
ماه خونین یه وانشات عاشقانه و درام جذاب برای طرفدارای خوناشام (از جمله خودم 👈🏻👉🏻) تعداد پارت:ده پارت
قبل از رسیدن به کمپ پنجمین درخت سرو بود که با پنج تا برگ مشخص شده بود ، طبق گفته اون مرد مرموز یه پاکت پای درخت بود وقتی توش رو نگاه کردم سیب زمینی بود و یادم افتاد که به چه بهونهای به ویلا برگشته بودم . واقعا که این مرد جدید خوفناک بود و اما شاید کمی سحرانگیز . . . .
+من اومدم . ×خوش اومدی جاری : مگه رفته بودی سفر قندهار اینقدر دیر برگشتی ؟ علی کجاس ؟ فرستادم بیاد دنبالت . +شرمنده استاد ، اما علی رو من ندیدم . علی همون موقع از راه رسید و خداروشکر کردم که سریعتر از اون رسیدم . علی : من اینجام استاد جاری . ا/ت انگار زودتر از اینکه من برسم اومده بود بیرون چون تو ویلا نبود . علی بعد از این حرف کنار گوش استاد جاری چیزی گفت که باعث شد جاری با قیافهای که حالا کمی آسودگی داشت به جمع خیره بشه . شب وقتی همه تو چادر هاشون خوابیدن با فکری درگیر کنار آتش نشستم . اون پسر کی بود ؟ چی بود ؟ هیولا ؟ سوپرمن ؟ دزد ؟ چطوری پرید ؟ چطوری میدونست من به بهونه سیب زمینی به ویلا برگشته بودم ؟
همینطور که داشتم فکر میکردم یکی اسمم رو صدا زد _ا/ت سرم رو بلند کردم اما هیچکس رو ندیدم ، فکر کردم خیالاتی شدم و دوباره به آتش زل زدم اما باز یکی صدام زد _ا/ت دور و برم و نگاه کردم اما کسی نبود ، ولی مطمئن بودم یکی صدام زد _ا/ت من اینجام پشت درخت ، سمت چپ جایی که بهم گفته شد رو نگاه کردم ، همون چشم های براق زل زده بودن بهم . سریع دور و برم رو نگاه کردم که یه موقع کسی ندیده باشه ولی تا خواستم حرفی بزنم _بلند حرف نزن من و تو نیازی به حرف زدن زبانی نداریم. وقتی دید گیج شدم و به لب هایی که تکون نمیخوره اما ازشون صدا میاد خیره شدم نزدیکم شد آروم و طمانینه ، بدون ترس و استرس و دستش رو به سمتم گرفت .
با گرفتن دستش انگار بهم برق وصل کردن اما اجازه نداد دستم و بیرون بکشم . کمکم کرد بلند بشم و به اعماق جنگل راه افتادیم . بعد از مدتی پیادهروی همانطور طور که دستم رو پشت کمرش گرفته بود و مثل جوجه اردک ها یک قدم ازش عقب تر راه میرفتم شروع به حرف زدن کردن . حرف هایی که از جنس من نبود ، حرف هایی که من گوش نکرده میشنیدم و خود در تلاطم فهم این اتفاق بودم . _اینکه من کی هستم و چی هستم فعلا مهم نیست ام... +صبر کن خواهش میکنم چیزی نگو ، ا...الان چطوری... آخه چطوری بدون اینکه من صدای تو رو گوش کنم حرف هات رو میشنوم؟؟؟ _اگر سری بعد وسط حرفم بپری من میدونم و تو ، چیزایی که الان بهت میگم کل زندگیت و رو زیر و رو میکنه ، اما مجبورم . سعی کردم خودم به تنهایی این موضوع رو حل کنم اما نشد . از الان به بعد به نرفتم با دقت گوش کن ....
بعد از سکوتی چند ثانیهای شروع به حرف زدن کرد ، اینبار رَساتر و با گیرایی بیشتر _موضوع برای میلیون ها سال پیشه زمانی که فقط روی کرهی زمین حیوانات بودن ، زمانی که خفاش های غول پیکر و دایناسور ها وجود داشتن ، وقتی همه چیز قشنگ تر بود و هیچ انسانی نبود که تعادل حیات رو به هم بریزه وقتی...وقتی که اجداد ما با هم زندگی میکردند بدون دشمنی و خون خواری . اما روزی بشر پا به این کرهی خاکی گذاشت ، اولین بشر زن بود ، زنی زیبا و خوش رو ، فریبنده و دلربا ، اون هم مثل موجودات دیگر جفت داشت ، جفتی هم جنس و هم رنگ خودش .... اولین مرد .... اون ها وقتی عاشقانه هم رو میپرستیدند به فکر هیچ چیز و هیچ کس نبودند ، برای راحتی و آسایش خودشون شروع به کشت و کشتار حیوانات کردن شروع به قطع درخت ها و گرفتن زندگی از بقیه کردند تا اینکه شکم زن برآمده شد و این زنگ خطری بود برای همه ، تولید مثل بشر ترسناک بود ، فرزندی که از پدر و مادری این چنین به خلق میاومد بدتر از اون ها میشد.

منتظر پارت های بعدی باشید 🖇⚡این وانشات متفاوته چون توی کره نیست و خیلی تصورش براتون راحت تره لایک و کامنت و فالو یادتون نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود 😍 لطفاً پارت بعدی رو سریعتر بزارش
عالییییی بود😍❤