
ف=ف .......😐😐😑😑
علامت ها : (کادنس = ک.س . هلن = ه.ن . گات =گ.ت . فیلیکس=ف.س .) شیرینی هارو برداشتیم و در رفتیم. قایم شدیم مدیر اومد و داخل اتاق شد و ناگهان داد شدیدی زد . خیلی ترسیدیم . گات هم بعد مدتی اومد پیشمون . ف.س: حتما توی دردسر افتادیم. ه.ن: فیلیکس انقدر ترسو نباش ما کارمون و خوب انجام دادیم مطمئنا شک نمیکنه. با علامت سر تایید کردم . ک.س: خببهتره بریم توی کلاس شیرینی ها رو هم بخوریم واقعا گشنمه😐 همه اروم خندیدیم و به سمت کلاس رفتیم . شیرینی هارو در حالی که قایم کرده بودیم خواستیم بخوریم که یک از بچه های دبیراستان اومد گفت : هر کی شیرینی هارو برداشته یا خورده بهتر جلو چشم مدیرنیاد مدیر همه رو برسی میکنت چون میدونه کسی نمیتونی توی اون فاصله اون همه شیرینی رو بخوره الانم داره میاد .
از ترس بدنم یخ کرده بود . فقط چند ثانیه فرصت داشتیم و بیشتر از ۵ تا شیرینی مونده بود . ف.س (با دهن پر):نمیتونیممم فکری به ذهنم رسید . ک.س: میدونم احمقانست ولی تنها راهه و همه شیرینی هارو برداشتم کردم داخل لباسام کردم ه.ن: کادنس واقعا بعضی وقتا به ذهنت شک میکنم. ف.س: تو دیوونهه ایی. گ.ت: اووو کاندس واقعا بعضی وقتا خیلی عجیبی.
مدیر اومد داخل . مدیر : بلند شین باید برسیتون کنم . توی جیب هامون رو گشت . رفتته و کلاس رو برسی کرد. مدیر : اگر بفهمم کی اینکارو کرد من میدونم اون . نفسم بند اومده بود . بلاخره مدیر رفت . ف.س: کادنسسسس تو روانییی من و باش به حرفت گوش کردم تو قطعاا دیوونه ای میفهمی اگه گیر می افتادیم بدبخت میدشیم ک.س: حالا که گیر نیافتادیم😏 گ.ت: اوفف کادنس ه.ن: شما چقدرترسویین خیلی حال داد😈 ک.س: خب الان مطمئن شدم بیماری داره و فقط باید اینو به مدیرض کل دبیرستان ها بگیم . گ.ت: چطور این کارو بکنیم؟ ه.ن : خب من کاملا درمورد این موضوعتحقیق کردم پس فردا برای نظارت به دبیرستانمون میان فقط کافیه با یک شیوه دیگه مدیر و اذیت کنیم طبق کتاب هایی که خوندم در صورتی مدیر عوض میشه که سر بچه ها داد بزنه یا اون هارو تنبیه کنه گ.ت: اینبار چطور اذیتش کنیم . ک.س : خب بچه ها من یک نقشه دارم . ف.س : کادنس لطفا تو دیگه نقشه نکش
ک.س : این بار فرق داره .نقشه این خوب گوش کنید. ما با اسپری رنگ روی دیوار مدیر نقاشی میکنیم . نباید چیزی بنویسیم تا دست خطمون معلوم نشه . فقط نقاشی میکشیم . وقتی این کار رو میکنیم که مدیر برای برسی تمیز بودن کلاس ها و راه رو ها میره . بعد که مامور برسی اومد راهنماییش میکنیم و از مدیر حرف میزنیم و اگر مامور با ما همراهی کنه میتونیم به صورت مخفیانه مامور رو از بیماری مدیر با خبر کنیم. ه.ن : کادنس تو واقعا باهوشی ها😉 ف.س : خدایا خودت کمک کن این دفعه هم بلایی سرمون نیاد . گ.ت : فیلیکسنترس کادنس فکر همه جاشو کرده 😁 وقتی کلاس تموم شد با بد اخلاق ها قرار گذاشتیم بریم لبه رودخونه رفتم خونه دوش گرفتم و لباس های مرتب و نو پوشیدم. توی راه برام پی ام اومد فهمیدم هلن و فیلیکس نمیتونن بیان میخواستم قرار رو کلا کنسل کنم که پشیمون شدم. وقتی رسیدم گات رسیده بود . ک.س : او گات خیلی وقته منتظری؟ گ.ت: اره ولی داشتم به رودخونه نگاه میکردم زمان زود گذشت. کنار رودخونه نشستیم . وقتی مطمئن شدم زمان خوبیه ازش پرسیدم : گات تو تا حالا عاشق شدی؟
