من همون محسن شاهم و میخوام که فصل دوم داستانمو ادامه بدم چون دلم نیومد داستانمو نیمه کاره بزارم و شماها رو دوست دارم اگه میشه فالوم کنید و از داستانم حمایت کنید
روز بعد از عروسی : از زبان ادرین: وقتی از خواب پا شدم رفتم صبحونه بخورم که یادم اومد دیشب ازدواج کردم و مرینتو جا گذاشتم😂😂 رفتم و مری رو بیدارش کردم و صبحانه خوردیم و رفتیم سر کارمون تو شرکت....میریم بعد از شرکت: وقتی از شرکت اومدیم بیرون گفتم بریم خونمون؟ مری گفت اره بریم میخوام یکم مارسل رو ببینمش ( راستی اگه شخصیتا یادتون رفته اینا هستن: مارسل برادر مری آدرینا خواهر ادرین و همه ی کاراکتر های میراکلس😁 و کشف هویت هم شد)
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
خیلی عالی بود حتما ادامه بده من داستانت رو هزار بار خوندم که دیگه دیالوگ هاشم حفظم عالیه حتما ادامه بده😍😍😍👌👌👌
خوب چیه عالی بود😁 فی و زویی رو حتمی بیار و این ناتالی بدبختم یه آستین براش بالا بزن دیگه 😂
خب خوب بود؟؟