
سلام به همه اینم از پارت 8

گوشیم زنگ خورد دیدم راستینه جواب دادم♡الو سلام صبح بخیر آقای سحر خیز♤سلام ممنون صبح تو هم بخیر خانمی چرا حالا بهم میگی سحر خیز؟♡اخه همیشه تا لنگ ظهر میگیری میخوابی تعجب کردم الان بیدار شدی ♤اها میگم صفا میای ناهار بریم بیرون؟♡آم باشه سر سبز میدان میام دنبالت♤باشه ولی نمیای داخل؟♡نه نمی خوام فعلا کسی من و ببینه عمه یا عزیز منو ببین به مامان میگن که اینجام اونا هم میان اونجا نمیخوام اونا رو ببینم ♤ باشه هر طور راحتی ولی امشب میری خونه دیگه؟ ♡نه نمیرم ♤پس کجا میری؟♡خونه دوستم ترانه♤اونجا چرا؟تا کی؟♡جای دیگه ای ندارم نمیدونم حداقل دو یا سه روز اون جام کسی دیگه ای رو ندارم برم پیشش ♤چرا نمیای اینجا؟بعدا چرا این همه مدت نمیخوای بری خونه؟ ♡اونجا نمیتونم بیام عمو ها میان ممکنه مامانینا هم بیان دلم نمیخواد فعلا اونا رو ببینم ازشون دلخورم ♤باشه دیگه مزاحمت نمیشم برو به کارت برس♡مزاحم کجا بود؟ساعت چند امروز بیام دنبالت؟♤۱ خوبه؟♡باشه پس ساعت ۱ سبز میدان خداحافظ زندگیم♤خداحافظ خانمم مراقب باش♡چشمم. تلفن و قطع کردم دوباره مشغول کار هام شدم بعد چند دقیقه دوباره گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم مامانه تاحالا هیچ وقت این مدلی نکرده بودم که شب خونه نرم قهر کنم جواب ندادم گذاشتم گوشیم و رو حالت پرواز&میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟♡در مورد دیشب هستش؟&نه♡بفرمایین&میدونم به من ربطی نداره ولی چرا تلفن مادرتون رو جواب نمیدین؟♡چون از دستشون ناراحتم، دلخورم خانواده ام میگفتن ما بهت اعتماد داریم ولی... . بغضم گرفت ناخداگاه به لحن بغض دار گفتم ♡ولی دیشب به خاطر یه حرف دکتر نادون منو متهم کردن به حرف من ایمان نداشتن برای همینه جواب نمیدم&اوه حتما خیلی دوسشون داری که اینقدر ناراحت شدی♡اره خیلی دوسشون دارم.به ساعت نگاه کردم دیدم ای وای بر من الان دیر میشه♡قربان الان باید بریم جلسه &باشه.بلند شد منم پشتش بلند شدم رفتیم بیرون رسیدم به در&خانم علیزاده♡بله قربان &تو این جلسه تو باید حرف بزنی ♡چییی؟ اخ...&این همه مدت اینجایی باید یه چیزایی یاد گرفته باشی اگه این جلسه رو خوب اداره نکنی اخراج میشی ♡بله قربان. رفتیم داخل همه به احترام رئیس پاشو دن رئیس رفت نشست من کنارش سر پا موندم کمی استرس داشتم ولی بروز ندادم رئیس بهم اشاره کرد شروع کنم میدونستم برای چی جلسه گزاشته بودن رو به شریک جدید گفتم♡ شما به ما گفته بودین اگه ما بیست درصد سود شرکت رو به شما بدیم شما میتونین ۳ برابرش کنین الان هیچ سودی نداشتیم ما درسته؟£خب ما فکر نمیکردیم اینقدر قیمت ها بره بالا...♡شما قرار داد بستین باید اینو پیش بینی میکردین £ما نمیتونیم الان کاری کنیم♡پس باید سود این چند ماه رو به پس بدین و قرارداد رو فسخ کنین£اما...♡اما و اگر نداره شما زیر قرارداد زدین £شما اینجا کی هستی که تایین تکلیف میکنی؟&معاون شخصی من که جای من حرف میزنه£اها♡چیشد؟منتظر جواب هستم£میشه یک ماه وقت بدین؟.نمیدونستم چی بگم فرصت بدم؟ممکنه سود بده ولی ممکنه رئیس نخواد ای خدا اصلا خودم یه قرار داد جدید میبندم رئیس گفت من این جلسه رو اداره کنم ♡قرار داد جدیدی میبندیم

