
یادتون نره که هنوز توی فلش بک هستیم 🙃🙃🙃
دلم نمیخواست از اتاقم برم بیرون.......دلم نمیخواست مهمونارو ببینم.....قلبم درد میکرد....نمیتونستم قبول کنم مامانم مرده......نمیخوام قبول کنم !......هقی کردم و از اتاق بیرون رفتم.....مهمونا با دیدن من شروع کردن به تسلیت گفتن....دلم میخواست خفشون کنم !....اونا داشتن داغ دل منو تازه میکردند....نمیتونستم باور کنم !....نمیتونم باور کنم مامانم مرده !......اون مهمونا فقط یه مشت اشغال سیاه پوش هستند !....اونا فقط الکی چاپلوسی میکنن !....اونا اصلا برای مامانم ناراحت نیستن !.....
دستمو گذاشتم روی گوشم تا صداشونو نشنوم......جیغ بلندی کشیدم و گفتم : خفه شین !!!!!! برین گمشین بیرون ! ازتون متنفرم ! مامان من نمرده ! من نمیتونم باور کنم !!!! برین بیرون !!! شما اصلا برای مامانم ناراحت نیستید !!! اگه مامانم براتون مهم بود اجازه نمیدادید که بمیره ! ازتون متنفرمممممم !! برین به درک !.....بعد از این حرفا بیهوش شدم و دیگه هیچی نفهمیدم......
💔 چند ماه بعد 💔 ( بچه ها هنوز فلش بک تموم نشده ) مارینت : چند ماه از مردن مامانم میگذشت.....توی این چند ماه از اتاقم بیرون نیومده بودم.....بی ون اتاق منو یاد همه غم هام و مامانم مینداخت.....بدون مامانم نمیتونم زندگی کنم.....داشتم دیوونه میشدم.....احساس میکردم از همه متنفرم.....هیچکس نمیتونه جای مامانمو بگیره.....از پنجره بیرونو نگاه کردم.....یاد پنج سالگیم افتادم که داشتم توی بارون بازی میکردم و مامانم غرغر کنان منو برد خونه ، انروز همه ی لباسام خیس شده بود و عطسه کردم.....مامانم بهم گفت : نباید بری بیرون ! سرما میخوری !.....بعد بغلم کرد و گفت : اشکالی نداره ولی بعداز این به حرفام گوش کن.....
دلم میخواست بمیرم......میخوام بمیرم و برم پیش مامانم.....میترسم.....اما عوضش میرم بهشت.....پیش مامانم......دوباره چشمای قشنگشو میبینم.....دوباره لبخندشو میبینم.....دوباره بغل های مهربونشو میبینم.....از روی تختم بلند شدم و به سمت حموم رفتم.....به سختی یک تیغ پیدا کردم و......
تیغ رو روی مچ دستم قرار دادم.....اما کمی میترسیدم.....حسی بهم جسارت میداد......لحضه ای که میخواستم با تیغ خودکشی بکنم فردی از پشت دستمو گرفت...... اون فرد الیا بود با نگاه پریشونش.....تیغ رو ازم گرفت و پرتش کرد روی زمین.....با بغضی اشکار بهم گفت : چیکار داری میکنی ماری ؟! خجالت بکش ! خودتو جمع و جور کن ! میخوای خودکشی کنی ؟! بس کن دیگه ! منم اگه جات بودم خیلی ناراحت میشدم ! به خودت مسلط باش ! این چه کاریه آخه ؟! انقدر خودتو شکنجه نده ! از نوع شروع کن ! من درکت میکنم....خیلی حس بدی داری اما سرنوشت اینو خواسته......
تا پارت بعدی بای 🥺🥺🥺🥺😭😭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
الهی بمیرم برات مرینت جونم
راستی آجی میشی؟
من یاسمین هستم 17ساله
عالی
بعدییییییییییییییی
خیلی کم بود
عالی بود ❤
اشکم در اومد😢
قلب آجی عالیه بیا نطر سنجیم کدوم داستان و ادامه بدم چند تا داشتن معرفی کردم میخوام بنویسم
چشم عاجو
پارت بعدیو زود بزار. و لطفا طولانی بنویس
آره،اسلایدات خیلی کمه
عالی ولی میشه باش بک رو خلاصه کنی😶😂😂
عالی آجی پارت بعدی رو زود بزار
ممنون اجی
عالی بود اشک ریزون بود ممنون
منم گریه کردم
عالی بود
بیشتر بنویس پلیز
باشه عزیزم