
سلام این پارت 2 از داستان miracles majic هست. فالو=فالو اگه داستان هیجان انگیز نبود توی پارت های بعدی هیجان انگیز تر هم میشه.
لایلا گفت: وای بچه ها مشکل گوشم رو یادتونه؟ الان دوتا گوشم وز وز می کنه... بعد من با عصبانیت گفتم: دروغ ارباب شرارت: لایلا دختری که با دروغ هاش نقشه ی من رو پیش می بره... دختری که از دروغ خسته شده اکوما رو برد توی دستش و شرورش کرد. پرواز کن اکوما ی من و مرینت رو شرور کن. مرینت: وای دیگه نمی تونم دروغ های لایلا رو تحمل کنم. شاید حرف هاش درست باشه ممکنه اون دوست های من رو بگیره. یه اکوما دیدم. داشت می اومد طرف من... من دیگه نمی تونستم کاری کنم. اون دفعه هم که تیکی گفت اون هایی شرور می شن که فکر می کن برای مشکل هاشون راه حلی وجود نداره. ولی برای مشکل من هم راه حلی وجود نداشت. لایلا همین طوری داره دروغ می گه.
دیگه چاره ای نداشتم. گذاشتم اکوما شرورم کنه. نمی تونستم کاری کنم. اکوما رفت توی گوشواره هام. ارباب شرارت: مارینکا (الکی😐😐) من ارباب شرارتم. دیگه نمی تونی دروغ های لایلا تحمل کنی؟ خب من قدرتی بهت می دم که بتونی اون رو برای همیشه نابود کنی. ولی باید معجزه گر لیدی باگ و کت نوار رو برام بیاری. بعد من گفتم: ارباب شرارت فقط معجزه گر کت نوار رو برات می یارم. ارباب شرارت: باشه همون یه دونه هم کافیه. (بعد معجزه گر کفشدوزک رو می گیرم) مرینت بعد تبدیل به ابر شرور شدم.
همه جارو گشتم. ولی پیداش نکردم. گفتم: لایلا کجایی؟ ادرین: داشتم می رفتم خونه که یه ابر شرور دیدم. سریع فهمیدم که اون مرینته! بعد رفتم تبدیل بشم. بلگ گفت: نمیشه صبر کنی من پنیرمو بخورم؟ گفتم: نه بلگ مرینت شرور شده باید سریع تبدیل بشم. بعد تبدیل شدم. دیدم چقدر سریعه! گفتم: مرینت به خودت بیا! اون گفت: من مرینت نیستم من دیگه مرینکام. معجزه گرتو بده پیشی! من گفتم: پیشی؟ این همون اسمی نیست که کفشدوزک منو صدا می کرد؟ یعنی.......یعنی مرینت کفشدوزکه؟ مرینت: گفتم: پیشی! اره من کفشدوزکم.
بعد گربه ی سیاه گفت: باید اکوماتو بگیرم! اکوما کجا رفت؟ گفتم: رفت توی معجزه گرم. ادرین: تا شنیدم اکوما رفته توی معجزه گرش گفتم: خب نمیشه معجزه گر رو نابود کرد. بعد گفتم: نگهبان معجزه گر ها کجاست؟ مرینت: من با خودم گفتم: نمی تونم بهش بگم نگهبان معجزه گر ها کجاست.
بعد گفتم: ارباب شرارت این تنها راهمه نمی زارم تو پیروز بشی. من توی تیم ابر قهرمان هام. نه توی تیم شرورها. بعد کاری کردم که دیگه شرور نباشم و برگشتم به حالت عادی. بعد سریع رفتم پیش استاد فو. بهش گفتم: استاد من به معجزه گر مار نیاز دارم. بعد استاد فو بهم اجازه داد معجزه گر مار رو بردارم. سریع تبدیل به دختر کفشدوزکی شدم و رفتم اون معجزه گر رو دادم به لوکا. اون سریع تبدیل شد بهش گفتم: زمان رو ببر 1 ساعت پیش می خوام یه اشتباه رو درست کنم. اون هم من رو برد به 1 ساعت قبل که ارباب شرارت می خواست شرورم کنه. اکوما داشت می اومد طرف من ولی من گفتم: نمی تونی منو شرور کنی. من مرینتم. بعد اکوما دور شد. سریع تبدیل شدم تا اکوما رو بگیرم. رفتم گرفتمش. سریع برگشتم به حالت عادی تا برم سر کلاس. ولی تا دیدم دوباره باید کنار ادرین بشینم. گفتم: خب بهش عادت می کنی دیگه.
خب پارت 2 هم تموم شد. توی کامنت ها بگید ادامه ی داستان چه جوری باشه خداحافظ.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اگه تعداد لایک ها به 13 تا برسه پارت بعد رو می زارم
من نمیدانم چرا همه قدرت مار را با بانیکس اشتباه میگیرن