
اینم از پارت دوم قسمت آخر و دیگه ادامه نمیدم
گابریل گفت خب دیگه سوار ماشین هاتون بشید چون باید بریم تالار گفتیم باشه و رفتیم سمت در خروجی....وقتی که به تالار رسیدیم پلگ زود پیاده شد و درو واسه تیکی باز کرد منم وقتی که از ماشین پیاده شدم به ادرین گفتم ببین و یاد بگیر ادرین گفت خب من واست یه سوپرایز دارم گفتم چیه؟؟ گفت خب اگه بگم که دیگه سوپرایز نیست گفتم باشه و دستمو گرفت و رفتیم سمت در ورودی که دیدم همه هم اومدن وقتی که وارد شدیم همه یهو جیغ کشیدن و لی لی کردن(لی لی یا همون کل کشیدن نه لِی لِی کردن)
ما هم رفتیم و در جای مخصوص عروس و دومادا نشستیم که یهو دیدیم الیا و نینو هم اومدن (اگه یادتون باشه الیا هنوز عروسی نکرده و الان قراره عروسی کنه) الیا اومد کنار من نشست و نینو هم کنارش به الیا گفتم چخبر؟؟ گفت هیچی امروز عروسیمه گفتم هر هر فکر کردب خنده دار بود؟؟ گفت....
اره فکر کردم خنده دار بود.... یکم که حرف زدیم یهو عاقد اومد اول منو ادرین رفتیم وقتی که گفت عروس خانوم وکیلم مامانم گفت عروس رفته گل بچینه بار دوم امیلی گفت عروس رفته گلاب بیاره بار سوم گفتم با اجازه پدرم مادرم و برادرم بععععلهههههههه که یهو همه لی لی کردن منو ادرینم همو بوسیدیم
این دفعه مارسل و ادرینا رفتن بار اول امیلی گفت عروس رفته عکس بگیره بار دوم مادرم گفت عروس رفته گل بچینه بار سوم ادرینا گفت با اجازه پدرم و مادرم بعععععلهههه که یهو امیلی گریه کرد و مامانمو بغل کرد رفایم پیش و گفتم چی شد؟؟ گفت الکی گریه شوق کردم تا چش خواهر شوهرام در بیاد😂😂 منم اینجوری مونده بودم😑😑😐😐 که یهو دیدیم ادرینا و مارسل هم همو بوسیدن
وقتی هم دیگرو بوسیدن همه لی لی کردن بعد نوبت تیکی و پلگ شد وقتی اونا هم عقد کردن همو بوسیدن منم رفتم و تیکی رو بغل کردم و بعد دیدم که دارن همو میبوسن من یه نگاه به ادرین کردم که دیدم چشاش چارتا شده گفتم چی شده ؟؟؟ گفت من تا حالا فکرشم نمیکردم که پلگ اینقدر عاشق تیکی باشه گفتم خب معجزه عشق همینه دیگه گفت اره اما خیلی بده که محسن دیگه داستان زندگیمونو نمینویسه گفتم نگران نباش اون بخاطر اینکه کسی داستاناشو دوست نداره دیگه نمینویسه اما شاید بازم بر گرده و بنویسه گفت انشاالله
این بار الیا و نینو رفتن و عقد شدن و همو بوسیدن که یهو دیدیم در باز شد و یه مرد و زن با چهارتا بادیگارد اومدن و گفتن نینو کیه؟؟ همه با انگشت به نینو اشاره کردن یهو اون مرد و زن گفتن نینو مارو ببخش که تنهات گذاشتیم نینو گفت نه مامان و بابا چیزی نیست امروز بهترین روز زندگیمه گفتیم ماهم همینطور قصه ی ما به سر رسید مرینت به ادرین نرسید😂 خب دیگه خدافظ شاید اگه نمردم ادامشو بنویسم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واقعا که من تو اون تستم گفتم خب شاید بعضی ها دوست دارن یکیشون من