتی قبول کرد فهمیدم نفهمیده من بودم... پس رفتم رو صندلی نشستم و ویولن زدنشو نگا کردم ، واقعن خیلی خوب میزد ، ک در اخرش مثل ی هرمند واقعی تعظیم کرد...
اینم از پارت ۲ 😍 چطور بود ؟ خوشتون اومد؟😃🤧 ببخشید دیر گذاشتم ... ولی بهرحال منتشر شد😋😜 قول میدم از این ب بعد از هر ۳ روز پارت جدید بزارم🤩
کیوتا لایک کنید🥺❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییی وایییییییی عالیع آجیییییی🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
عررررر مرسی کیوتیییی که تو همه پارتا نظر دادیی
🥺🥺🥺🥺🥺🤗🤗🤗🤗🤗🌼🌼🌼🤍🤍🤍🤍🤍
بله خوشمان آمد😌👍🏻
مرسی عزیزم خیلی عالیع😍🤩💜
چرا نیومد😭
یااا چرا تموم شد من پارت جدید میخواممم😭😭
امروز میزارم😉😋
عالی بود😻😻
میسی💕💞💟