£چه قراردادی؟♡ما بهتون فرصت میدیم فقط یک ماه اگه سودی نداشت ۳۵درصد شرکت شما به نام ما میشه قبوله؟.کسی حرفی نزد همه داشتن فکر میکردن بعد حدود دو دقیقه گفتم♡نظرتون چیه؟£باشه قبوله.فکر نمیکردم قبول کنن کمی تعجب کردم با رئیس قرار داد بستن و رفتن و فقط کارکنای شرکت فقط بودن رئیس گفت&کار تو ارائه بده♡چشم.طرحی که کشیده بودم رو به تخته زدم♡من یه طرح جدید برای یخچال ها دارم..... .کارمو توضیح دادم همه موافقت کردند با طرح من، من خیلی خوشحال بودم خدایا مرسی جلسه تموم شد منم رفتم بیرون دنبال راستین رسیدم به میدان دیدم کنار یه دکه وایستاده براش بوق زدم سرشو برگردوند منو دید اومد سمتم داخل ماشین شد♡سلام چطوری؟♤سلام عزیزم ممنون تو خوبی؟خسته نباشی امروز شرکت چطور بود؟♡مرسی عزیزم خوب بود امروز جلسه داشتیم و رئیس به من گفت تو این جلسه من باید حرف بزنم یه قرار داد جدید بستیم و یه طرح جدید ارائه دادم برای یخچال های سامسونگ♤اها خسته نباشی خانمی ♡مرسی عمه چطوره؟♤خوبه نمیدونست قراره با تو بیام بیرون♡مرسی که نگفتی راستی کسی دنبالت نکرد؟♤نه چرا باید دنبالم کنن؟. هممون طور که داشتم میرفتم توی خیابون دیگه گفتم ♡ول کن مهم نیست♤باشه حالا کجا میریم؟♡نمیدونم جایی رو مد نظر ندارم♤من بگم؟♡بگو♤اون رستورانه بودا که برای تولد ۱۴ سالگیت و گرفتیم بریم اونجا♡اها باشه بریم.رفتم سمت اون رستوران♤صفا؟♡جانم؟♤میگم تا کی میخوای نری خونه؟. نمیخواستم درباره اش حرف بزنم ولی اینا تموم نمیکنن♡میشه درباره اش حرف نزنیم؟♤نه♡مرسی واقعا خب دلم نمیخواد برم خونه از دستشون خیلی دلخورم اونا میدونی چه تهمتی به من زدن؟ کسایی که به من میگفتن ما کامل بهت اعتماد داریم هر چی بشه به خود ما بگو حالا چیکار کردن؟این همون اعتمادی بود که درباره اش با من حرف میزدن؟♤حق میدم دلخور باشی ولی اونا خانواده تو هستن تا کی میخوای ازشون فرار کنی؟♡من تا حالا یه بار هم باهاشون قهر نکردم اولین باره و خودشون مقصر هستن حداقل تا موقعه ای که یکم از کارشون پشیمون بشن و من دلخوریم کمتر بشه ♤پس برمیگردی♡معلومه که برمیگردیم ولی اون اعتمادی که بهشون داشتمو دیگه ندارم اونا قلب منو شکوندن ♤باشه ولی امید وارم زودتر بری خونه. حرفی نزدم ماشینو پارک کردم رو کردم به سمت راستین♡رسیدیم عزیزم پیاده شو ♤باشه. پیاده شدیم رفتیم داخل

