
ماه خونین یه وانشات عاشقانه و درام جذاب برای طرفدارای خوناشام (از جمله خودم 👈🏻👉🏻) تعداد پارت:ده پارت
کی چی رو فهمیده ؟ کی داره میاد ؟ چی میخواد ؟ علی با استاد جاری چیکار داره؟ سرم داشت میترکید از سوال های مختلف . قبل از اینکه متوجه حضور من بشن فرار کردم . . . . . فاطیما :ا/ت چرا دیشب غذا نخوردی ؟ برای اینکه یه موقع نقشه هام لو نره اولین دروغی که به ذهنم رسید رو گفتم +راستش دیشب معده درد گرفتم و نتونستم غذا بخورم نگاهش رنگ نگرانی گرفت . واقعا مثل خواهرم برام عزیز بود. ×خوبی الان ؟؟
+اره عزیزم الان خوب خوبم . چه خبر دیشب خوش گذشت؟ ×اره خوب بود اما خیلی عجیب بود برام علی با شیما بخاطر استاد جاری دعوا کرد +وا برای چی ؟؟ ×هیچی شیما مثل همهی استاد ها ، استاد جاری رو هم کنف کرد بعدش علی تو جمع برگشت به شیما که با استاد درست حرف بزن +چه مرگشه آخه اینکه خودش به خون استادا تشنه بود ×نمیدونم ولش کن . راستی بچه ها میگفتن یه خارجی قراره بیاد پیشمون گوشم ناخود آگاه تیز شد +عه ، کیه؟ برای چی میاد؟
×انگار مهمون ویژه استاد جاری ، یکسریا میگفتن کسیه که زن استاد جاری بخاطرش ولش کرده و غیبش زده ، یکسری هم میگفتن دشمن خانوادگی استاده هرچی بیشتر فکر میکردم بیشتر با هم جور در می اومد چون دیشب با نفرت خاصی ازش حرف میزد . ............. +سیما ، سلام ×سلام عزیزم +سیما از بچه های کلاس ما کسی خبر نداره ولی انگار شماها زودتر پایین اومده بودید وقتی اون حیوونه رو زمین بود درسته؟ ×اره عزیزم ولی ماهم چیز زیادی ندیدیم چون استاد جاری خدمتکار آورده بود و راه پله ها خیس بودن واسه همین نتونستیم بیایم پایین +اهان ، مرسی عزیزم
چرا همه چی به استاد جاری ربط پیدا میکرد ؟ چرا تو تمام تئوری هام نقش داشت ؟ ممکن بود که اون..... باید هر چه سریعتر این قضیه رو حل میکردم وقت زیادی نداشتم و راحت ترین راه نزدیک شدن به استاد جاری بود... نزدیک شدن به لبه پرتگاهی که یا می افتادم و یا نجات پیدا میکردم. پشت در اتاقش ایستادم ، نفس عمیقی کشیدم و در زدم ×بفرمایید +سلام استاد از قیافش معلوم بود از دیدن من تعجب کرده اما چیزی نگفت ×سلام بفرمایید بشینید +ممنونم ، قرض از مزاحمت استاد میخواستم بپرسم میشه بریم جنگل؟ چون تاحالا کمپ نزدیم ×فکر نمیکنم نظر خوبی باشه نمیدونم چرا اما بنظرم یکم دست پاچه شده بود. +خواهشا استاد جنگل دور نیست ۱۰ دقیقه پیاده روی تا جنگل باید یکم تحریکش میکردم +اگه شما نمیتونید ، میشه ما خودمون بریم؟؟؟ یکدفعه با شتاب از رو صندلیش بلند شد و بیشتر از چیزی که فکر میکردم ریاکشن نشون داد ×همینم کم مونده چندتا دانشجو عذب رو بزارم تنها برن جنگل ، به بچه ها بگو شب می ریم. ازش تشکر کردم و بیرون اومدم اما من تیز تر از این حرفا بودم که نفهمم از رفتن به جنگل هول شد. . . .
+بچه ها وسایل کمپ رو برداشتین؟ ×اره حدود ده دقیقهای پیاده روی کردیم ، جنگل سر سبز و باتلاقی بود و برای پیدا کردن جای مناسب کمپ باید می گشتیم. +بچه ها اونجا سفت به نظر میاد بیاید. وقتی کمپ رو بر پا کردیم همه گِلی شده بودن جز من و این باعث تعجب بچه ها شد . ×ا/ت تو ورزش خاصی انجام میدی؟ +نه چطور؟ ×آخه همیشه نرم و سبک و با سرعت راه میری مثل بالرین ها. +نه عزیزم من پوله کلاس باله ندارم از اون مهم تر حالش رو هم ندارم همه خندیدن و پسرا آتیش درست کردن ، ساعت نزدیکای یازده شب بود که بچه ها خواستن سیب زمینی آتشی بخورن اما من از قصد اون ها رو تو ویلا جا گذاشته بود +ببخشید بچه ها الان سریع میرم میارمشون جاری : نمیخواد حالا نخورین +نه استاد مزه کمپ به سیب زمینی آتشی ×بله استاد بزارین بره بیاره راهی نیست که جاری : پس علی میره نقشم داشت خراب میشد و کلیشهای ترین دروغ کار آمد بود +آخه استاد میخوام یه دستی هم به اب برسونم ناچارا قبول کرد ، وقتی ازشون دور شدم شروع به دویدن کردم هر دقیقه واسه من حکم یک ساعت رو داشت و نباید وقت رو هدر میدادم با کلیدی که ازش کش رفته بودم در اتاق رو به آرومی باز کردم وارد اتاق که شدم ....

منتظر پارت های بعدی باشید 🖇⚡این وانشات متفاوته چون توی کره نیست و خیلی تصورش براتون راحت تره لایک و کامنت و فالو یادتون نره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)