
به یک پارت غمگین خوش اومدید 😭😭😭😢😢😢😢
با گریه گفتم : آلیا ! من این زندگیو نمیخوام ! من زندگی بدون مامانمو نمیخوام ! زندگی بدون مامانم معنی نداره ! زندگی بدون بغل های مامانم فایده نداره ! اصلا چرا باید زندگی کنم ؟! این زندگی چه نفعی برای من داره !؟ وقتی روحم درد میکنه چرا باید زندگی کنم !؟ بزار برم کارمو بکنم ! مامانم توی بهشت منتظرمه !.....الیا با شنیدن حرفام بغضش ترکید و در حالی که اشک های روی دستم میریخت گفت : بس کن ماری ! مامانت الان جاش خوبه ! وقتی این کاراتو میبینه ناراحت میشه ! تو مگه از ناراحتی مامانت خوش حال میشی ؟! مامانت دلش میخواد که تو بری درستو بخونی و به ارزوهات برسی ! اون الان داره از اون بالاها تورو نگاه میکنه و با دیدن این کارات از دستت ناراحت میشه ! برو زندگیتو کن ! خوشبخت شو ! مگه این چیزی نیست که مامانت میخواست ؟!
مامانت همیشه ارزو داشت که تو خوشبخت بشی !.....سرمو انداختم پایین و گفتم : مامانم همیشه میخواست که به شغل مورد علاقم برسم......از اون موقع به به بعد به دستور بابام هر روز روان شناس میومد پیشم......بعد از ۵ ماه کمی به خودم اومدم و دوباره ادامه تحصیل دادم......پس از سال ها درس خوندن بالاخره موفق شدم و به شغل مورد علاقم رسیدم......
* پایان فلش بک * مارینت : اشکام دونه دونه سرازیر میشد و نینو سرشو انداخته بود پایین.....با گریه گفتم : زندگی برای من معنایی نداره !.....من اصلا خوشبخت نیستم نینو.....انقدر گریه کردم که نینو بغلم کرد و گفت : به خودت مسلط باش ماری.....من پیشتم.....انقدر ناراحت نباش .....همه ی اون اتفاقا دیگه تموم شده.....انقدر خودتو ازار نده.......من به حرفات گوش میدم.....هر وقت خواستی میتونی خودتو خالی کنی......من درکت میکنم.....با من رو راست باش....من حرفاتو جدی میگیرم و بهشون احمیت میدم......اشکامو پاک کردم و گفتم : ممنون نینو.......
از زبان ادرین : توی شرکت کلی کار داشتم ، از پس کار کردم که سرم درد میکنه....از دست این پرونده ها ! واقعا خسته کنندن ! از پس کار کردم پدرم داشت در میومد ! حسابی عصبی ام ! خودارو شکر نینو خونس و ماری تنها نمیمونه......نینو واقعا کمکم میکنه.....نینو یک رفیق واقعیه ! هیچ وقت خودمو نمیبخشم که قبلا به خاطر کاگامی بهش سیلی زدم ! هر وقت یاد اون موقع میفتم اعصابم خورد میشه !
توی راه برگشت از شرکت ، توی ترافیک سنگینی گیر کرده بودم.....ناگهان دیدم تعداد زیادی جمعیت یک جا جمع شده بودند و چیزی رو تماشا میکردند.....به سرعت ماشینو نگه داشتم و از یک نفر پرسیدم : چیشده ؟! چه خبره ؟!. با قیافه ی پریشونی گفت : یک مرتیکه ی اشغال با ماشین زده به بچه گل فروش و فرار کرده ! . ناگهان دختر بچه روی زمین دیدم که غرق خون شده بود.....کمی با دقت به صورتش نگاه کردم.....اون میا بود ! همون بچه ای که ازش گل خریده بودم ! به سرعت نبظشو گرفتم ، نبظش به سختی میزد....بلند داد زدم : چرا دارین تماشا میکنین ؟! زنگ بزنین اورژانس ! . جمعیت گفتن : زنگ زدیم هنوز نیومدن.....میا رو بغل کردم و سوار ماشین کردمش تا برسونمش بیمارستان.....سریع رسوندمش بیمارستان.....پرستارا فورا اومدن تا عملش کنن....
بای تا پارت بعد 🥺🥺🥺🥺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی من و سکته دادی راستی کجا رفتی مسافرت عسلم
عجقم جتون خالی رفتیم استانبول 🙃😘😘😘😘
عالی بود مثل همیشه گل بود مثل خودت
تو گل تری 😍😍😍
فوق العاده عالی بود😍😍😍😍
پارت بعدی🥺💖خیلی داستانت قشنگه🥺🥺💖💖
از خیلی هم قشنگترهههههه
محشرهههههه♥♥♥♥
سلام عاجی خوشملم عالی عشقم بعدی 😍🥰😘
عاشقتم عاجوو 🤗🤗🤗🤗
عالی بود پارت بعدی لطفا😍
پارت بعد تو صفه 😉😉😉
فوق العاده بوددددد😍😍😍😍😍😍💓💓💓💓فقط یگم بیشتر بنویس🥰🌸💋💖
چشم ممنون
عالیییییییییییی بود 😍😍😍
مرسی کیوتم 😘