10 اسلاید صحیح/غلط توسط: اشکان انتشار: 4 سال پیش 3 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این قسمت دوم زماندار است . امیدوارم خوشتان بیاید .
زماندار : شیر سنگی شماره : 2 اگر خوب یادتان باشد ، در شماره قبلی آرسام و پسر صاعقه با زنگ هشداره مخفی گاه به خیابان غفاری رفتند و دیدند که یک موجود سنگی به شهر حمله کرده است . و حالا ادامه ماجرا ... آرسام : تو کی هستی ؟ موجود سنگی : من شیر سنگی هستم . کابوس جدید شما . پسر صاعقه ای : ارسام باید جلوی غول سنگی را بگیریم تا کل شهر را نابود نکرده است . آرسام : خودم می دانم ، نمی خواهد بهم بگویی . بهتره به جای حرف زدن حمله کنیم تا آن به ما حمله نکرده است .
بعد پسر صاعقه ای به شیر سنگی یک صاعقه قدرتمند زد و دست شیر سنگی را قطع کرد ؛ ولی دستش دوباره بازسازی شد . آرسام و پسر صاعقه ای با هم گفتند : چطور ممکن است ؟ شیر سنگی : چون من پادشاه سنگ ها هستم و تمام سنگ ها از من اطاعت می کنند . آرسام برای شیر سنگی یک قفس درست می کند ولی شیر سنگی زودتر به کوه های گدار فرار می کند .
بعد پسر صاعقه ای به شیر سنگی یک صاعقه قدرتمند زد و دست شیر سنگی را قطع کرد ؛ ولی دستش دوباره بازسازی شد . آرسام و پسر صاعقه ای با هم گفتند : چطور ممکن است ؟ شیر سنگی : چون من پادشاه سنگ ها هستم و تمام سنگ ها از من اطاعت می کنند . آرسام برای شیر سنگی یک قفس درست می کند ولی شیر سنگی زودتر به کوه های گدار فرار می کند . و در همین حین
قهرمانی به نام فرشته بالدار که می تواند پرواز کند و چشم های تیزبینی داشت آمد . و پسر صاعقه ای که کنجکاو بود گفت : تو کی هستی ؟ فرشته بالدار : من فرشته بالدار هستم و چشم های تیز بینی دارم و می توانم پرواز کنم . پسر صاعقه ای : چه کسی به تو گفت بیایی . فرشته بالدار : دوستتان پدرام به من گفت که بیایم . آرسام : بهتر است برویم دنبال شیر سنگی تا دور تر نشده است . پسر صاعقه ای : تو می توانی ما را به پرواز در بیاوری ؟ فرشته بالدار : من هر وقت که بخواهم می توانم هر کس را به پرواز در بیاورم . فرشته بالدار آرسام و پسر صاعقه ای را به پرواز در آورد و آن ها را به سمت کوه های گدار برد.
پسر صاعقه ای : فرشته بالدار با چشمان تیزبینت تمام سنگ ها را ببین و هر سنگی که شبیه شیر بود به طرف آن برو. فرشته بالدار با چشمان تیزبینش یک سنگ در حال حرکت را دید و به سمتش رفت . وقتی آرسام و دوستانش به سمت شیر سنگی رفتند آرسام گفت : شیر سنگی تسلیم شو چون ما 3 نفریم و تو 1 نفر . شیر سنگی : فکر نکنم این حالت زیاد باقی بماند. بعد یک ارتش از گربه های سنگی ساخت و بهشان دستور داد تا به قهرمانان حمله بکنند . آرسام و بقیه حالت آماده باش گرفتند و حمله کردند . پسر صاعقه ای با صاعقه هایش آن هارا خرد می کرد و آرسام هم با لیزر هایش . فرشته بالدار هم گربه هارا به بالا می برد و به سمت بقیه گربه ها می انداخت و آنها را می شکاند . و در همین هین که آنها داشتند مبارزه می کردند شیر سنگی خود را به شکل یکی از کوه ها در آورد . وقتی قهرمان ها تمام گربه های سنگی را شکست دادند ، دیدند که شیر سنگی نیست و برای همین خسته و کوفته به مخفی گاه رفتند.