رفتیم نشستیم من اینجا چه آتیشی سوزندم♤به چی فکر میکنی؟♡به آتیشی که اینجا سوزندم♤اون روز عالی ترین روز زندگیم بود تا حالا خوندن تو رو ندیده بودم اولین بار میدیدم♡تعداد کمی خوندن منو دیده بودن اون روز جلوی همه خوندم یه چیزی بزرگی برای من بود.یهو یه صدای عجیبی اومد که میگفت:مامان بزرگ تو بهترین هستی همه برای صدات له له میزنن.برگشتم سمت صدا ولی کسی نبود وا فک کنم خیالاتی شدم♤صفا خوبی؟♡اره ♤چیزی شده؟♡نه چیزی نشده فکر کردم یه صدایی شنیدم ولکن ♤باشه. برگشتم سمت راستین♡خب چی میخوری؟♤من ه... . گوشیه راستین زنگ خورد و حرفش نصفه موند♤ببخشید♡راحت باش.گوشی شو در اورد از جیبش ♤مامانه چی بهش بگم؟♡نمیدونم اگه فکر میکنی چیزی نمیگه به خانواده ام بهش بگو ♤نمیدونم تا حالا چنین اتفاقی نیفتاده♡جواب بده شک میکنن. راستین گوشیو جواب داد♤سلام مریم گلی چطوری؟◇....♤مرسی منم خوبم◇....♤من آم اومدم رستوران◇....♤من اینجا کی رو دارم باهاش برم اخه؟نه کسی همراهم نیست حالا چیشده؟◇....♤اااا واقعا؟ من نمیدونستم خبری ازش ندارم◇....♤من؟ نه من چنین کاری نمیکنم تازه اون الان عروس تو هستش بعدا میخوای این کارو بکنی؟◇....♤باشه باشه بعدا حرف میزنیم خداحافظ سلام برسون◇.... .(بچه ها وقتی برای مامان راستین نقطه میزارم برای اینکه صفا صدای مامان راستین و نمیشنید)تلفن و قطع کرد راستین♡چیشده؟ دنبال منن؟♤اره زندایی و دایی خونه عزیزن دنبال تو میگردن به من زنگ زدن ببین پیش توئم یا نه.یه پوزخند میزنم♤براشون گرون تموم شده تو رفتی. پوزخندی که رو لبم بود پاک نمیشد♡برام دیگه مهم نیست هر چی میخوان بگن تنبیهم کنن چون دیگه اونا رو قبول ندارم♤اینطوری نگو صفا تو الان ازشون دلخوری♡شاید حق با تو باشه حالا ولکن چی میخوری ؟♤ هر چی که تو بخوری♡باشه. دستمو بلندکردم گارسون اومد £چی میل دارین؟♡دو پرس کوبیده مخصوص£نوشیدنی چی میل دارین؟♡چی میخوری؟♤فرقی نمیکنه هر چی تو گرفتی منم میخورم♡باشه دوتا نوشابه سیاه قوطی باشه لطفا دوتا سالاد هم بیارین£چشم الان براتون سرو میشه.گارسون رفت ♡امروز رژیم و گذاشتم کنار دلم لک زده برای کوبیده با برنج که توش کره باشه ♤مگه چند وقته نخوردی؟♡اومم یادم نمیاد حدود پنج سالی هس♤چیییی؟♡اون قدر ها هم جای تعجب نداره♤باورم نمیشه تو خیلی اراده داری که تا الان نخوردی♡دیگه لاغر بودن هم دردسر های خودشو داره. یه لبخند کوچیک زدم چطور الان باور کنم این مرد روبه روم هستش کسی که دلمو خیلی وقته تو دستش گرفته ولی خودش نمیدونسته♡ممنونم که هستی♤چی؟♡اگه الان نبودی بهم اعتراف نمیکردی بازم تنها بودم این لحظه های دلنشینو تجربه نمیکردم ممنون که هستی مرد زندگیم

♤من باید از وجود تو ممنون باشم من تاحالا هیچ وقت این حس رو تجربه نکرده بودم من با... . جمله شو کامل نکرد♡چیشدی؟راستین؟♤آم خب من اون موقعه عاشقت نبودم ولی الان دیوانه وار عاشقتم اون موقعه بچه بودم نادون بودم امید وارم از گذشته من ناراحت نباشی.دستشو میگیرم و تو چشماش نگاه میکنم ♡گذشته دیگه گذشته نباید به خاطر گذشته آینده رو خراب کرد مهم برای من این که کنارمی و عاشقمی گذشته مهم نیست اینجا زمان حال مهمه ♤عاشقتم پرنسس رویا هام.یکمی خجالت کشیدم♡من بیشتر پرنس من. همون موقعه سفارشمون اومد دستمو از لای دستاش اوردم بیرون چنگال و چاقو رو برداشتم تا اومدم یه تیکه کوبیده بخورم یه چنگال که توش کوبیده بود جلوم گرفته شد♤میخوام از دست من بخوری بعد این همه سال داری میخوری حالا میخوام از دست من باشه.یه لبخند زدم دهنمو یکم باز کردم و کوبیده و وارد دهنم کردم اوممم چه قدر خوش مزه اس(ندید بدید نیستا فقط گفتم ۵ ساله نخورده)مزه اش رو یادم رفته بود♡اوم این خوشمزه اس یا خوب درستش کردن؟. راستین یه خنده ریز کرد♤هر جفت. دیگه مشغول خوردن شدیم

