
.........................
از زبان دلوین. صدای در بلند شد سریع سرمو از روی بالش بلند کردمو اشکامو با دستام پاک کردم. _بیا تو. در باز شد تو تاریکی می تونستم چهره ی سهون رو تشخیص بدم که داشت با چشمای ریز شده منو نگاه می کرد. سهون : مزاحم نیستم که ؟ _نه اصلا بیا تو چیزی شده ؟ سهون : حتما باید چیزی بشه که بیام پیشت ؟ _نه نه قصد بدی نداشتم. سهون : می دونم مهم نیست می تونم کنارت بشینم ؟ _آره آره حتما بیا. اومد پیشم نشست. سهون : گریه کردی نه ؟ _چرا انقدر سوال می پرسی ؟ سهون : تو چرا سوالای منو با سوال جواب می دی ؟ _نمی دونم. سهون : وقتی گریه می کنی خوشگل تر میشی ولی دیگه گریه نکن. _دیوونه. سهون : میای بریم قدم بزنیم ؟ _این وقت شب ؟ سهون : آره مگه چشه ؟ _باشه میام بزار یه چیزی بپوشم زود میام. سری تکون داد و رفت بیرون.
یه لباس ساده انتخاب کردم که اونو زیاد معطل نکنم بعد رفتم پیشش پشت در منتظرم ایستاده بود. _اگه منتظرت گذاشتم ببخشید. سهون : نه همین الان اومدم بیا بریم. باشه ای زیر لب گفتم. تا چند دقیقه ی اول سکوت بینمون حکم فرما بود. سهون : سرنوشت همه رو بازی می ده مگه نه ؟ _آره دقیقا سرنوشت منو خیلی بازی داد. سهون : مهم نیست دیگه اذیت نمیشی چون تو منو داری اعضا کنارتن. _ازتون ممنونم. سهون : یه لحظه وایسا ببینم لبات خشکی زدن. _آره بخاطر تغییر فصله اینجوری میشه. سهون : اوهوم حالا میشه دستت رو بگیرم ؟ _نه نمیشه. سهون : چرا ؟ _از تماس با افراد مذکر بدم میاد. آره جونه عمه ی نداشتم دارم چرت میگم ولی واقعا هم بدم میاد اما اعضا فرق دارن اونا مثل بردارم می مونن این سهون رو ولی نمی دونم یه جوریه احساس می کنم برام ضرر داره. دوباره چشماش رو ریز کرد. سهون : پس چرا وقتی تو رستوران لی دستت رو گرفت چیزی نگفتی یا وقتی چانیول و بکهیون دستات رو گرفتن حرفی نزدی ها ها بگو فقط با من مشکل داری ؟ _اصلا من برمی گردم خوابگاه. برگشتم عقب که با سر رفتم تو سر یه نفر دیگه اخش بلند شد.
_شیومین تویی تو اینجا چیکار می کنی ؟ سهون : پسرا شما همه با هم داشتید ما رو تعقیب می کردید ؟ لی : اینا منو به زور بیدار کردن نمی خواستم بیام. چانیول : اصلا شما خودتون اینجا چی می خوایید ؟ بکیهون : نکنه.... دستمو گذاشتم رو دهنش. _فقط خفه. چانیول : بزارید من بگم نکنه.... سهون هم دستشو گذاشت رو دهن چانیول. سهون : ببند. حتی از فکر کردن بهشم مورمورم می شد چه برسه به گفتنش. کای : بابا خودتونو راحت کنید شما با هم رابطه دارید آیا ؟ دستم رو از رو دهن بکهیون برداشتم و یه لگد زدم تو شکم کای. بکهیون : آخیش داشتم خفه می شدم. کای : میگم کلاسی چیزی می رفتی قبلا؟ دی.او : نگو که تو هم مثل اینا دست بزن داری. شیومین دست کشید رو شونه ام و حالت زار گرفت. شیومین : بگو خواهر من طاقت شنیدنش رو دارم. _ببندید منو سهون با هم هیچ رابطه ای نداریم فقط اومده بودیم قدم بزنیم همین و بس. چانیول داشت زیر دست سهون دست و پا می زد و بندری می رفت حالا معلوم نبود چی می خواد بگه. _دستتو بردار. چانیول : اوفف سه ساعته می خوام بگم اون سگ گنده رو ببینید می خواد بخورتمون بدبختای منگول. سرمو برگردوندم دیدم یه سگ گنده پشت سره ما ایستاده داره تند تند نفس می کشه. دارم میگم گنده یعنی گنده هااا سوهو : با شمارش من فرار کنید. همه سر تکون دادیم.
