خوب دارکی ای ؟ مهم نی ها !😐وللش اما اگ مبخوای دارکی بشی تو اکیپ بر تو جا هس 👐👏😐
هلو گایز دارک 😐👏🍭🍭
شروح 👏😐🍭
جنی اند نلیا در حال قدم زدن در پارک بودند 😐👏🍭🍭 ک یک ضد دارک رو دیدن ( حالا میگین ع کجا فهمیدن ضد دارکه ؟ قبلا دیده بودنش ک اومده بود تو قصر ما گفته بود شما دارک هاتون اندازه ی برنج های ما نمیشه ) 😡😡😡😡 تاب نیاوردند 👏😐 رفتن حمله 😡👏👏 اومدن بزننش اونم میزد خلاصه ک دعوای خیابونی بود 😐🍭👏 بغ جنی ی مشت زد اون پرت شد پایین افتاد بع جنی و نلیا تند دویدن بیان تو قصر ویش ما بگن چی دیدن 🍭🍭👏😐
ع زبان انیتا : درحال قدم زدن تو قصر و غلط گرفتن ع تمیزی قصر بودم 😐👐ک نلیا تند دوید تو قصر گف من و یکی ع اعضای اکیپ تو پارک ی ضد دارک دیدیم اول میزدیمش اما فرار کردیم بع من اومدم ب شما ها ! بگم دیدیمش🤕 منم گفتم : یعنی الان باید بگی ؟ باید زنگ میزدی میومدیم پارک دستگیرش میکردیم 😡😡😡😡😡 نلیا هم تند دوید رف 😐👏👐
ع زبان ایچیگو : منکه درحال کاراته کار کردن بودم صدای انیتا و نلیا رو شنیدم تند زنگ زدم همه ی بچه ها بیان تو قصر 🤕🤍 نلیا داستان رو تعریف کرد 🤕🤍 همه فهمیدن 🤍🤕 بع رفتیم ک ب قلعه ی اونا حمله کنیم 😡 بی اجازه وارد پارک دشمن میشن 😡 خوبی کردیم نکشتیمشون 😡 رفتیم بدون اینکه برای جنگ خبر بدیم کلی نفر رو برداشتیم برا جنگ ک وولف گف : این سیاه سلخته ها و لاغر مردنی ها رو چرا میاری ؟ 😐👏. بع زنگ زد ب یکی گف : بیا اینجا ۳ تا تیم ع جنگجو هایی خیلیییییییی قوی میخوام بدو واگرنه میدونی چی میشه 😡🌝🌚😎. بع ۳ تا تیم ۱۰۰ نفره ک همه خیلیییی قوی بودن اومدن ما هم ادمای خودمونو راحت گزاشتیم ک با جنی و لیسا تو قصر بمونن 😐👏
بع رفتیم ب شکار دشمن 😐👏 رفتیم اول همه ۳ تیم حمله کردن قصر رو خراب کنن ما هم دیدیم وولف خیلی تند رف 🤕 بع سیموتو و زهرا رفتن ک جنگجو های اونارو نابود یعنی : ستی و سوکی رو 😎😎😎😎😎😎👏👏👏 بع ک همه داشتن میجنگیدن ملکه انیتا رف پیش ملکه های اونا و گف : امروز دیدیم ک یکی ع عضو های شما تو پارک ما بود 😡 ما باید هزار بار بگیم وارد محله ی ما نشین ؟ 😡 ک اونا هم ۲ تا بودن بلند شدن ک با انیتا بجنگن 😡 انیتا گف : هه اعظای ما خیلی قوین بع داد زددددد بیاااییینننن بع تند رف و کلی ع مردای قوی اومدن 🤕 ع زبان هیمالیا : خوب دیدم همه رفتن قلعه منم موندم دیدم اعظای برنج خورا دارن با ضد برنجای ما میحنگن 🤕 منظورم فقط ۳ سپاه ۱۰۰ نفری رو بود 😎 بعد تند دویدم رفتم قصر 👏👏😼