♤من باید از وجود تو ممنون باشم من تاحالا هیچ وقت این حس رو تجربه نکرده بودم من با... . جمله شو کامل نکرد♡چیشدی؟راستین؟♤آم خب من اون موقعه عاشقت نبودم ولی الان دیوانه وار عاشقتم اون موقعه بچه بودم نادون بودم امید وارم از گذشته من ناراحت نباشی.دستشو میگیرم و تو چشماش نگاه میکنم ♡گذشته دیگه گذشته نباید به خاطر گذشته آینده رو خراب کرد مهم برای من این که کنارمی و عاشقمی گذشته مهم نیست اینجا زمان حال مهمه ♤عاشقتم پرنسس رویا هام.یکمی خجالت کشیدم♡من بیشتر پرنس من. همون موقعه سفارشمون اومد دستمو از لای دستاش اوردم بیرون چنگال و چاقو رو برداشتم تا اومدم یه تیکه کوبیده بخورم یه چنگال که توش کوبیده بود جلوم گرفته شد♤میخوام از دست من بخوری بعد این همه سال داری میخوری حالا میخوام از دست من باشه.یه لبخند زدم دهنمو یکم باز کردم و کوبیده و وارد دهنم کردم اوممم چه قدر خوش مزه اس(ندید بدید نیستا فقط گفتم ۵ ساله نخورده)مزه اش رو یادم رفته بود♡اوم این خوشمزه اس یا خوب درستش کردن؟. راستین یه خنده ریز کرد♤هر جفت. دیگه مشغول خوردن شدیم

♤صفا♡ جونم♤میگم میای زود ازدواج کنیم؟.چون حرفش یهویی بود غذا تو گلوم گیر کرد شروع کردم به سرفه کردن راستین دید که داره بی صفا میشه از جاش بلند شد اومد پشتم به کمرم ضربه زد جلوم آب گرفت ازش گرفتم خوردم آروم شدم راستین با یه لحن نگرانی♤صفا خوبی؟♡اره خوبم فقط غذام پرید توی گلوم ♤اینقدر تعجب کردی از حرفم؟. سرجاش نشست♡یکم تعجب کردم ولی تو وقت شناس نیستیا میزاشتی قورت بدم بعدا بگی.یه لبخند شیطون زد با یه لحن شیطون هم گفت♤اینقدر جذابم که نمیتونی منو تو اون حالت تصور کنی؟. ای خدا این چی داره میگه میخواد منو سکته بده؟ صورتم گر گرفته بود♡چی گفتی تو؟.راستین خندید♡خیلی پروئی♤تو هم پس منحرفی♡آی ساکت شو ♤قرمز شدی ها♡اگه موها تو دوس داری بهتره خفه شی ♤باشه باشه دیگه حرف نمیزنم.با حرص یه یه قاشق خوردم ولی دیگه اشتها نداشتم چند تا قاشق خوردم دیگه نخوردم

♤صفا چرا دیگه نمیخوری؟♡اشتهام کور شد تو بخور♤به خاطر حرفای من؟♡آه نه راستین♤باشه بریم♡کجا تو که چیزی نخوردی؟♤اشتهای منم کور شد♡خواهش میکنم باشه من چیکار کنم؟♤هیچی بیا بریم.از جاش بلند میشه نه نمیخوام این طوری بشه از جام بلند شدم♡راستین خواهش میکنم بشین باشه منم میخورم خواهش میکنم این روز خاص رو برام هر جفت مون خراب نکن. راستین تو چشمام نگاه کرد بعد چند ثانیه نگاهش و گرفت و نشست منم نشستم ♡راستین♤بله♡ببخشید من خیلی تند رفتم♤نه تو منو ببخش من نباید این موضوع رو مطرح میکردم♡نه اینطوری نگو. دستمو گرفت تو چشمام نگاه کرد♤منو میبخشین بانو؟. نگاهم قفل چشماش بود سرمو آروم تکون دادم ♡شما هم منو میبخشین قربان؟.