
سلام به همگی اومدم با یه پارت دیگه اسم داستان تغییر کرده اسم قبلیش HOW IT HAPPENED بود اگه نخوندی برو بخون چون به هم ربط دارن
(سلام به کسی که داره این داستان رو میخونه اسم داستان تغیر کرده اسم قبلیش HOW IT HAPPENED بود خواستم بگم اگه چیزی که توی معرفی گفتم رو دوباره توی سوال اول میگم بخاطر اینکه بعضی ها ممکنه اون جای معرفی رو نخونن و متوجه نشن و اگه زیاد توضیح میدم بازم ببخشید چون ممکنه کسایی بیان این داستان رو بخونن که نه فیلمشو دیدن نه کتابشو خوندن و تست امتیازیه ولی تاثیری نداره فقط خواستم امتحان کنم ببینم تست امتیازی چطوریا?)الان توی کلبه ایم با سیریوس و رموس(معلم دفاع در برابر جادوی سیاه سال سوم)و بقیه میشل هم هست ولی مخفیه برنامه این بود که بعد از اینکه با سیریوس حرف زدم وقتی پیتر پتی گرو تبدیل به انسان میشه میشل هم سریع یه پورتال باز کنه و اون رو وارد زندان آزکابان بکنه ولی فهمیدیم که نشدنیه چون اون میتونه تبدیل به موش بشه و از اونجا فرار کنه و از دست دمنتور(موجوداتی وحشتناک که از ترس قدرت میگیرند و خاطرات خوب را از روح انسان میگیرند و باعث میشن فقط خاطرات بد برای انسان بمونه و همچنین باعث میشن که فردی که آنها روح اون رو میمکند زندگی نباتی داشته باشه) ها هم فرار کنه به راحتی پس یه نقشه ی دیگه کشیدیم اینکه میشل یه پورتال باز کنه و اون رو بفرسته یه جایی که یه دنیا از هاگوارتز دور باشه ولی بازم نشد چون اون یه جادوگره و میتونه به هر جایی بره پس تنها کاری که میتونستیم بکنیم این بود که بکشیمش و بزاریم که سیریوس اون رو بکشه.....
_سیریوس وایسا ببین من همه چی رو میدونم همه چی رو خب؟ببین میدونم که پیتر پتی گرو با توو و پدر و مادرم دوست بوده و بهتون خیانت کرده و جای پدر و مادرم رو بهش گفته میدونم توی آینده چه بلایی سرت میاد ولی دیگه هیچی درباره زندگی خودم نمیدونم میدونم که تو پدر خوندمی میشل همه چی رو بهم گ پرید وسط حرفم _درسته هری اون همه چی رو بهت گفته کاملا هم درست گفته غیر از یه چیز اونم چون نمیدونسته من پدر خونده ی میشل هم هستم??_و.....و...ولی چطوری سیریوس؟ _وقتی که پدر و مادراتون قضیه ی ولدمورت رو فهمیدن میدونستن که اون سراغ اونا هم میره و نگران بودن که اگه اونا بمیرن شما تنها بمونید پس شما رو سپردند به من......
آدریانوس مانیوک و الکساندر(پدر مادر و برادر میشل)لی لی جیمز من رموس همگی خیلینگران بودیم اون خیلی ها رو کشت الکساندر خیلی پسر خوبی بود مهربون بود همیشه سعی میکرد از میشل محافظت کنه همینطور هم شد اون دربرابر ولدمورت ایستاد و جون خودش رو فدا کرد و باعث شد میشل زنده بمونه عشقی که اون به میشل داشت و عشقی که لی لی به تو داشت باعث شد شما زنده بمونید الکساندر خیلی قوی بود به اندازه همونی که میدونی قدرت داشت اگه اینجا بود میتونست بهتون کمک کنه به من هم همینطور ولی نباید سعی کنیم اون رو برگردونیم وگرنه اونموقع میشل میمیره و ما بدون میشل هیچیم میدونم که الان میشل اینجاست(این رو خیلی آروم میگه)حالا هری برو کنار میخوام اون موش کثیف رو بکشم.....
