این پارت زیاد غمگین نیست 😉
خدایااااا.....کدوم بیشعوری دلش اومده با ماشین بزنه به میا ؟!...یه بچه ی طفلکی بیپناه !....کار هرکی بوده خدا لعنتش کنه....یکی از پرستارا اومد د منو برد روی یک نیمکت و یک فرم بهم داد و گفت : اقا شما باید این فرم رو پر کنید تا دکتر بیاد....به فرم احمیتی ندادم و منتظر شدم تا دکتر بیاد.....خیلی نگران میا بودم.....دلم براش میسوخت.....همون موقع دکتر اومد.....ازش پرسیدم : حال میا چطوره ؟! الان باید چیکار کنیم ؟!.....دکتر گفت : سرش ظربه ی شدیدی دیده....باید عملش کنیم.....
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
من قبلا این داستانو خوندم،عین همینو..
حتی جمله هاش هم تغییر نکرده
البته برای یه کاربر دیگه بود
پارت بعدی لطفا💖
بعدی کی میاد
عاای منتظر بعدی هستم
عالی .پارت بعد رو سریع بزار
خیلی عالی بود🥺❤
عالی آجی
ممنون
فکر کنم اخرش ادرین میا رو به سرپرستی بگیره
چقدر باهوشی !
منم یه همچین حسی داشتم البته فکر میکردم ادرین بگه میا بچه ی خودشه تا بشه عملش کرد