سوهو : یک دو سه. شروع کردیم به دویدن سمت راستمون یه پارک بود رفتیم همون جا صدای پارس سگ خیلی رو مخ بود. دیگه نفس برام نمونده بود از حرکت ایستادم هیچ کس نبود ترس برم داشت سگه هم داشت میومد نزدیک من یه دفعه دستم کشیده شد و پرت شدم پشت بوته ها. _سهون.... انگشتشو گذاشت رو لبام. سهون : شیشش. پسرا هم رو به روی ما بودن همه امون پشت بوته جا گرفته بودیم و سگه هم دقیقا پشت سره ما بود و صدای نفس هاش به گوش می رسید. بالاخره بعد از چند دقیقه رفت. سهون با دستاش صورتمو قاب گرفت. سهون : دلوین خوبی ؟ _اوهوم تو خوبی ؟ سهون : آره. سرمو گذاشت رو سینه اش صدای در قلبش رو می شنیدم که داشت تالاپ تلوپ صدا می داد ناخودآگاه دستمو گذاشتم رو قلبش. _اهممم اهممم. ازش جدا شدم پسرا داشتن با دهن باز ما رو نگاه می کردن. چن : خیلی ببخشید که وسط معاشقه ی شما دو نفر قرار می گیریم ولی..... لی با حرص چن رو پرت کرد اونور. لی : ولی خیر سرمون ساعت دو نصفه شبه و مارفتم الان باید تو خونه کپه ی مرگمون رو بزاریم ولی خبره مرگمون اینحاییم..
دیشب نتونستم حساب سهون رو برسم ولی الان که همه خوابن دارم براش. پارچ آب یخ رو تو دستم فشردم آروم دره اتاق رو باز کردم رفتم داخل. خداروشکر خواب بود کنار تختش ایستادم و آب رو خالی کردم رو سرش. سیخ نشست و منو نگاه کرد دادش رفت هوا. سهون : الان به حسابت می رسم فقط بروووووو. منم فرار رو به قرار ترجیح دادم. پسرا از اتاقاشون اومده بودن بیرون منم هی پشت سره هم جیغ می کشیدم. _کمک کنید تو رو خدا سهون خل شده. رفتم پشت چانیول قایم شدم پاهام رو دور کمرش حلقه کردم کلا بهش آویزون شدم. چانیول : خاک عالم بچه تو چند کیلویی ؟ _فقط منو از دست اون روانی نجات بدهههه. سهون : بیا این طرف. _نمیام. سوهو : ولش کن سهون. کای : بگو ببینم چیکارش داری ؟ اون موقع هشتا پسر برای من حکم فرشته رو داشتن و سهون حکم دیو سه سر رو داشت. سهون : ابن دختره ی خیره سر اومده آب یخ رو روی من خالی کرده نگاه کنید خیسه خیسم. لی : اشکال نداره بزرگ میشی یادت می ره. سهون رو به زور ازم دور کردن منم از پشت کمر چانیول جدا شدم ولی ای کاش نشده بودم. سهون منو انداخت رو کولش و برد تو حیاط. _منو بزار زمیننننن کمکککک. پرتم کرد تو استخر توی یه عان تمام اون خاطرات وحشتناک گذشته دورم حلقه زدن.
وقتی که ناپدریم منو و مادرمو تا سر حد مرگ کتک می زد و من آخ نمی گفتم وقتی که انقدر می زد که خون بالا میوردم وقتی که سرمو می کرد زیر آب بدترین قسمتش همین بود حاضر بودم کتک بخورم ولی نرم تو آب از آب وحشت داشتم خیلی می ترسیدم. حتی شنا هم بلد نبودم.
از زبان سهون. اون زیر آب مونده بود پس چرا نیومد بالا مگه شما بلد نیست خودمو پرت کردم تو آب و کشیدمش بالا کاملا بی هوش شده بود خدای من من چیکار کردم. موهاش رو کنار زدم. _دلوین بیدار شو ببخشید من متاسفم بیدار شو خواهش می کنم. سوهو : پسره کله شق کاره خودتو کردی نه ؟ _بیدار شو لطفا. سرمو بردم نزدیک و بهش تنفس مصنوعی دادم ولی انگار نه انگار اصلا هیج عکس العملی نشون نداد دوتا دستام رو گذاشتم روی سینه اش و فشار دادم بالاخره جواب داد کلی آب از دهنش ریخت بیرون ولی خون هم بالا اورد حتی خون دماغم شده بود. محکم بغلش کردم و سرشو روی سینه ام گذاشتم. _خداروشکر حالت خوبه ؟ هولم داد عقب. دلوین : به من دست نزن برو کنار. _باشه باشه. دی.او رفت پیشش و کتش رو انداخت رو شونه اش. دی.او : دلوین خوبی چرا خون بالا اوردی چرا خون دماغ شدی می خوای بریم بیمارستان ؟ دلوین : می خوام برم تو اتاقم. دوید تو خونه و دیگه تا شب از اتاقش بیرون نیومد. پسرا هم همش داشتن منو سرزنش می کردن البته حقم داشتن.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییه
فالللو
لاااایک