
اولین قسمت از رمان فرشته نگهبان یک داستان شگفت انگیز از BTSآرمی ها خیلی منتظرش بودین ها؟ 😉 لطفا کامنت و لایکفراموش نکنید و فالو کنید که ادامه رو هم بذارم براتون 🤗♥😃

.امروز ۱۴ اکتبر ۲۰۲۴ هست روز شانس من من امروز توی شرکت فرهنگی هنری سئول آزمون ورودی دارم امروز از هر روز دیگه ای امید وار تر و خوشحال ترم مطمئنا با آدم های سرشناس و مهم زیادی آشنا بشم و بتونم اون هارو از نزدیک ببینم و با اون ها کار های زیادی انجام بدم من به عنوان یه عکاس خیلی خوش شانسم که یه کار خوب پیدا کردم همین طور که کت بلند و چرم قهوه ای رنگمو مرتب میکردم به پیرهن سفید مورد علاقم نگاه کردم این همون پیرهنی که بابا کادو بهم داد صبح زود که بیدار شدم با مامان حرف زدمو کلی ازش انرژی گرفتم یهو چشمم به کفش های پاشنه بلندم اوفتادو با خودم گفتم چرا من این کفش هارو پوشیدم؟ آخه بگو دختر تو که از کفش های پاشنه بلند بدت میاد چرا اونارو پات میکنی؟! همچنان که با خودم حرف میزدمو سرم توی کیف بزرگ نسکافه ای رنگم بود و داشتم دنبال عینک آفتابیم میگشتم با برخورد به یه آدم پخش زمین شدم چشمامو بستمو کلی قر زدم که چشم نداری مگه؟؟؟

آدمی تو!؟ سرمو آوردم بالا و با حرص نگاهش کردم با تعجب و من من کنان گفتم شماااا باند شدم و ادای احترام کردم واییی چرا جلوی زبونمو نگرفتم آخه این کار گردان مین هست معروف ترین تو کله کره آقای مین نگاهم کردو گفت حالتون خوبه؟ گفتم نه چرا باید خوب باشم تو منو انداختی زمین یهو زدم تو سرم حواسم هست با کی دارم حرف میزنم با داور امروز آزمونم با خجالت و آروم گفتم بله خوبم شما خوب هستین؟ خندید و گفت بله امید وارم که برای امروز با لباس پاره به آزمون نیایید نگاهی به زانوی ساپورتم کردمو گفتم وایییی بد بخت شدم رفت حالا چطوری برم سر آزمون خدارو شکر پیرهنم بلنده تا پایین زانومه وگرنه آبروم میرفت لباسمو مرتب کردمو از آقای مین خداحافظی کردم با کلی خجالت از اونجا دور شدم موهای خرمایی رنگم وقتی بازن خیلی رو مخم میرن من اینجوری تیپ نمیزنم این تیپیه که مامانم برام زده من اصلا راحت نیستم همین جوری که با خودم قر میزدم که مامان این چه تیپیه زدی برای من دیدم یه صف طولانی جلو رومه مثل بادکنک سوراخ شده پنچر شدمو رفتم ته صف

۱۰ دقیقه بعد یه مرد با کت شلوار مشکی و کراوات قرمز دستمو گرفت و برد وایستادمو گفتم منو کجا میبری؟ هیچی نگفت و با عصبانیت منپ کشوند برد دم در اتاق آزمون یه نگاه پر لز تعجب تحویلم داد و گفت نمیخوای آزمون بدی؟ اومدم جوابشو بدم که صدای کلی پا توی سرم اکو میشد باترس رفتم تو اتاق و با وحشت در رو بستم نفس نفس زنان با چشمای بسته همچنان قر میزدم امروز خیلی گنده من اصلا نباید میومدم یهو سرمو آوردم بالا وایییییی من جلوی داورا انقدر قر زدم؟ پشتمو کردمو یه نفس عمیق کشیدم با اعتماد به نفس شروع کردم به حرف زدن از کارم از خودم از چیزایی که خوشم میاد و از کره کلی حرف زدم بعد از تموم شدن حرف هام داورا دونه دونه سوالاشونو پرسیدن داور اول. خانم هو از دست آدم خوار ها فرار میکردید؟

یه نگاه عصبی بهش کردم با اون عینک گرد بزرگش بهم زل زده بود خیلی پیر زن شیکی بود خنده ای کوتاه کردمو گفتم نه از دست طرفتاران به اینجا پناه آوردم یه چشم قره گنده برام اومدو گفت من با شما شوخی دارم خانم هو؟؟؟ گفتم ندارید پس من هم واقعیت رو میگم من ته صف بودم که یه آقا اومدو منو کشوندو انداخت توی اتاق داور دوم. یه خانم مو طلاعی با چشمای سبز به من خیره شده بود و گفت اصلا تیپ مورد علاقه من نیستی اما به خاطر تلاشت بهت نمره بدی نمیدم داور سوم. وایی با چشمای نیمه باز یه نیم نگاهی بهش انداختم چند تا سرفه کردمو گفتم بفرمایید آقای داور تا این جمله آخر از دهنم اومد بیرون داورا پخش سالن شدن به آقای خوش تیپ کنار آقای مین نشسته بود اونم داشت میخندید با حالت عصبی داد زد بسه دیگه چی خنده داشت؟؟ سکوت بدی بود که با صدای خفنی در هم شکست اوو خانم محترم لطفا با برادر من این طوری صحبت نکنید خنده ای کوتاه کردو زد رپی شونه آقای مین دیدم صورتش قرمز شده این گوجه داشتم میترکیدم یهو همون خوشتیپه گفت سلام هیونگ گوجه ای اینو که گفت پوقی زدم زیر خنده حالا هی من میخندیدمو هی داورا میخندیدا آقای مین با فریادی که سالن رو ساکت کرد گفت رد شما ردی از نظر من شما اینجا جایی ندارید خنده هام بند اومد من کلی زهمت کشبدم چطور میگه ردی گریه نکردم از اتاق اومدم بیرون تو فکر که راه میرفتم چند قدمی با در افتادم زمین

😁😁😁ادامش رو هم کامنت بزارید نظر بدید آرمی های عزیز تا بزارم براتون ادامش جذاب و دلربا هست 😁😉😃♥

لایک و کامنت فراموش نشود دوستان و برای ادامه هم فالو فالو 😁😉😃♥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام ممنون از داستان قشنگت عالی بود.
سلام مرسی عزیزم ♥😉🙃💜
سلام خیلی از داستانت خوشم اومد ☺
میگم منم مثل تو همین دستاورد روگرفتم 💜
میشه با هم دوست باشیم
من حدیثم و خوشبختم از آشناییت
سلام مرسی مهربون
دستاوردم رو همین العان دیدم 😁😂
آره من هم خوشحال میشم باهات دوست بشم من هم مائده هستم 🤗♥
و آرمی دوآتیشه 😉💕💜
🌻💖😀🌞👑