
حرفی ندارم 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
از زبان دلوین. یه لیوان آب برداشتم و خواستم برم تو اتاق که کای و دی.او جلوم ظاهر شدن داشتن با لبخند نگاهم می کردن کای اومد جلوتر و دستم رو گرفت. کای : از این به بعد تو خواهر ما به حساب میای هر مشکلی بود بهمون بگو. دی.او محکم بغلم کرد داشتم له می شدم. _آخ آخ دیگه استخونام رو حس نمی کنم به خدا. آروم ازم جدا شد بعد داشتن با تعجب نگام می کردن منم محکم بغلشون کردم. یه دفعه سمت چپم سنگین شد دیدم چانیولم خودشو اضافه کرده از قرار معلوم جایی که چانیول باشه بکهیون نباشه تعجب داره اونم از سمت راست منو چسبید صدای سوهو بلند شد. سوهو : بدون من آخه بی معرفتا. دستم و به زور دراز کردم. _تو هم بیا. اونم اومد بقیه هم اومدن یه بغل بزرگ و محکم من خانواده داشتم باورم نمی شد بالاخره داشتم طعم شیرین برادر داشتن رو حس می کردم.
با تکون تکون دادن های کسی از خواب بیدار شدم و چشمام رو مالیدم. _کیه ؟ سوهو : منم بابا زود باش بلند شو امروز روز خیلی مهمیه. _واقعا چه روزیه ؟ سوهو : بلند شو می فهمی. با خستگی تمام از جام بلند شدم دلم می خواست بازم بخوابم ولی نمی شد. کارام رو کردم و رفتم پایین. چن : خب دیگه می تونیم بریم. اون هشت نفر با خنده داشتن بهم نگاه می کردن چن تا چشمش افتاد بهم خندش گرفت. _به چی می خندین ؟ بکهیون : تو که لباسات رو عوض کردی چرا اون پیژامه رو در نیوردی خیلی هم گشاده. _رو آب بخندید الان عوضش می کنم. دوباره برگشتم بالا و عوضش کردم و رفتم پایین بالاخره رفتیم هنوزم نمی دونستم داریم کجا می ریم. _میشه بگید منو دارید کجا می برید ؟ چانیول : یه لحظه فقط یه لحظه دندون رو جیگر بزار بچه جان. بکهیون : چرا خودتو خسته می کنی چان راحت می گفتی خفه شو خواهرم. _جانم ؟ بکهیون قیافه ی حق به جانبی به خودش گرفت. سوهو : آخ یادم رفت اون پشه کش رو همرام بیارم یعنی اگه اینجا بودا... لی : همه سیاه کبود بودیم بلا استثنا.
ماشین یه جا نگه داشت ولی نمی دونستم کجاست. سهون : الان باید چشمات رو ببندیم. _شوخیتون گرفته مگه نه ؟ شیومین : دلوین نه نیار دیگه. _پوففف باشه. سهون دستاش رو گذاشت رو چشمام و کمکم کرد پیاده شم باد ملایمی وزید و به صورتم برخورد کرد. دستاش رو برداشت همه جا سرسبز بود پر از درخت و گل های رنگارنگ. _اینجا بهشته؟ سهون : ما وقتی خسته ایم یا دلگیریم میام اینجا تا خودمون رو تخلیه کنیم خیلی جای قشنگیه مگه نه ؟ _اوهوم خیلی. لی دستش رو دور گردن سهون حلقه کرد. لی : خب ما با خودمون گفتیم حالا که تو هم عضو جدید ما به حساب میای پس باید اینجا رو بلد باشی. آروم سر تکون دادم. _ازتون ممنونم. چن : دیگه اجازه نمی دیم خواهرمون ناراحت بشه مگه نه بچه ها ؟ همه با هم بلند گفتن بله. بعدش یکم دیگه اونجا موندیم و برگشتیم چون از کمپانی تماس گرفته بودن که فردا به یه جا دعوت شدیم و می خوان باهامون مصاحبه کنن.
