خب بچه ها اینم از پارت آخر
از زبان کایلی از خواب بیدار شدم ساعت 1 بود نمیدونم چرا تا الان اینجا بودم حتما مامانم اینها نگران شدن یه نگاه به گوشیم انداختم و از رو تخت بلند شدم به سمت آشپز خونه رفتم کای رو دیدم بهش گفتم باید باهم حرف بزنیم اون بهم گفت که دوسم داره و من از تعجب خوشکم زد میخواستم از خونه برم که منو رو کشید به سمت خودش و ب*غ*ل*م*کرد
از زبان ات خیلی وقت بود منتظر کایلی توی خونه نشسته بودم ناچار یه کاپشن سبز با شلوار سیاه و بلوز سیاه و پوتین سفید پوشیدم و به سمت بیرون راه افتادم داشتم دنبال کایلی میگشتم هر چقدر بهش زنگ زدم جواب نداد تا یهو به یه چند نفر اونجا برخوردم که به سمتم میومدن یهو رو زمین افتادم و چیزی نفهمیدم
وقتی بیدار شدم دیدم به یه صندلی بسته شدم و یهو همکلاسی دانشگاه هم رو دیدم اون گفت اگر میخوای جیمین زنده بمونه باید با من باشی من اول چیزی نگفتم اما بعد چند نفر من رو کتک زدن و بیهوش شدم
از زبان کایلی هر چقدر تقلا کردم ولم نکرد و آخر سر منو گرفت و ب*و*س*ی*د*م* و منو دوباره بغل کرد دیگه داشتم عصبی میشدم یعنی چی ولی هر چقدر تقلا کردم ولم نکرد و بهم گفت آروم باشم بعد برام یه لیوان چایی ریخت از زبان کای میدونستم بلاخره یه زمان میخواد از اینجا بره پس تو چاییش هم یه قرص خواب آور ریختم و قشنگ همش زدم و دادم بهش بد از خوردن چایی رو زمین داشت میوفتاد که گرفتمش
از زبان ات وقتی بیدار شدم دیدم هم دانشگاه هیم به جیمین تصوری زنگ زده جیمین رو دیدم که بسته بود و یه نفر کنارش وایستاده بود و تفنگ داشت هم دانشگاه هیم از پرسی باهام قرار میزاری یا نه و جواب من نه بود و اونی که کنار جیمین بود جیمین رو کشت و من بعد از 1 ماه خود کشی کردم
پایان امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت یادتون نره و داستان بعدیم از کوک باشه یا تهیونگ و داستان بعدیم پایان شادی داره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🥺
مرسی آجی❤️❤️
نظر شما هم مهمه شاید دوباره داستان نزاشتم
ولی اگر گذاشتم شما مجبور نیستی بخونی
امیدوارم ناراحت نشی
بهتره به سلیقه ی بقیه هم احترام بذاریم
به هر حال ممنونم که نظر دادی
نه معذرت نخواه به هر حال هر کسی نظری داره
ببخشید اینو میگم داستان ننویسی بهتره مثل بچه های کلاس اول داستان مینویسی