10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ❥Eda❥ انتشار: 3 سال پیش 462 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه هاااا 😗 امید وارم خوشتون بیاد 😃🌎 :) دوستون دارم . خوشحال میشم ک با لایک و کامنت ها انگیزه بهتر نوشتن رو تو وجودم پرورش بدین 🙂❤️ ...(( بریم برای شروع 😃⭐
تهیونگ : توی راه حرفی بین مون رَد و بَدَل نمیشد . من ک داشتم رانندگی میکردم ، صدام توی این سکوت ، توی گلوم ی حس خفگی بهم میداد . میخواستم سکوت رو بشکنم . ی نگاه به ا.ت انداختم ، شیشه پایین بود ، ارنج دست راستش رو گذاشته بود جای شیشه و به صفحه روشن گوشیش نگاه می کرد . نگام دوباره روی جاده دوخته شد . طبیعت بی انتها زیبا بود . درختای فوق العاده سرسبز و سرحال در دو طرف جاده قرار داشتن . حیف این طبیعت ک جاده بخواد از وسطش رد شه . همینطور ک داشتم غرق در افکارم میشدم ، اروم با شصت دستم و انگشت اشاره سرم رو ماساژ دادم . نفس عمیقی کشیدم و به یاد اون دوران افتادم ...
چقد خوب بود ک بود 🙂 لبخند روی لبام اروم اروم نقش بست . اگ ارزوی دیگ ای داشته باشم ، اونه ! فقط اون ! دلم برا بازی هامون ، خنده هامون ، گله هامون به هم از دست مامان و بابا مون ، با هم درس خوندمون و خرید هامون با پولایی ک جمع میکردیم و ... همه چی بچگیم با اون بود ! همه چیِ همه چی . یادم افتاد به وقتی ک کارنامه رو دادن بهمون ... ( خنده کوچیک و بی صدایی تو دلم کردم ، طوری ک دندونام مشخص شد ..) من معدل اصلا خوبی توی اون ماه نداشتم 😅 مامانم هم روی درسام حساااااس 🥲😅 ولی اون معدلش مثل همیشه عالی بود . نمی دونم چرا ! ولی تنها کسی بود ک بدون اینکه خجالت بکشم یا ... ، کارنامم رو بهش نشون دادم . با هم به سمت خونه هامون ک فقط یک دیوار فاصله داشتن رسیدیم ( لخظه به لحظه اون روز رو یادمه )
وایسادم و برگشتم بهش نیم نگاهی انداختم ، اون میتونست از توی چشام همه چیو بخونه ولی تا اونم نگام کرد ، نگاهمو ازش دزدیدم ، ترسیدم ! ترسیدم ، ترس از مامانمو از توی نگام بخونه . یهو برگشت و اومد ستم ، با صدای کفش هاش برگشتم و بهش نگاه کردم ، گفت بهم : تهیونگ مامانم خونه نیس ، فکر کنم خونه شما باشه . میشه ببینی مامانم هس خونه تون یا ن ؟! .. ی لحظه خیالم راحت شد با خودم گفتم کاش اونجا باشه حد اقل چیزی جلو اونا نمیگه یا ... ک یهو با صدای خوشگلش به خودم اومدم و اروم سرمو اوردم بالا و نگاش کردم . ترس رو همه چیو از تو نگام خوند توی همون لحظه . مچم توی دست گرم و پوست لطیفش اقامت کرد ک گفت : نترس ! خب ؟! سعی میکنی تلاش میکنی. ... ن .. ن ، ببخشید .. با تعجب نگاهش کردم . ک لحن جدی ادامه داد : سعی میکنیم تلاش می کنیم.با هم .. مطمئن باش ک ماه بعد معدلت عالیه . من باورت دارم . به اونا هم اینو ثابت میکنیم .. حالا بیا بریم تو .. مامانم هم شاید پیش مامانت هس و ی لبخند مهمونم کرد ک ارامش و اعتماد رو میشد توش دید .
زنگ خونه رو زدیم . مامانم در رو باز کرد و ما سلام کردیم . اونم بعد گفتن خسته نباشید به ما . رو بهش گفت : خوشگلم مامانت اینجاس ، بیا تو عزیزم . رفتیم تو خونه ... بعد اینکه نشستیم گفتن از کارنامه هاتون چ خبر 😃🤨 اروم دستشو گذاشت رو کارنامه هامون و صداش لرزید و گفت : ببخشید من برم دستشویی و بیام 🙂 گفت مامانم : برو عزیزم 💜 منتظر بودیم تا اون بیاد و وقتی اومد دو زانو نشست رو به مامان و خاله ، من دقیقا پشت سرش بودم . از صدای لرزونش معلوم بود گریه میکرد ، رفتم بالا سر مامان و خاله از تعجب فقط نگاهش کردم . اشک روی گونه هاش روانه شده بود ، قلبم داشت از کار می افتاد ولی نمیدونم چرا اون روز نرفتم بغلش کنم ، ارومش کنم . سرش رو اورده بود بالا . همه با تعجب نگاش کردیم ک گفت : مامان منو ببخش 🥺😥😭 تو زحمت کشیدی در کنار بابا تا من توی ناز و نعمت باشم و درسمو .. فقط روی اون تمرکز کنم ، ولی من چی ؟! 🥺😭😭...
