خب بچه ها اینم از پارت آخر
از زبان کایلی از خواب بیدار شدم ساعت 1 بود نمیدونم چرا تا الان اینجا بودم حتما مامانم اینها نگران شدن یه نگاه به گوشیم انداختم و از رو تخت بلند شدم به سمت آشپز خونه رفتم کای رو دیدم بهش گفتم باید باهم حرف بزنیم اون بهم گفت که دوسم داره و من از تعجب خوشکم زد میخواستم از خونه برم که منو رو کشید به سمت خودش و ب*غ*ل*م*کرد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
🥺
مرسی آجی❤️❤️
نظر شما هم مهمه شاید دوباره داستان نزاشتم
ولی اگر گذاشتم شما مجبور نیستی بخونی
امیدوارم ناراحت نشی
بهتره به سلیقه ی بقیه هم احترام بذاریم
به هر حال ممنونم که نظر دادی
نه معذرت نخواه به هر حال هر کسی نظری داره
ببخشید اینو میگم داستان ننویسی بهتره مثل بچه های کلاس اول داستان مینویسی