
چرا حتما باید تستو معرفی کنیم؟

چشم غره ای به یونگی رفتم 😒 ا.ت: یونگیا شام چی بخوریم یونگی: یه مهمونی با دوستام دارم تو ام میای اونجا شام هم میخوریم 😊 ا.ت: یا من خستم بعدشم با این وعض گردنم چجوری بیام اخه 🥲 یونگی: تازه بیشترم میشه اگه شیطونی کنی😈 ا.ت: 😬😬😬 خب باشه کیمیریم ؟ یونگی: برو الان واز الانم بگم لباساتو خودم امتخاب میکنما😏 ا.ت: هوففف باشه😕 .یونگی اومد تو اتاقم کلی لباسامو زیر رو کرد یونگی: هوففف همشون یا تنگن یا کوتاهن یا بازن😐 ا.ت: برو اونر منو اینو میپوشم 😊(لباس ا.ت بالا هس) به نظر تو عم گوش نمیدم😝 . یونگی: حالا بر میگردیم خونه که🤪 ا.ت: 😒 حالا بیا بریم . یونگی خیلی غیرتی بود 😒 اما خودشم خیلی دخترکش شده بود با کت و شلوارش😘 رسیدیم مهمونی یه تالار خیلی قشنگ بود 😊 تو تالار هوا گرم بود بارونیم رو در اوردم یونگی: بیبی چرا درش میاری😤 ا.ت: گرم یونگیا بعدشم اینجا همه دوس دختر دارن😁 یونگی:😬🙄

شام خوردیم بعد رفتیم حیاط تو تالار یونگی بارونیم رو گذاشت رو شونه هام یونگی: پرنسسم سردت نیس که ؟😕 ا.ت: نه خوبم مرسی😊 یونگی: زیاد از من دور نشو من همشونو نمیشناسم 😬 قیافشون معلومه که هیزن 😤 . چند تا از دوستای یونگی رو میشناختم چون برا بابام کارمیکردن رفتم با دوست دخترشون حرف زدم داستیم رد میشدیم از پیش یه پسر که دیدم دوست دختر نداره به سر تا پای ما نگاه میکرد پسره ی هیز😒😒 دیدم یونگی بهم پیام داد یونگی: چاگیا سریع بیا پیشم همین الان😤😤😤 ا.ت: هوفف باشه با دخترا رفتم پیشش دوس پسرای اونام بدجوری عصبانی بودن 😬😑 تا ساعت یک اونجا بودیم وقتی رسیدیم خونه حسابی م.س.ت بودیم سریع لباسامو عوض کردم و گرفتم خوابیدم که چرت و پرت نگم😅 صبح پاشدم دیدم تو بغل شوگاعم 😬 ساعت ۸بود پس دوباره گرفتم خوابیدم 😊

وقتی چشامو باز کردم دیدم دوتا چشم گربه ای داشت بهم نگاه میکرد 😘✨ چشای کیوت یونگی بود 😍 یونگی: پرنسسم خوب خوابیدی😄 ا.ت: اهوم مگه میشه یه پسر خوشگل بغلت کنه ولی تو خوب نخوابی😁(این در ضاهر بود ا.ت خیلی خوابای بدی دیشب دید🥲) یونگی:😇😊 ا.ت: پاشو بگو برامون صبحونه بیارن 😄 یونگی: باشه 😘. صبحون رو اچردن برامون 😊 خوردیم خیلی خوشمزه بود 😊 یونگی: اوه چاگیا راستی اون پیامی که تو مراسم بابات دادن چی بود😕 ا.ت: امممم .... اون .... چیزه ... یونگی: بگو دیگه ا.ت: یه شوخی بود که دوستم باهام کرده بود😅 یونگی: مطمئنی😕 ا.ت: اره بابا دیروز زنگ زد گف😅. داشتم مینردم از نگرانی تا الان بهم چهارتا عین همون پیام رو داده بود😪😪 اما به روی خودم نمیوردم🥲 یونگی: چاگیاچیکارکنیم ا.ت: نمدونم . ایده شما بود بیایم اینجا ۱ماه بیکار باشیم🙁 یونگی: اذیت نکن دیگه😒 ا.ت: باشه پس بیا بریم فیلم ببینیم😄 یونگی:فکرخوبیه 😄

یونگی لبتابو اورد و یه سریال گذاشت دیدیم 😇 یونگی: اخیش حوصلم باز شد مردم از بیکاری 😅 ا.ت:😐 . رفتم یه ذره اتاقو مرتب کنم دیشب مست بودیم همه چیپبهم ریخته بود داشتم لباسامو چب لباسی زدم گذاشتم تو کمد لباسای یونگی هم همینطور😄 اومدم داشتم گلایی که تو بالکن هتل بود رو اب میدادم که یونگیاومد از پشت بغلم کرد 😊 یونگی: ا.ت من خیلی دوست دارم ایکاشمی شد واقعا با هم ازدواج کنیم 😇 ا.ت: یونگیاا وایسا اینقدر زود پیش نرو 😘 من هنوز خوب نشناختمت😅 یونگی: اخه چی کارکنم پرنسس اونقدر دوست دارم برا همه چی هول دارم😆 ( الله اکبر پسرم🟡) از این حرفش محو شدخ بودم این پسر تصمیمش جدیه😘 یونگی: بریم یکم خرید 😇 ا ت: اهوم بریم😄 رفتیم فروشگاه اول میخواستیم برا یونگی خرید کنیم😃 چند تا بارپنی براش انتخاب کردم بره پرو کنه خلاصه کلی درگیرش بودیم😅

بوه ها فعلا این پارت رو اینجا تموم میکنم ببخشید خیلی بد شد 😑😑😪 اما یه برنامه های عالی برا پارت های بعد دارم لطفا منتظر باشید💓😁🍓💫

...........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من تازه با داستانت آشنا شدمو دلم میخواد بخونمش اما بعضی پارتاش حذف شده من چیکار کنم؟🥺😔
ب خدا گناه دارم
میشه پارتای قبلیو دوباره بنویسی؟ قول میدم یه تست بسازم تبلیغش کنم
تو پیج قبلی هستن همشون لینکشو برلت میزارم عزیزم😍😍😍😍خیلی خوشحال شدم
ممنون میشم اگه لینکاشو برام بزاری
ممنون😊