راستین هم سرشو تکون میده ♤بخور عزیزم غذات سرد شد♡باشه تو هم بخور♤باشه.یه لبخند زدم شروع کردیم به غذا خوردن نمیدونم چی شد ولی اشتهام باز شده بود غذا تموم شد رفتیم از رستوران بیرون♡آم راستین ♤جانم♡میگم الان کجا بریم؟♤نمیدونم ♡منم نمیدونم ♤بیا فعلا یکم تو خیابون ها بگردیم♡باشه.سوار ماشین شدیم ماشینو روشن کردم حرکت کردم اهنگ گذاشت از بیلی آیلیش صداشو زیاد کردم هم خوانی کردم سرعتم و زیاد کردم♤یا خدا دوباره شروع شد صفا جون من اروم برو من هنوز جوونم ارزو دارم♡آرزوت چیه؟♤این که با کسی که عاشقشم ازدواج کنم.ماشین رو یهو زدم رو ترمز به راستین نگاه کردم♤اخ دختر تو منو میکشی اخر چته چرا یهو میزنی زیر ترمز بزن کنار الان بوق بوقا شروع میشه.حرکتی نکردم تو چشماش زل زدم این مرد میخواست منو به کشتن بده؟

♤چرا این طوری نگام میکنی؟♡ی..ه یه بار دیگه بگو ♤میخوام با کسی که عاشقشم ازدواج کنم.چشمامو بستم صداش تو سرم اکو شد چقدر دلنشین بود چیزی که تو رویا هام بود حتی فکرش رو هم نمیکردم به واقعیت تبدیل بشه ولی حالا همه چی واقعیه چشمامو باز کردن تو چشمام اشک بود اما از خوشحالی♤صفا صفا چرا داری گریه میکنی؟ ببخشید من...♡گریه نمی کنم از شوقه راستین. ماشینو حرکت دادم♤منظورت چیه؟.دستمو زیر چشمم کشیدم ♡چیز هایی که تو داری میگی همیشه تو رویای من بود هیچ وقت فکر نمیکردم به واقعیت تبدیل بشه ولی حالا شده برام خیلی همه چی عجیبه دیگه رو زمین نیستم تو آسمونم تو کهکشانم جایی پیش ستاره ها♤دختر این چیز هایی که تو میگی برای منم هست منم هیچ وقت فکر نمیکردم بهت برسم همیشه فکر میکردم منو پس میزنی یه کشیده میزنی تو گوشم میگی تو برادرم بودی از تو انتظار نداشتم بعدش برای همیشه میری. با بهت نگاهش کردم♡واقعا اینا تو ذهنت بود؟♤حواست به جاده باشه دختر اره اینا تو ذهنم بود♡منو تو اون سرت چی ساختی؟♤خب من نمیدونستم بهم علاقه داری ♡پس خوب بازی کردم♤اره خیلی خوب بازی کردی ♡لطف دارین سرورم. راستین یه تک خنده کرد ♡خیلی خب حالا کجا بریم؟♤اممم تو جایی رو سراغ نداری؟♡چرا دارم ولی همه جا منو میشناسن نمیخوام کسی منو ببینه ♤نظرت چیه بریم جاده ماسوله؟♡دوست دارم ولی باید برم شرکت دیروز مرخصی گرفتم دیگه این هفته بهم مرخصی نمیده♤اوه خب پس منو برسون پیش یکی از دوستام بعدش برو شرکت ♡اینجا مگه کسی هست بشناسیش؟♤اره یکی از دوستای دوران دبیرستانم اینجا زندگی میکنه و برای خودش اینجا کاسبی راه انداخته♡اها باشه آدرسشو بده.ادرسشو داد رفتم سمت اون مغازه جلوی مغازه نگه داشتم♡رسیدیم وایسا اینجا من همیشه خرید میکنم مغازه بهترین بانو چطور یادم نبود♤اوه پس میشناسیش♡اره من دیگه نمیتونم بیام داخل♤باشه عزیزم مواظب خودت باش♡تو هم همین طور.راستین از ماشین پیاده شد براش تک بوق زدم راه افتادم سمت شرکت