منم رفتم کنار سیریوس پیتر رو تبدیل به انسان کرد و میشل هم:براکیابیندو پیتر هم بسته شد و افتاد میشل از حالت نامرئی در اومد و با شوک به سیریوس نگاه میکرد سیریوس:سلام میشل چقدر بزرگ شدی میشل همونطوری بهش نگاه میکرد رفت نزدیک و با سیریوس حرف میزد من و رون و هرمیون هم که از پیتر مراقبت میکردیم که فرار نکنه بعد از حرفاشون سیریوس:خب بیاین بکشیمش میشل از سر راش رفت کنار تا اومد ورد رو بگه سوروس اسنیپ خلع سلاحش کرد ما هم رفتیم جلو و داشتیم حرف میزدیم یعنی هیچکس حواسش به پیتر نبود میشل برگشت ببینه اون هست یا نه وقتی برگشت بهم زد منم برگشتم اون چوبدستیش رو برداشته بود و رفته بود(وقتی پیتر می افته چوبدستیش هم میوفته)تصمیم گرفتیم برگردیم عقب و نزاریم سوروس بیاد اونجا ولی ایندفعه رون نذاشت دلش نیومد???دفعه بدی هم مگ گوناگال دیگه از فکر این نقشه در اومدیم بیرون بابا هرچی شد شد دیگه خب دیگه فردا با هاگرید کلاس داریم(ببینید من اون اتفاقاتی که قبل از اومدن سیریوس می افته رو حذف کردم و گذاشتم بعد از اومدن سیریوس یعنی توی داستان اون اتفاقا نمی افته و اتفاقاتی که توی فیلم بعد از اومدن سیریوس می افته رو هم حذف کردم یعنی دیگه رموس نمیشه یه گرگینه فقط رون رو میبرن درمونگاه حالا اگه متوجه نشدین که مطمئنم همتون متوجه شدین توی نظر ها ازم بپرسین)امیدوارم فردا دیگه بدبیاری نیاریم بسه دیگه مغزم نمیکشه
میشل:سلام هری سلام رون سلام هرماینی امروز با هاگرید کلاس داریم یادتونه دیگه؟ هرماینی(با لحنی تند)بله میدونیم میشل روبه هری:هری چرا هرماینی با من اینطوریه؟ هری:نمیدونم شاید بهت حسودیش میشه میشل:آخه برای چی باید به من حسودی کنه؟ هری:خب شاید چون هم خوشگلی هم مهربونی هم همه بهت توجه میکنن هم باهوشی هم قدرت داری هم به بقیه کمک میکنی یهو دیدم میشل قرمز شد بعدش فهمیدم چی گفتم فکر کنم منم قرمز شده بودم همه با هم:سلام هاگرید هاگرید:سلام بچه ها
میشل:سلام بچه ها امروز با هاگرید کلاس داریم میدونید دیگه؟ هرماینی:(با لحنی تند)بله میدونیم میشل روبه هری:هری چرا هرماینی با من اینطوریه هری:نمیدونم شاید بت حسودی میکنه میشل:آخه چرا باید به من حسودی کنه؟هری:خب چون هم خوشگلی هم مهربونی هم با هوشی هم همه بهت توجه میکنن هم به همه کمک میکنی هم قدرت داری هم تو دل برو ئی دیدم میشل قرمز شده تازه فهمیدم چی گفتم فکر کنم منم قرمز شدم همه با هم:سلام هاگرید هاگرید:سلام بچه ها بیاین بیاین یه سوپرایز دارم (چند لحظه بعد)هاگرید:دادادادا(سوپرایز)یه هیپوگریف بچه ها خوشگله نه؟خب حالا کی میخواد باهاش دوست بشه میشل رفت جلو هاگرید:آااااا میشل بیا تا بهت ب پرید وسط حرفش:میدونم هاگرید میدونم باید چی کار کنم اجازه دارم هاگرید:او آره حتما کارتو بکن میشل برگشت و سوت زد از اون سوتایی که با دست میزنن همه برگشتیم یه حیوون از اون دور دورا داشت پرواز میکرد و نزدیک اینجا میشد وقتی نزدیک تر شد دیدیم یه هیپوگریف سفید با یه تاج سفید خیلی خوشگل بود اومد و فرود اومد پیش میشل_خب اینم از هیپوگریف من ماگنولیا خیلی دوست داشتم یه هیپوگریف داشته باشم هاگرید: وایییییی میشل خیلی خوشگله میشل برگشت طرف من:هری میخوای امتحان کنی؟بیا تا بهت نشون بدم چی کار کنی.....