پدرام : شیر سنگی را گرفتید؟ آرسام : به نظر تو الان شیر سنگی را گرفتیم ؟ پدرام : پس معلومه شکست سختی خوردید . پسر صاعقه ای : چه شکستی ، داشتیم با گربه های سنگی مبارزه می کردیم و بعد شیر سنگی غیبش زده بود . سینا : فکر کنم بتوانم با ماهواره پیداش کنم . آرسام : بزارش برای فردا ، چون داریم از خستگی می میریم . سینا: باشه . بعد تمام ابرقهرمانان به خانه آرسام رفتند تا استراحت کنند . فرشته بالدار : من می روم گشت شبانه تا شیر سنگی اگر دوباره برگشت به شما بگویم . آرسام : باشه برو . همان موقع که فرشته بالدار در خیابان غفاری درحال گشت زنی بود ، شیر سنگی هم در آنجا حضور داشت. فرشته بالدار به آرسام زنگ زد و گفت : آرسام به بچه ها بگو بیایند خیابان غفاری ، شیرسنگی اینجاست . آرسام : باشه هرچه سریعتر به آنجا می یایم . وقتی که آرسام و بقیه رسیدند و می خواستند هرچه سریعتر شیر سنگی را شکست بدهند . ولی پلیس آمد و آرسام و بقیه را به بازداشتگاه برد ولی شیر سنگی فرار کرد .
. سرهنگ : شما بچه ها خجالت نمی کشید که این موقع شب با لباس مبدل مردم را بیدار می کنید ؟ پسر صاعقه ای : چون ما قهر... بعد آرسام جلوی دهان پسر صاعقه ای گرفت و گفت : ما در یک مهمانی با دوستانمان قهر کردیم . سرهنگ بچه ها را به بیرون بازداشتگاه برد و گفت : دیگر از این کار ها نکنید مگر نه به زندان می روید . پسر صاعقه ای : چرا نگذاشتی بگویم که ما قهرمانیم ؟ آرسام : آن ها نباید بفهمند که ما قهرمانیم . بعد دوباره به خانه آرسام رفتند و استراحت کردند تا صبح شد . آرسام : بچه ها بیاید به مخفیگاه برویم . آرام مادر آرسام : بچه ها بعد از صبحانه به مخفیگاه بروید . آرسام : خب حالا که صبحانه خوردیم به مخفیگاه می رویم . آنها به مخفیگاه رفتند و سینا با ماهواره به دنبال شیر سنگی بود که یک دفعه گفت : پیداش کردم . پیداش کردم . آرسام : الان کجای ؟ سینا : در خیابان شریعتی و دارد بانک پاسارگاد را می زند . آرسام : بیاید هرچه سریتر برویم آنجا . وقتی آرسام و بقیه رسیدند آنجا شیر سنگی تقریبا حدود 200 میلیون تومان را دزدیده بود .
آرسام گفت : شیر سنگی تو چرا تسلیم نمی شوی ؟ شیر سنگی : من فقط از رئیسم دستور می گیرم و او گفته است که تسلیم نشوم . فرشته بالدار یک شمشیر نورانی ساخت و با آن به شیر سنگی حمله کرد . ولی هر دفعه که شیر سنگی را خرد می کرد ، شیر سنگی دوباره بازسازی می شد . پسر صاعقه ای : فرشته بالدار دست از این کار بردار ؛ نمی توانی آن را از بین ببری . من یک تکنیک دارم به نام دست صاعقه ای . و همان موقع پدرام زنگ زد و گفت : بچه ها شما ها باید قدرت هاتون را ترکیب کنید کنید تا شیر سنگی از بین برود. یعنی فرشته بالدار از شمشیر نورانی ، پسر صاعقه ای از دست صاعقه ای و آرسام از لیزر ساعتش استفاده کند . و بعد قهرمان ها قدرت هایشان را با هم ترکیب کردند و یا هم گفتند : شیر سنگی نابود شو . و با ترکیب قدرتشان شیر سنگی نابود شد . قهرمانان خوشحال اما خسته به مخفیگاه برگشتند . آرسام : بالاخره شیر سنگی را شکست دادیم . سینا : خب یک مشکل جدید داریم . یک موجود که نصف انسان و نصف غول است . آرسام : ای بابا این عمو هم نمی گذارد خستگی در کنیم . آرسام و بقیه رفتند به جایی که آن موجود عجیب بود . آرسام : تو کی هستی ؟ موجود عجیب : من هیولای لرن هستم .
خب امیدوارم خوشتان بیاید .
نظر یادتان نرود .
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
دنبالت کردم پس دنبالم کن🐾
می خوای با هم دوست شیم👋
دنبالت کردم پس دنبالم کن🐾
می خوای با هم دوست شیم👋
خوب بود ولی مشکلش این جاست که متنت زیادی ادبی هستش
و خواننده رو کمتر مشتاق خواندن می کنه
یک کمی راحت تر بنویس
چشم ، از این به بعد راحت تر می نویسیم
اولین نفر
جالب بود
نه اینکار رو نکن خودت بنویسی بهتره
پارت ۴ امپراطور هفت بعد منتشر شده