همه امون رو با هم آماده می کردن و معمولا باید لباسامون با هم ست می بود این دفعه پسرا کت و شلوار مشکی پوشیدن و منم کت دامن مشکی. نمی دونم چرا یه حس بدی داشتم احساس می کردم توی این مراسم یه اتفاقی قراره بیوفته و من خبر ندارم. تمام افکار مزخرف و فاسدم رو کنار زدم سعی کردم یه لبخند کوچیک هر چند ساده بزنم. صدای جیغ و داد و فریاد اکسوال ها فضا رو پر کرده بود وارد شدیم و عکس برداری و فیلم برداری شروع شد. بعدش مدیر برنامه ازمون استقبال کرد من وسط چانیول و بکهیون نشسته بودم. _هه سو چه حسی داری خوش حالی که عضوی از اکسو هستی ؟ _بله. _با اعضا کنار میای ؟ به پسرا که با خنده نگام می کردن خیره شدم و لبخند زدم. _آره اونا مهربونن البته اگه شیطنتاشون رو فاکتور بگیریم نه نه یه جورایی رفتارایی که دارن رو دوست دارم با هر کدوم یه شباهت خاصی دارم. همه خندشون گرفته بود.
یه چندتا سوال دیگه هم ازم پرسید منم جواب دادم یکی از فیلم بردارا با عجله اومد پیشش و یه چیزی دمه گوشش گفت که با تعجب سری تکون داد و با چشمای گرد شده منو نگاه کرد. _درسته که می گن ملیت تو در واقع کره ای نیست بلکه ایرانیه ؟ یه لحظه نفسم بند اومد انگار زمان متوقف شده بود کی اینو بهشون گفته بود. پسرا از جاشون بلند شدن. چانیول و بکهیون هم از دو طرف دستای منو گرفتن و ازم خواستن بلند شم. چانیول : درسته اون ایرانیه و اینکه باعث افتخار کشورشه مگه نه هه سو.... بکهیون : در واقع دلوین. هنوز هنگ کرده بودم نمی دونستم چی بگم با تکون دستم به خودم اومدم و تند تند سر تکون دادم. _آره من ایرانی هستم و بهش افتخار می کنم. همه ی تماشاچی ها داشتن با بهت بهم نگاه می کردن.
اون لحظه که فکر می کردم سقوط کردم و دارم می رم پایین پسرا منو همراه خودشون بالا کشیدن و دستم رو محکم گرفتن. از اونجا اومدیم بیرون داشتیم می رفتیم سمت ماشین اکسوال ها دوباره ریخته بودن سرمون ولی با حرف چند نفرشون متوقف شدم. _تو نمی تونی تو اکسو باشی تو ایرانی هستی. _تو به اینجا تعلق نداری. _از اینجا برو. لی و سهون جلوم ایستادن. لی : اون دیگه عضوی از ماست و ما اجازه نمی دیم کسی ناراحتش کنه. سهون : هرکس ناراحتش کنه با ما طرفه. سوهو : ما شما اکسوال ها رو خیلی دوست داریم شما هنوز کاملا دلوین رو نمی شناسید و باهاش آشنا نشدید اون خیلی مهربونه و لطیفه. چانیول : ما نمی گیم شما هم مثل ما دوسش داشته باشید ولی به مرور زمان شما هم مثل ما بهش وابسته می شید. بکهیون دستش رو دور گردنم حلقه کرد و با لبخند به اکسوال ها نگاه کرد. بکهیون : از امروز به بعد دلوین یا همون هه سو هرچی که شما می شناسیدش تک ستاره ی گروه اکسو به حساب میاد.
اون به من گفت تک ستاره ی گروه اکسو. کای : اشکاش برای ما حکم مروارید رو داره. دی.او : قلبش شکننده است. چن : حالا هر اکسوالی که با ما موافقه بیاد کنارش بایسته. تعدادی پشت سره هم کنارم ایستادن و دستام رو گرفتن منم محکم دستاشون رو گرفتم پشت سرشون بقیه هم اومدن و اون چند نفری که بهم توهین کرده بودن تعظیم کوتاهی کردن ازم عذر خواهی کردن. شیومین : دیدی ما همه کنارت هستیم و هیچ وقت رهات نمی کنیم تو هم قول بده که هیچ وقت ولمون نکنی تک ستاره ی اکسو. بعد همه ی اعضا اومدن رو به روم و دستاشون رو بهم قلاب کردن. اعضا : تک ستاره ی اکسو دوست داریم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلیییییییییی خوب بود این پارت
هارتم اکلییییییییییییییییییییییییییلی شد 😍❤️😭💔💔💔
آخییییی 🥺🥺🥺😂😐عالییی💜😘😘😘