گ.ت: اره ولی دیگه بهش فکر نمیکنم یک عشق زود گذر مسخره . تو چی تو تا حالا عاشق شدی؟ ک.س :پساون کسی که بهش نامه میدادی مادرت نبود ؟ گ.ت: نه نبود ولی جواب سوالم و ندادی . سکوت کردم و به اب خیره شدم تو دلم گفتم اره عاشق شدم عاشق تو گات . به دختری که گات عاشقش شده بود حسودیم شد . برگشتم و به صورتش زل زدم و سکوت کردم. اونم هم دیگه حرفی نزد . کم کم خورشید داشت غروب میکرد و ماهم اروم اروم به سمت خونه رفتیم . توی راه دستم و گرفت استرس و دلشوره گرفتم دستام یخ کرده بود . گ.ت : کادنس چرا دستات سرده چون دستات رو گرفتم معذبی؟ ک.س : نه نه نه اصلا اینجوری نیست . خندید و دستام رو محکم تر گرفت و به جاده خیره شد . من هم تو فکر فرو رفتم وقتی به خودم اومدم رسیده بودیم از هم خداحافظی کردیم .
وقتی رفتم خونه فهمیدم پیام دارم هلن بود . ه.ن:( کادنس قرارت با گات خوش گذشت ؟ 😉 فکر کنم خوش گذشته باشه😏😁) وای هلن همه ی اینا برنامه ریزی بود مه منو گات باهم تنها باشیم !! هلن از کجا فهمیده من به گات علاقه دارم اینو حتی خودمم نمیدونستم یعنی به فیلیکس هم گفته ؟! بهش پیام دادم (فیلیکس چیزی میدونه ؟) خیلی زود دیده و جواب داد (کادنس من این قدر ها هم بد نیستم که رازت و به کسی بگم بعدشم موضوع رو خودم فهمیدم🤪) ای هلن 😂 تو افکارم گفتم یعنی گات دوسم داره اوه کادنس تو واقعا خلی اگه دوست داشت بهت میگفت 😔 از دست خودم ناراحت شدم که حتی قدرت ابراز کردن عشقم رو به گات نداشتم . روی تختم رفتم با موجی از فکر های بیخود خوابم برد.
با صدای زنگ هلن از خواب پاشدم . با صدای گرفته جواب دادم : بله . ه.ن : کادنس دارم میام خونتون گفتم بدونی . ک.س : منو از خواب بیدار کردی اینو بگی 😑 ه.ن: اره دیگه پاشو . قطع کرد خودمو مرتب کردم تا بیاد . صدای زنگ اومد . در و براش باز کردم . ه.ن: اوه سلام کادنس . ک.س: سلام برو به مامانم سلام کن بعد بریم اتاقم . .......... بعد از چند دقیقه اومد و به سمت اتاق رفتیم . ک.س : حالا برای چی اومدی؟ ه.ن : میخواستم درمورد گات باهات حرف بزنم . ک.س: اوه هلن من دوست ندارم درموردش حرف بزنی اون حتی درمورد من فکرم نمیکنه . رو تختم نشستم با دست اشاره کردم تا هلن هم بشینه . نشست و گفت : ه.ن: کادنس شاید تا حالا متوجه نشده باشی ولی اون طوره دیگه ای بهت نگاه میکنه . ک.س : هلن من نمیدونم اون چه فکری در مورد من میکنه ولی خودش گفت یک دختر رو دوست داشتته و حتی براش نامه مینوشته تنها چیزی که میدونم اینکه من اونو دوست دارم . ه.ن : کادنس به هرحال که تو دوسش داری این کافی نیست؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)