عشق مرینت و آدرین❤️❤️❤️

صبح با صدای تیکی بیدار شدم تیکی:مرینت بلند شو مدرست دیر شد مرینت:بلند شدم و بدون اینکه صبحونه بخورم رفتم مدرسه

ولی قبل از اینکه برسم به مدرسه نینو شرور شده بود. آدرین:پلگ باید تبدیل بشم. پلگ:باشه

تبدیل شدم رفتم.کت:سلام بانوی من. لیدی باگ:سلام پیشی و بعدش شکستش دادیم بزن قدش

کت:بانوی من ساعت 8 بیا روی برج ایفل. لیدی باگ :شاید اومدم ساعت ۷:۴۵شده بود مرینت:خواستم تبدیل بشم برم که آلیا زنگ زد آلیا:مرینت نیاز به کمکت دارم

مرینت بعد از تماس:وای نمیتونم برم پیش پیشی به کت پیام دادم که نمیتونم بیام. از زبان کت میدونستم نمیاد لیدی باگ منو دوست ندارن که یهو صدای یه نفر تو سرم پیچید من ارباب شرارت هستم من تو رو به کت بانی تبدیل میکنم در عوضش معجزه گر تو و لیدی باگ رو می‌خوام. پایان

یکم داستان کوتاه بود ولی دفعه بعد زیاد تر می‌نویسم امیدوارم خوشتون بیاد😀😀😀