
سلام دوستان ببخشید که یکم دیر گذاشتم راستش درگیر کلاس های تابستونه بودم و امروز دوشنبه 11 مرداد هست
(میریم به دو روز بعد،توی این دو روز ادرین به بهانه اون اتفاق مدرسه نرفته)از زبان ادرین:از خواب بیدار شدم و مثل همیشه صبحونه خوردم و به مدرسه رفتم.توی مدرسه بودم و داشتم به سمت کلاس میرفتم که پچ پچ الیا و مرینت توجهم رو به خوش جلب کرد(دوستان الان ادرین رفته پشت دیوار قایم شده و داره به حرفاشون گوش میده) الیا_مرینت ولی.......مرینت_ولی چی هان خودت که دیدی اون و گرفته بودن......الیا_راس میگی فک کنم زود قضاوت کردم ادرین پسر خوبی هست.باشنیدن حرف الیا خیالم بابت همه چی راحت شد
از زبان مرینت:توی کلاس بودم که دیدم ادرین اومد توی کلاس نمیدونم چرا ولی جلوش هول کردم و پته پته افتادم.....ادرین_سلام مرینت........مرینت_خلام یعنی سلام.شنیده بودم که میخواستن ترولت کنن......ادرین_اوووف اره بخیر گذشت......مرینت_راستی درباره اون......داشتم حرف میزدم که خانم بوستیه وارد کلاس شد و ادرین هم رفت سرجاش نشست بخشکی شانس.بعد از کلاس دلم هوای رود سن رو کرد و رفتم دم پل روی نیمکتی که اونجا بود نشستم و به صدای زیبای اب و جیک جیک گنجشکان بالای سرم گوش کردم(چقدر کتابی شد😂)رود سن برام ارامش خاصی داشت یادمه وقتی دلم میگرفت میومدم کنار رود سن می نشستم،یادمه وقتی توی دبیرستان بودم وقتی اولین کسی که دوستش داشتم بهم خیانت کرد تنها رود سن بود که منو اروم میکرد و تنها جایی که برام ارامش داشت و ارومم میکرد رود سن بود،یادمه وقتی پدر و مادرم رو کشتند از غم و غصه زیاد کنار رود سن میومدم،خلاصه وقتی کنار رود سن میام تمام غصه ها یادم میاد و این باعث میشه که ناخوداگاه گریم بگیره
از زبان ادرین:بعد از مدرسه توی ماشین بودم و داشتم از کنار رود سن رد میشدم که دیدم مرینت کنار رود سن نشسته و سرش پایینه و موهاش باز شده و توی صورتش ریخته بودند.سریع به بادیگاردم گفتم که ماشین رو نگه داره،از ماشین پیاده شدم و به سمت مرینت حرکت کردم ادرین_مرینت حالت خوبه سرش رو که بالا اورد صورتش پر از اشک بود و زیر چشماش پف کرده بود مرینت_ممنون خوبم.......ادرین_اما صورتت اینو نمیگه،ببینم اتفاقی افتاده......مرینت_نه اتفاقی نیفتاده فقط کنار رود سن که اومدم یاد پدرومادرم افتادم و گریم گرفت(دوستان از این به بعد این علامت👈@رو که می زارم یعنی کاری که همون لحضه یکی انجام میده رو میگم)(@ادرین خیلی اروم کنار مرینت میشینه و دستش و روی شونش قرار میده)از زبان مرینت:وقتی ادرین دستش و روی شونم گذاشت احساسی گرم و ارام بخش بهم دست داد ادرین_مرینت میشه ی سوال ازت بپرسم.......مرینت_حتما بپرس.......ادرین_پدر و مادرت چرا فوت شدند؟ منظورم اینه که بیماری یا چیزی داشتن......مرینت_خوب راستش اونا رو کشتن.......ادرین_کیا کشتنشون؟.....مرینت_خب راستش هاکماث و دار و دستش کشتنشون.......ادرین_چی هاکماث؟نه این امکان نداره تو مطمئنی؟......مرینت_اره مطمئنم