از زبان رانسنسه ( زهرا ) 😎👏👏: وقتی برگشتیم قصر من خیلیییی زخمی شده بودم اما بقیه سالم بودن اخه فق من جنگیدم بیشتر از همه 😏😌 وولفم دیدیم خیلی ناراحته رو زمین چهار دست و پاعه انگار داشت استفراق میگرد اما نمیکرد 😐 بعد همه رفتیم نزدیک دیدیم وسط قلبش ی چاقو خورده 🤕🤕🤕🤕🤕🤕🤕😪😪😪😪😪ایچیگو گف. : چتتتتت ششددههه ؟ کی اینکارو باهات کرده ؟ 😢😓😥😪😰وولف گف : او،،،،او،،اون،،برنججج. بع افتاد دیه حرفی نزد چشاشم بسته شده بود 😰😪😥😓😢😭😴🥵😵🤕🤒رانسنسه سریع با ایچیگو بغلش کردن بردنش بیمارستان 😵🥵 ( ۵ روز بعد )
ع زبان اندیا : خیلی باحال بود همه داشتن میرقصیدن اما چون من دیر پا شده بودم نفهمیدم چرا 😵🤒 بع رفتم طبقع پایین ویش بقیه دیدم یهو از بیرون وولف اومد تو 😽😹😁😆 اما پاش شکسته بود 😵 مگ تو قلبش چاقو نبود پ چرا پاش شکستخ ؟😐 ک وولف گف : بچه ها انگار میخواستین منو ببرین بیمارستان منو انداختین و پام رو بر فنا دادین 😐. بع همه تند بغلش کردن جوز من 😐 اخه دور بودم ازش 😐 ی ذره رفتم نزدیک دیدم اشاره کرد برم بغلش 😐😆 رفتم بغلش 😐😆ک سامارا گف : حالا بگو کی باهات اونکارو کرد ؟؟ چاقو رو میگم 😵
از زبان وولف : سوال مزخرفی پرسید اما گفتم : خوب چطور بگم ؟ من قبلا عضو برنج خورا بودم 🤕 و سپاه ها همشون رو بابام قبل مرگش از برنج خورا خریده بود 😐 منم ک با اونا شمارو فرستادم دست برنجیا بعد اومدم قصر پیش لیسا و جنی اما دیدم از پشتم ی دختره موهاش جلو چشش بود و لباس سفید داشت گف : خیانتتتتتتتت . بعدشم چاقو درونم فرو کرد ای ای ر*و*ا*ن*ی انگار اجنه بود 😡😡😡😡 بعدشم بعد اینکه زد بهم چاقو رو گفت تو دارکی هستی پس چرا برگشتی قصر ؟ بعد قیب شد 😢 . ک سامارا تند دوید اتاق 😐 بقیه هم سوال جوابم میکردن 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐( ادامه پارت بع و اگ میخوای تو داستانم جایی برای خودت بنگری 😐 بیا اکیپ من اسم و سنتو بگو و تا تست درست بشه چرت و پرت بنویس اونطوری هم توی اکیپم میای هم تو کمیک و داستانم )
تامام 😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود عاجو🍥🧃
ماص
عالیییییییییییی❤❤❤
مرصی 🍭🍭🍭🍭🍭🍭
😘😘😘😘😘😘عاااالللللییییی ادامش هم امروز یا فردا بنویس آجی😍😍😍😍😍😍
حتما 🙂
سلام من یک سوال داشتم پیر محله یعنی چی ؟؟؟
دستاورد تو تستچی
اومده بود تو تست های جدید😐ینی قشنگ حدس میزدم مال تو باشه😐💪🏻
اهاه
لایکی لایک کن 🍓 به تست هام سر بزن 🍭🍬 اگه دوست داشتی کامنتم بذار 💜
باشه حتما 🙂