
سلامممممم این پارت 1 از miracles majic هست. فالو=فالو لایک فراموش نشه.
مرینت: یه روز داشتم می رفتم مدرسه که دیدم لایلا دوباره برگشته😣😣 می گفت: وای بچه ها من وقتی با پدر و مادرم رفته بودم سفر یه گربه دستم رو چنگ زد ولی الان خوب شده... گفتم: بازم دروغ بعد رفتم سمت بچه ها و گفتم: بچه ها لایلا داره دروغ می گه باور کنید الکی این ماجرای گربه رو از خودش در اورده. اگه گربه دستش رو چنگ زده بود که الان جاش بود ولی ببینید هیچی نیست. بعد ادرین اومد و گفت: مرینت بیا باهات یه کاری دارم. با ادرین رفتم. گفتم: چی شده؟ ادرین گفت: مرینت منم باور دارم که لایلا داره دروغ میگه. اما هر چی به بقیه ی دوستامون میگیم باور نمی کنن. پس بهتره ولش کنیم تا لایلا دروغ هاش تموم بشه و اون وقت خودشون می فهمن. گفتم: باشه
بعد رفتیم سر کلاس لایلا گفت: ببخشید ولی شما مشکل بینایی من رو که یادتونه پس میشه من جلو بشینم؟ خانم بوستیه گفت: خب نینو تو برو جای لایلا و لایلا هم بیاد جای تو. بعد من گفتم: بازم دروغ بعد ادرین گفت که: ببخشید ولی من نمی تونم کنار لایلا بشینم حواسم از درس پرت میشه. بعد خانم بوستیه گفت: خب مرینت تو بیا کنار ادرین و لایلا تو هم برو جای مرینت. بعد من گفتم: وایییییی حالا چیکار کنم؟ من می رم کنار ادرین😳😳 چاره ای ندارم دیگه... بعد رفتم کنار ادرین نشستم.
بعد زنگ اول تموم شد. گفتم: اخیش ادرین باهام حرف نزد ولی اگه می زد چی کار می کردم؟ بعد کمی رفتم توی مدرسه قدم بزنم. یهو لایلا اومد و گفت: مرینت به زودی دوستات و زندگیت رو می گیرم. تنهای تنها میشی. بعد من گفتم: اون وقت با چی می خوای زندگی و دوستام رو ازم بگیری؟ با دروغ؟ اگه می خوای بهشون دروغ بگی اونا باور نمی کنن. بعد لایلا با عصبانیت گفت: به زودی خواهیم دید.
بعد زنگ دوم شروع شد. بعد که رفتیم سر کلاس من به خانم بوستیه گفتم: خانم بوستیه نمیشه من جای خودم بشینم؟ خانم بوستیه گفت: نه مرینت تا وقتی لایلا اینجاست تو کنار ادرین میشینی. بعد با خودم فکر کردم: چیییییی من فکر کردم فقط برای 2 روز کنار ادرینم اما لایلا که تا 3 هفته اینجاست!! حالا چی کار کنممممم؟؟ نشستم کنار ادرین. بعد این زنگ هم تموم شد و وقت رفتن شد.
روز بعد که اومدم مدرسه خانم بوستیه گفت: بچه ها لایلا 6 هفته اینجا می مونه. چون سفر مادر و پدرش عقب افتاده. بعد گفتم: چیییییییییییییی وایییییییییییی حالا چی کار کنمممممممممم؟؟؟؟ 6 هفته!!!!😥😥😥😥 دیگه نمی دونستم چی کار کنم. ولی دیگه چاره ای نداشتم. پس نشستم کنار ادرین. بعد که زنگ اول تموم شد به تیکی گفتم: وای تیکی 6 هفته چی کار کنم؟؟؟ تیکی گفت: اشکال نداره عادت می کنی کم کم.
خب پارت 1 تموم شد. توی پارت بعدی براتون ادامشو می نویسم. راستی یه داستان هیجان انگیز هم قراره از کارمن سندیگو بنویسم پس منتظر داستان کارمن سندیگو هم باشید. خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)