سلام بچه ها امروز خبر خوب رو آخر پارت میگم
خانم گفت مرینت تو از کلاس ما میری به کلاس دیگه گفتم چی چرا من کاری کردم گفت نه پدر مادرت اینطوری خواستن گفتم ها با اعصبانیت از کلاس اومدم بیرون رفتم خونه به پدر و مادرم گفتم چرا گفتین چرا این کار رو کردین اونا گفتن چیو چیشده گفتم چرا من باید کلاسمو عوض کنم گفتن مرینت ما معذرت میخوایم گفتم معذرت خواهی شماها به درد من نمیخوره گفتن ما مجبور بودیم گفتم چرا گفتن که یه خواستگار داری که ما میخوایم تو با اون ازدواج کنی و تو خیلی به این پسره آدرین نزدیک شده بودی ما میترسیم که تو عاشق اون بشی واسه همون پدر اون هیچوقت تورو به عنوان عروس قبول نمیکنه گفتم این زندگی منه چرا دخالت میکنین رفتم تو اتاقم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
سلام عالی هست داستان تو رو خدا مرینت رو آکومایی کنید
بعدی روبزار منتظرما?????عالی بود
تو برسی
عالی بود ی جایش مثل قسمت کت بلنکس شده بود
عالیییییی دارم وابسته به داستانات میشم زود بنویس. راستی منم چند قسمت از داستنمو دادم بیرون . بخون خواهشا . ولی داستانتو زوددددددد بنویسسسسسس?????
حتما میخونم مال سارا جون رو خوندم تستش رو مال توهم میخونم
عالی
سلام اگه میشه قسمت بعدی رو زود تر بزار من عاشق داستانت تازه با رمان آشنا شدم
چهار قسمت رومانتیک هم خوندم
منتظر قسمت 5 هستم
وای عالی