سلام. دیگه علامت نمیزارم قاطی کردم.
سه یون:جونگ سوک بیا اینجا. جونگ سوک:سلام خانم .شما گفتین منو میارین پیش خواهرم.خواهرم کجاست؟.ا/ت:سلام جونگ سوک خوبی؟. جونگ سوک:سلام شما خواهر من هستید؟.ا/ت:اره اسم من ا/ت هست.(جونگ سوک میپره بغل ا/ت) جونگ سوک:خوشحالم که بالاخره دیدمت خواهر جون.ا/ت:منم خوشحالم😄😄😄.جونگ سوک:اینا کین؟.ا/ت:اینا؟خب بریم کافه بعد همه رو بهت معرفی میکنم.فعلا همینقدر بدون دوستامن.رفتیم سوار ماشین شدیم.جونگ سوک:خواهر میشه برام بلیط کنسرت بگیری؟.ا/ت:متاسفم اما فعلا نمیتونم بگیرم اما مال کدوم گروه میخواستی؟.جونگ سوک:مال گروه بی تی اس.😔😔😔
جیمین:میدونستی خواهرت از بی تی اس متنفر بود.جونگ سوک:واقعا؟.تهیونگ:اره.جونگ سوک:خوب خوبه گفتی بوده یعنی الان از بی تی اس متنفر نیست. ا/ت:😅😅😅.خب رسیدیم پیاده شید.(همه پیاده میشوند)ا/ت:پدر بزرگ من برگشتم😁😁😁😁.پدر بزرگ:س.سلام.ا/ت:پدر بزرگ چرا رنگت مثل گچ سفید شده.جونگ سوک:خواهر این کیه؟😭😭😭😭.ا/ت:ولش کن مین هو.مین هو:اوممم.پس تو جونگ سوکی.ا/ت:اینجا چیکار داری؟😤😤😤.مین هو:اومدم بگم من از کارم استعفا دادم.خداحافظ.
و در کسری از ثانیه ناپدید شد.ا/ت:حالت خوبه جونگ سوک؟.جونگ سوک:اوهوم.ا/ت:خب این پدر بزرگه.پدربزرگ:بعضی وقتا سلام کردن بد نیست.ا/ت:😅😅😅 این خانمی هم که تو رو اورد اینجا دوست منه.و این هفتا هم اعضای بی تی اس هستند.جونگ سوک:واقعا؟😃😃😃.ا/ت:اوهوم.جونگ سوک:واقعا باورم نمیشه دارم از نزدیک میبینمشون.الان خیلی خوشحالم منو این همه خوشبختی محاله.
ا/ت:خب حالا برین رو اون میز بشینین.چی بیارم براتون قربان؟ جونگ سوک:😄😄😄شیر موز.کوک:منم شیر موز میخوام.نامجون:قهوه.جین:قهوه.شوگا:نسکافه.وی هات چاکلت.جیمین:منم ممممم شیر موز.ا/ت:و شما چی بانو؟ سه یون:شیر کاکائو.نوشیدنی هارو اماده کردم و بردم سر میز خودمم نشتم نوشیدنیمو خوردم.
جونگ سوک:خواهر؟.ا/ت:هوم؟.جونگ سوک:اون پسره کی بود؟.ا/ت:کی؛کی بود؟.جونگ سوک:اون پسره که اسمش مین هو بود.ا/ت:اون؟کسی میخواد منو اعضای بی تی اس رو بکشه.جین:برای همینم نباید زیاد از خونه بیرون بیایم.شوگا: الان تعجبی نداره قبول کرد تا هروقت خواستی استراحت کنیم.ا/ت:😅😅 ولی بازم میگم مین هو کوتاه نمیاد اینکه اومده تا اینجا خبر استعفاشو بده منظورش اینه که برای کشتنمون نیازی نداره تا نزدیکمون باشه.
جی هوپ:تا حالا به کسی امید دادی؟.ا/ت:من فقط حقیقت رو میگم.سه یون:به دل نگیرین همیشه اینطوریه.پدربزرگ:بچه ها من دارم میرم میمونین یا میرین؟.ا/ت:میریم. از پدربزرگ و سه یون خداحافظی کردیم و رفتیم خونه.جونگ سوک:خونه همیشه اینقدر تمیزه؟.ا/ت:نه امروز استثنا برای تو تمیز کردیم☺☺.جونگ سوک:نباید زحمت میکشیدید.ته نامجون کوک:چرا؟.ا/ت:منکه گفتم در اتاقتون رو قفل کنید😌😌.حالام برین جلوشو بگیرین تا خونه نابود نشده.🙂🙂🙂
همه کتابای نامجونو انداخت زمین و رفت سراغ اتاغ یونگی و تختشو شکوند .اینه جینو نابود کرد اشپزخونه رو هم کثیف کرد و با کیسه بوکس کوک تاب بازی کرد که باعث شد کیسه بیوفته پایین منم فقط به قیافه اعضا میخندیدم.بالاخره موفق شدند جونگ سوک رو بگیرند.ا/ت:🤣🤣🤣🤣😂😂😂😂🤭🤭🤭😹😹😹😹جیهوپ:ا/ت تو که میدونستی چرا جلوشو نگرفتی؟.ا/ت: اخه دوست داشتم قیافتون وقتی خونه نابود میشه رو ببینم که دیدم.جونگ سوک نمیدونستم میتونی تو ۱۵ دقیقه همچین بلایی سر خونه بیاری.
جونگ سوک:ما اینیم دیگه😌😌😌😌.چرا در اتاقتو قفل کرده بودی؟.ا/ت:واسه اینکه نابودش نکنی😊😊.زنگ زدم یه خدمتکار اومد خونه تمیز کرد و رفت.ما هم رفتیم بخوابیدیم.سحر با صدای یکی تو اتاقم بیدار شدم. (برو نتیجه چالش داریم)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)