اولین قسمت از رمان فرشته نگهبان یک داستان شگفت انگیز از BTSآرمی ها خیلی منتظرش بودین ها؟ 😉 لطفا کامنت و لایکفراموش نکنید و فالو کنید که ادامه رو هم بذارم براتون 🤗♥😃
.امروز ۱۴ اکتبر ۲۰۲۴ هست روز شانس من
من امروز توی شرکت فرهنگی هنری سئول آزمون ورودی دارم
امروز از هر روز دیگه ای امید وار تر و خوشحال ترم
مطمئنا با آدم های سرشناس و مهم زیادی آشنا بشم و بتونم اون هارو از نزدیک ببینم و با اون ها کار های زیادی انجام بدم
من به عنوان یه عکاس خیلی خوش شانسم که یه کار خوب پیدا کردم
همین طور که کت بلند و چرم قهوه ای رنگمو مرتب میکردم به پیرهن سفید مورد علاقم نگاه کردم
این همون پیرهنی که بابا کادو بهم داد
صبح زود که بیدار شدم با مامان حرف زدمو کلی ازش انرژی گرفتم
یهو چشمم به کفش های پاشنه بلندم اوفتادو با خودم گفتم چرا من این کفش هارو پوشیدم؟
آخه بگو دختر تو که از کفش های پاشنه بلند بدت میاد چرا اونارو پات میکنی؟!
همچنان که با خودم حرف میزدمو سرم توی کیف بزرگ نسکافه ای رنگم بود و داشتم دنبال عینک آفتابیم میگشتم
با برخورد به یه آدم پخش زمین شدم
چشمامو بستمو کلی قر زدم
که چشم نداری مگه؟؟؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
سلام ممنون از داستان قشنگت عالی بود.
سلام مرسی عزیزم ♥😉🙃💜
سلام خیلی از داستانت خوشم اومد ☺
میگم منم مثل تو همین دستاورد روگرفتم 💜
میشه با هم دوست باشیم
من حدیثم و خوشبختم از آشناییت
سلام مرسی مهربون
دستاوردم رو همین العان دیدم 😁😂
آره من هم خوشحال میشم باهات دوست بشم من هم مائده هستم 🤗♥
و آرمی دوآتیشه 😉💕💜
🌻💖😀🌞👑