این معدلمه .. با تعجب بهش نگاه کردم او.. اون کارنامه م .. من بود ک قسمت مشخصاتش رو پاره کرده بود و داشت نشون اونا می.میداد . نیم نگاهی به مامانم انداخت و به من نگاه کرد و گفت : من شرمنده م 🥺🥺💔 من کارنامه خودمو و کارنامه تو رو .. هق .. هق .. مشخصاتش رو پاره کردم تا .. هق .. جابجاشون کنم . از تعجب نگاش میکردم ، نمیدونم چ مرگم شده بود ک هیچ کاری نمیکردم ، اونقدر نقش قشنگ بازی میکرد ک خودمم حتی باور کرده بودم ، اون بخاطر من توی ی دردسر بزرگی افتاده بود .🥺💔 . خاله بلند شد و سیلی محکمی بهش زد . جوری ک چشمامو محکم زدم بهم .. خیلی برام سخت بود ، ببینم اون . اینجوری جلوی چشمام داشت پرپر میشد . مامانم لبخندی زد ک میدونستم از روی سیاستِ و گفت : اشکال نداره بچه هستن دیگ ... )) با صدای ا.ت ک میگفت : تهیونگ .. تهیونگ ،،، به خودم اومدم
ا.ت : معلومه کجایی 😐 تهیونگ : پیش تو دیگ 😌 ا.ت : دروغ چرا .. تازه صدات کردم ولی دیدم ک توی فکری 😊 تهیونگ : ااا .. اره خب به یاد ی خاطره افتادم .. بعد اگ خواستی برات تعریف میکنم😊❤️ ا.ت : باش چرا ک ن 😀 ... ))
ا.ت : چق خوشگله کلبت 🤤 تهیونگ : همش ب سلیقه خودمه 😌💛 ا.ت : پس خوش سلیقه ای حسابیییی ✌🏼😃❤️ تهیونگ : 😂❤️❤️ ا.ت : بریم توی جنگل 😍؟؟. تهیونگ : هوا ابریه .. و دیگ داره شب میشه . ا.ت : ... تهیونگ : فقط داشت نگام میکرد با اون چشاش ک احساس میکردم خیلی وقته با هام اشنا شدن 🤤 تهیونگ : بریم 😉❤️
ا.ت : در این حال 😌 بودم ک سرمو تکون دادم و رفتم بالا و لباسامو عوض کردم . { 👆🏼 لباس ا.ت 👆🏼 } ... تهیونگ : منتظر ا.ت بودم ک با ی لباس ک توش داشت خودنمایی میکرد از پله ها اومد پایین و گفت : بریم ؟ من امادم ...))
ا.ت : خیلی این درختا خوشگلن 😃 معلومه حسابی بهشون رسیدگی میکنن 🙂 . تهیونگ : اره ... یک روز در میون میان و ابیاری میکنن و ...
ا.ت : داشت حرف میزد ک یهو وسط حرفش ، طوری شد ک انگار حرفش رو خورده باشه و برگشت نگام کرد و گفت : ا.ت تو .. تو
ا.ت : من چی 😐 تهیونگ : من گوشیم خاموش شد و بچه ها رو یادم رفت در کل ک بی خبرن ازمون 😰 .. ا.ت : باشه 😬 من الان میرم گوشیمو میارم و بهشون خبر بده
تهیونگ : باشه .. با هم میریم .
ا.ت : تهیونگ اگ تو بیای مجبوریم همونجا زنگ بزنیم ولی اگ من برم بیارم اینجا حرف میزنی و بیشتر تو باغ میمونیم 😁💜
تهیونگ : نمیتونستم بهش ن بگم 😕 قبول کردم ک بره ، هر چند دلم قبول نمیکرد ولی خب عقلم میگفت بچه ک نیس ک بخواد گم بشه ...)))
تهیونگ : دقیقه ها میگذشت و خبری از ا.ت نشد . ترس به درون قلب و همه ی وجودم نفوذ کرده بود . اشک مهمون ناخونده ای بود ک بدون دعوت من اومده بود و روی عنبیه و مردمک چشمم جا خوش کرده بود . پا شدم و شروع به راه رفتن کردم ،مسیر کلبه رو پیش گرفتم ... بلند ا.ت رو صدا میکردم . دستام میلرزید . اگ طوریش میشد چی ؟! اگ حالش الان خوب نباشه چی !؟ فکر های ترسناکم تنهام نمیزاشتن و پا به پام می اومدن .