از زبان ادرین:با شنیدن این حرف از مرینت خداحافظی کردم و سریع از اونجا دور شدم و به سمت ماشین رفتم.سوار شدم و به بادیگاردم گفتم به سمت خونه بره.به خونه که رسیدم سریع به سمت اتاق طراحی بابام رفتم و با عصبانیت غریدم ادرین_حقیقت داره که شما پدر و مادر مرینت رو کشتین؟.....گابریل_چی تو از کجا میدونی؟........ادرین_پس حقیقت داره......گابریل_سوال منو جواب ندادی تو از کجا میدونی؟........ادرین_اینکه من از کجا میدونم به شما هیچ ربطی نداره(@در همین لحضه امیلی وارد اتاق میشه)امیلی_چه خبرتونه شما دوتا
گابریل_از پسرت بپرس......امیلی_ادرین اینجا چه خبره؟........ادرین_هه میگن چه خبره من باید بپرسم چه خبره یا شما.راسته که شما پدر و مادر مرینت رو کشتین؟......امیلی_ادرین قضیه کاملا اتفاقی بود بشین تا برات توضیح بدیم(@ادرین میپره روی مبل)ادرین_باشه من منتظرم......(@امیلی میشینه رو مبل روبه روی ادرین و گابریل از اتاق بیرون میره )امیلی_خب ببین ما وقتی تو دوسالت بود ما به ی شو لباس رفتیم که میزبانش شهردار و همسرش بودن توی اون مهمونی پدرو مادر مرینت هم بودن و اونجا شیرینی پخش میکردن برا همین مرینت رو پیش مادربزرگش گذاشته بودند.پدرت با پدر مرینت دوست دوره دانشگاه بودن.بعد از مهمونی من و پدرت بیرون بودیم که یهو سالن اتیش گرفت
بعد از اون اتفاق خیلی ها زخمی شدند و خیلی ها هم فوت کردند که پدر و مادر مرینت از دسته کسانی بودن که فوت شدن😞چند ماه بعد از اون اتفاق پلیسا خبر دادند که دوربینای امنیتی قیافه مردی رو نشون داده که با لباس مبدل به شکل هاکماث اون کارو کرده اما نتونستن شناسایی کنن که کی بوده.پدرت بعد از اون اتفاق کنجکاو شد برای همین همیشه به اطراف اون سالن میرفت و تحقیق میکرد تا اینکه ی بار با ی سنجاق سینه به شکل پروانه اومد تو خونه و تا اون رو به سینش زد از خود بی خود شد و کنترلش رو از دست داد
دیگه از اون به بعد گابریل،گابریل قبلی نبود خیلی فرق کرده بود خشن شده بود و میگفت که میخواد تورو ی پسر خشن بزرگ کنه.بعد اومد و اکیپ ag رو به وجود اورد و لباس هایی به شکل لباس خودش ساخت با این تفاوت که اون لباسا به جای ماسک عینک داشت که روی صورت میومد و دیگه چیزی مثل سنجاق سینه نداشت.اون توی اکیپ اومد و بدترین افراد رو قرار داد اما من باهاش همکاری نکردم
خوب دوستان تموم شد برین نتیجه چالش داریم👈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام دوستان پارت 6 داستان عدم تایید خورده😭😭😭😭😭
خیلی ناراحتم😭😭
باید دوباره بزارمش😭😭😭
وای برای اخه
نمیدونم راستش دیگه نمیخوام این داستانو بنویس این داستان ایده دختر عمم بود نه خودم اولش رو گفت بعد گفت بقیش با خودت و بعدش هم گذاشت رفت شهرضا😢
عالی بود
ممنون
عالی بود گلم 👌🌹😗
چالش : کراش ندارم ولی لوکا رو دوست دارم 🚶♀️
ممنون
عالیییییییییییی
ممنون
عالی بود پارت بعدی
ج چ: کت نوار
ممنون