
دوستان داستانم رو بادقت بخونید تا متوجهش بشید
سلام دوستان من مرینت دوپن چنگ هستم ۲۰ ساله ام من یک طراحم هستم پدرم تام ۴ تا کارخونه داره و یکیش به اسم من و یکی دیگش به اسم خواهرمه من در نیویورک زندگی میکنم سلام من ادرین اگراستم ۲۱ ساله ام اسم پدرم گابریله من یه مدل هستم پدیرم ۵ تا شرکت داره یکیش برای من یکیش هم برای برادرم من در المان زندگی میکنم
از زبان نویسنده (دوستان اسم خواهر مرینت ماریلا و اسم برادر ادرین ادرما هست بریم)از زبان مرینت از خواب پاشدم ساعت حدود ۷ نیم بود ماریلا رو بیدار کردمامروز اولین روز دانشگاه بود خیلی هیجان زده بودم مادرم بیدار بود برامون سبحانه اماده کرده بود صبحانه پنکیک شکلاتی با توت فرنگی و موز بود باقهوه خوردیم زود رفتیم وقتی وارد کلاس شدیم معلم گفت خودتو معرفی کن خودومونو معرفی کردیم من رفتم پیش یه دختر مو قهوه ای نشستم ماریلا هم پیش یه دختر مو زرد نشست
راستی ما یه پاریس اومدیم خانمون خیلی مهربون بود بعد یک ربع خانم معلم رفت بیرون بغل دستیم گفت سلام اسم من الیا هست خوشلختم منم گفتم اسمنم مرینت هست خشبختم بعد از اینکه الیا خوشو معرفی کردحدود نصف گلاس دورم جمع شد با دخترا دوست شدم زنگ کلاس خورد داشتم با الیا و مریلا و کلویی(دوست ماریلا مو زرده ) داشتیم ناحار میخوردیم ناهار کوفتا قلقلی ای با ماکارونی بود غذا مون تمام شد رفتیم کلاس
یک ربع قبل از اینکه زنگ بخوره رفتیم سر کلاس داستم کتاب میخوندم اسم کتاب رمان ان دو نفر بود از زبان ادرین ساعت ۷ بیدار شدم ادراما رو بیدار کردم راستی ما اومده بودیم پاریس اسم دانشگا همون دوپن بود معلممون گفت خودمونو معرفی کنیم وقتی کردیم نشستیم پیش یه دختر مو ابی خیلی خخوشگل بود فک کنم عاشقش شدم کلاس فیزیک داشتیم ضنگ خورد رفتیم ناهار بخوریم ناهار کوفته قلقلی بود با ماکارونی رفتم پیش اون دختر مو ابی گفتم اسمت چیه گفت مرینت گفتم منم ادرین خوشبتم
فلش بک به چند دقیقه پیش از زبان مرینت رفتم نشستم کتاب بخونم زنگ خورد که معلم اومد گفت دانش اموز جدید داریم اسماشون ادرین و ادراما بود ادرین خیلی کیوت بود اومد کنار من نشست زنگ خورد داشتیم ناهار میخوردیم که اومد پیش من اسممو پرسید وبهش گفتم گفت خوشبختم مدرسه مون تمام شد تو راه داشتم باالیا مریفتیم به سمت خونه خونه ی الیا اینا بقل خونه ی ما بود ادرین اومد سر راهمو گفت شمارتو بده بهم دادم گفت برسونمت گفتم نه ممنون میریم گفت باش و رفت رسیدم خونه موهامو گوجه کردم یه هودی صورتی بای شلوارکه سفید پوشیدم داشتم میرفتم سر کتاب که گوشی زنگ خورد دیدم ادرین پیام داده که ساعت ۸ برج ایفل باش
بای بای دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه کامنت برسه با ۲۰ تا پارت بعدی رو میزارپ😀😀☺☺👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)