ا.ت : داشتم میرفتم ک یاد حرف تهیونگ افتادم از حرفاش معلوم بود کسایی هستن ک نگرانش هستن ، خاطره ی بچگیم رو دوباره به یاد اوردم ولی اسم اون پسر رو ن ... طبق خاطره هام اون همه جا کنارم بوده ، اونم نگرانم میشده ، وقتی حتی ی بار گم شده بودم توی جنگل و هر کی یجا رو میگشته ، اون پیدام کرد ... به خودم ک اومدم یادم افتاد دارم همینجوری راه میرم و سرم گیج میره ، بدنم بهم اجازه نداد ک دستم رو به تنه درخت بگیرم .. ک یهو چشام سیاهی رفت و افتادم و ... )))
تهیونگ : تا ا.ت رو دیدم ، دلم بی قرار تر از همیشه شد . به سمتش رفتم و بغلش کردم . بدنش یخ کرده بود . نبضش خوب میزد ولی با این حال سرعت دم و بازدم هام لحظه به لحظه بیشتر میشد . به طرف کلبه رفتم .
ا.ت رو گذاشتم روی مبل ... زمستون انگار قصد رفتن نداشت ... با حالتی ک میشد اسمش رو نگرانی و استرس گذاشت ، چند تا هیزم بر داشتم و اتیش روشن کردم .
رفتم روی مبل و در حالی دستام می لرزیدن ، ا.ت رو بلند کردم و توی بغلم با امنیت کامل نگهش داشتم ، اروم اروم اب قند رو با قاشق کوچیک توی دهنش میریختم . داشت کم کم پوستش گرم میشد ، هنوز بهوش نیومده بود . به معنی واقعی کلمه ی دلشوره ، دلشوره داشتم . با تکونی ک توی بغلم خورد فهمیدم ک داره بهوش میاد .
ا.ت : داشت اروم اروم نور روی چشمام مینشست . مزه ی شیرینی توی دهنم احساس کردم . داشتم کم کم هوشیار میشدم ک گرمی پوستی رو حس کردم . نمیخواستم ، قصدم فرار از اون بغل نبود . تکونی خوردم و کم کم یادم اومد ک تو جنگل از هوش رفتم . و یهو با چشمای نافذ و گیرای تهیونگ مواجه شدم ، به راحتی میشد نگرانی رو از توی چشماش خوند .
با لبخند کمرنگی نگاش کردم ک با چشمانی اشک نشسته بهم نگاه کرد و گفت : خوبی 🥺 چی شد یهو 🥲 ... ا.ت : خوبم من 🙂❤️ خاطره های کودکیم رو دوباره به یاد اوردم 🙂 تهیونگ : اگ شخصی نیس و بخوای میشنوم 😊💜 ا.ت : همونطور ک توی بغل تهیونگ بودم داشتم تعریف میکردم ، تهیونگ موهام رو اروم اروم نوازش میکرد و با لبخند و با چشمانی ک انگار میخواد حرفای زیادی رو بزنه نگام میکرد . نمیتونستم نگاهشو تفسیر کنم .
تهیونگ : لحظه به لحظه بیشتر باورم میشد که ا.ت همون دختریه که عین دیوونه ها دوستش داشتم ... دارم ... دوست داشتم از خوشحالی بغلش کنم 🥲❤️❤️❤️💜💜💜 از اینکه پیداش کردم بعد این همه مدت 🥲💓💕 تازه میفهمم چرا اینهمه چشماش برام اشنا بود ... برای این که اونم راحت تر با این قضیه کنار بیاد شروع کردم یکی از خاطره های بچگی مون تعریف کردن 🥺💜💜 ... )))
بچه ها امید وارم خوشتون اومده باشه 😃❤️ ... اگه دوست داشتین با لایک و کامنت هاتون خوشحالم کنید 🤗 ... بگین ک ادامه بدم بازم یا ن ؟! 😗🤍
:(((( و همچنین بعدی از کی باشه ؟؟؟؟؟ )))):
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
پارت بعدی رو زودتر بنویس
عالی بود
پارت پنجججججججججججججججج کوووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من دارن گریه میکنم که نمیزاری هاااااااااا!
عشقم عالی بود ولی نمیخوای ادامه بدی
بوص بت خوشملم 😗❤️ فردا مینویسم 😁🔥
راستش شاید دیگ نیام توی تستچی 🥲و جای دیگ رمان طولانی تر ، با افکار بهتر و بزرگ تر ادامه میدم اخه شدید تقلید میکنن متاسفانه :)
عه این چه حرفیه دقیقا!؟ ببخشید امیدوارم ناراحت نشید اگه بی ادبانه نوشتم فقط من خیلی دوس دارم پارت بعد رو بزارن ایشون.
عالببییی بود زود پارت بعد رو بزار💜💜💜
مرص❤️
باوشه عزیزم🤍
عالی بود، خیلی خوب بود.😍
تنکس ❤️
عالی بود پارت بعد را زودتر بزار
خوشحالم دوست داشتی 😃❤️
باشه .. چشم عزیزم :(