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اوه چه بد
راستی فکرت چی بود؟
من کنجکاو شدم خیلی زیاد
من به خانواده ام گفتم
خیلی وقته
به خانواده ات بگو خانواده من میدونه ما باهم در ارتباط بودیم
نگرانی اینو ندارم
ولی چرا انداختی همه چیو گردن من؟
از دوستیت خوشم نمیومد
این خورد تو ذوقم
موقعه ای که نبودی من به خانواده ام گفتم
تو که تو موقعیت من نبودی که بدونی چه اتفاقی افتاد
الان تازه است که اتیشش خوابیده
باشه
هرجور میخوای فکر کن ولی بدون که مجبور بودم
سلام دینا جونم
ببخش اون موقعه یکم اعصبانی بودم
ببخش اگه حرفی زدم
یکم بهم فشار اومده بود
امیدوارم حرفامو به دل نگیری
سلام عزیزم ♥️
نه خودم فهمیدم که حالت بده
نه ناراحت نشدم 😊😘
مامان و بابام که دیدن تو اون حرف رو زدی پیگه بیخیالش شدن و تو رو و تمام حرف هامو نو پاک کردن
حیف
کلی داستان و ایده دارم
راستی مامان و بابات چیزی نگفتن وقتی فهمیدن ؟
منم یه عالمه ایده داشتم برای داستان
مرسی که درکم میکنی
مادر پدرم واکنشی نشون ندادن فقط گفتن ما قبلا گفته بودیم که نباید با غریبه ها دوست بشی حالا چیزیه که شده
فقط همینو گفتن موقعه ای میخواستم بگم اینقدر دلشوره داشتم خیلی زیاد
اها
من یه چند روزی نیستم دوباره بر میگرده بعد یع مدت
گفتم که بدونی ♥️👋🏻
باشه عزیزم
منتظرتم
صفا اینترنت ما تموم شده 😅😣😐😣🤦🏼♀️
و ممکنه تا ۲۵ شهریور نباشم
یا با اینترنت مامانم هر گاهی بیام
تو یه تست بساز
بنام ......
تا توی اون تست باهم در ارتباط باشیم
من فکری دارم
دینا چرا این کارو کردی؟
نزار پیدا بکنن
خواهش میکنم
خیلی بدی این چه کاری بود که کردی
نگران نباش
سرشون خیلی شلوغه وقت نمیکنن
سلام اجی
اجی همچی رو فهمیدن مامان و بابام
فقط نمیدونن تو تستچی ام
الان هم با زور و کلک گرفتم
امیدوارم این پیام منو ببینی
دیگه تو شاد پیام نده
چون نمیتونم بخونم یا جواب بدم 😭
سلام اجی
چطوری فهمیدن؟
وای خدای من
اجی 😭😭😭😭😭😭
این همه مدت کجا بودی؟
اجی رفته بودن برام کلی کتاب گرفته بودن تا سرگرم بشم ولی من تا کتاب رو باز میکردم اسم تو ۵ صفحه در میون تو کتاب بود باز اعصابم خورد میشد
گوشی رو گرفته بودن نمیدادن
الان هم خونه نیستن سرکارن
اجی یه پیام تو شاد بده بگو که دیگه نمیخوام باهات دوست باشم و من میخوام درس بخونم و از این چیزا بگو
بزار موقعی که تو شاد رو دیدن بگن که این دختره ول کرده
ولی مامانم دیروز میگفت که خانواده صفا رو پیدا میکنم و بهشون میگم
و اینکه صفا من همچی رو مجبور شدم قر و قاطی بگم و بندازم گردن تو
گفتم حواست باشه
یهو از دستم گوشی رو کشیدن بردن که چک کنن چون خیلی مشکوک شده بودن بعد از من پرسیدن کیه
من گفتم خودش یهو یه روزی بهم پیام داد و درخواست دوستی داد منم قبول کردم بعد هم گفت بیا با هم داستان بنویسیم
اجی اون پیامی که دادم گفتم نمیتونم گوشی دستم بگیرم رو الان دیدم
من نفرستادم خود مامان و بابام ارسال کردن
عالییییییییییییییییییییییی بود 😍😍😍😍
مرسی عزیزم😍