رفتم و سوار هیپوگریف هاگرید شدم میشل هم سوار هیپوگریف خودش شد با هم پرواز کردیم و رفتیم روی دریاچه میشل روی هیپوگریف لباسش رو عوض کردو از روی هیپوگریف اومد پایین و خودش پرواز میکرد موهاش توی باد تکون میخورد و چشماش و مو هاش توی نور میدرخشیدن من واقعا عاشقش شدم دوست ندارم بلائی سرش بیاد میشل:هری من هیچوقت بهت نشون ندادم که چطوری پرواز کنی گردنبند رو فعال کن و بیا با هم پرواز کنیم گردنبند رو فعال کردم و رفتم باهاش پرواز کنم اولش نتونستم پرواز کنم ولی بعدش یاد گرفتم مسابقه گذاشتیم که هرکی پرواز کرد و زود تر رسید پیش هیپوگریف ها برندست اون دوتا هیپوگریف خیلی خوب باهم جور شده بودن مسابقه رو شروع کردیم میشل زود تر از من رفت توی ابرا و اومد بیرون خودش رو ول کرد میشل:(با جیغ)هریییییییییی اولش فکر کردم داره الکی این کار رو میکنه ولی قدرتش متوقف شده بود افتاد تو دریاچه من رفتم تو دریاچه تا نجاتش بدم از آب زدم بیرون و درحالی که میشل تو بغلم بود پرواز کردم سمت جایی که هاگرید و بچه ها بودن برای اینکه کسی نفهمه که میشل به من هم قدرت داده قبل از اینکه برسم پیششون ایستادم رو زمین و گردنبند رو غیر فعال کردم و بدو بدو رفتیم سمت هاگرید وقتی دیدمشون داد زدم:هاگرییییییید هاگرید هم تا ما رو اینطوری دید دوید طرفمون و میشل رو از بغلم گرفت و گفت:چی شده هری؟منم آروم گفتم:بعدا بهت میگم داشتیم میرفتیم سمت مدرسه که میشل بهوش اومد و بی حال گفت:چی شده؟ ما هم به راهمون ادامه دادیم رسیدیم مدرسه و بردیمش به درمونگاه.......
توی درمونگاه دامبلدور اومد و منو کشوند سمت دیگه اتا:هری چی شد؟من ماجرا رو براش تعریف کردم
میشل بهوش اومد و من و رون و هرماینی هم پیشش بودیم میشل هم دوباره ازم پرسید چی شده منم از اول تا آخر ماجرا رو برای همه تعریف کردم
خب بگم که چرا میشل اونطوری شد چون قراره زود بمیره میخوام توی داستان میشل رو بکشم خیلیا شاید الان خوشحال بشین شاید بعضی ها هم ناراحت باز درمورد این موضوع نظر بدید لطفا
ممنون که انجام دادی??
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عزیزانم داستان های دو نفرتون هم خوندم عالی👌🏻
عالی عزیزم پارت بعد رو بذار میخوام بخونمش
منم داستان هام خیلی کم میخونن در حد ۲۰ نفر و ...
دوست داشتی به داستان های منم سر بزن اسماشون امپراطور هفت بعد و جاذبه صفر درجه هست خوشحال میشم نظرت رو در مورد داستانم بخونم
یکی به من بگههههههههه
ببخشید یه سوال چرا افراد کمی داستانم رو میخونن؟
مرجان جون داستانت جالبه ولی چون پارت هاش واقعا زیاد هستن کمتر کسی داستانت رو میخونه! به خصوص الان که اکثرا مدرسه هستن و یا کار دارند، حوصله ی خوندن ندارن!
من میگم داستانت رو مثل سئوال 5، چهار و پنج خطی بنویس. این طوری بهتره و مطمئن باش بیشتر از بیست نفر هم حتی داستانت رو می خونن!❤️