10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Aylakh انتشار: 4 سال پیش 95 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
دوستان پارت اخر هستش وبعد از این داستان کاملا اکشنم که اسمش ماموریت اخر هست رو مینویسم
از دید کتی :
رفتم خونه و دنیل موند پیش لارا وقتی رفتم توی اتاق لارا روی دیوار کلی خط خطی دیدم و جیف کشیدم یه دختر از اینه بیرون اومد من از اتاق اومد بیرون و سریع رفتم پایین اونم اومد تا منو بکشه هنری اونجا بود گفت اون دختره وبعد دخته رفت سمتش و با چاقو سعی کرد بکشتش ولی با ماشین فرا کردیم و رفتیم بیمارستان اونجا الکس رو دیدیم که با دنیل دست به یقه شده و می گفت :
حتی اگه دلتم بخواد برای لارا مهم نمی شی بزار یه چیز بهت بگم اون از تو متنفره و اگه بتونه تورو از زندگی مادرش حذف میکنه به نظر من کار درستی میکنه تازه اگه بفهمه تو و مامانش باهم نامزد کردین نابودت می کنه اگه میخوای توی این بیمارستان نفهمه گمشو اون ور و بعد وقتی مارو دید تازه فهمید چی گفته دکتر هنری رو معاینه کرد تا صبح توی بیمارستان بودیم هیچ کدوم نخوابیدیم
خواستیم بریم خونه هنری که الکس گفت از اینه ها استفاده میکنه و همه جا میره من:خب حالا کجابریم _خونه همون خونه هنری رفت و جلوی در خونه پارک کرد ما رفتیم داخل خونه تاریک بود هوای ترسناک و سردی داشت طبقه بالا کلا رد خون بود دستام یخ زده بود به الکس نگاه کردم و گردنبند رو توی گردنش دیدم درجا از گردنش برداشتم و بهم نگاه کرد توی یه لحظه انگار کلی خاطره توی سرم چرخید روز اولی که رفتم مدرسه وقتی بابام رو بقل کردم همش رو یادم اومد گریم گرفت
بابام رو دیدم که گفت از اینجا برو ...برو زود بدو هدفش تویی باید بری دختر بعد چشمام رو پاک کردم به بالا سرم نگاه کردم و دونا چشم سبز دیدم داشت میومد سمتم خیلی ترسیدم گردنبند رو انداختم گردنم و جلوش وایسادم دقیقا روبه روم وایساد و جیغ زد انگار ازم ترسید
ازدید الکس :نمی فهمیدم داره چیکار میکنه ولی توی چشماش نفرت رو دیدم چشماش سیاه شد کاملا سیاه بعد یک دفعه رفتن توی اتاق دیگه در اتاق قفل شد نمی تونستم برم تو دستگیره داغ شده بود توی همین احساس ترس بودم که از توی دستگیره به پشت سرم نگاه کردم دختر داخل تیمارستان بود درجا جاخالی دادم چاقوش در رو سوراخ کرد و من و هنره با اون جنگیدیم خواهرم داشت اینارو میدید و میخندید مامانم رفت سمتش وسعی کرد گردنبند یاشا رو ازش بگیره
گردنبدش رو برداشت و پرت کرد سمتم من وقتی اون رو گرفتم انداختمش زمین و شکستمش دختره شروع کرد به سوختن و اب شد ازدید لارا:روبه روش وایسادم و بانفرت بهش نگاه کردم و بلند گفتم :تو خانوادم رو ازم گرفتی پدرم رو گرفتی پیتر دو کشتی نمی زارم چیزه دیگه ای ازم بگیییییی همه اطرافم اتیش گرفت اون داشت گریه میکرد من :اخه چرا چرا بقیه رو می کشی تادرکت کنن اونا درکت نمی کنن منو هم درک نمی کنن هیچ کس نمی تونه درکت کنه ...اومد سمتم و دستش رو گذاشت روی سرم و چشمام رو بستم وقتی باز کردم
توی یه جنگل بودم خیلی تاریک و ترس ناک بود اردم راه رفتم تا به یه خونه رسیدم همین خونه بود صدای گریه رو شنیدم رفتم توی اتاق یه دختر روی زمین نشسته بود بدنش پر از زخم بود کنارش نشستم و گفتم اروم باش بقلش کردم اروم شد انگار توی بقلم خوابید یه نفر خیلی عصبانی اومد توی اتاق و دستش شلاق بود میخواست بزنه به دختره من رفتم جلو خورد به من نمی دونم چطور اما چاقورو شنار کردم انگار کنترلش میکردم محکم زدم توی قلب مَرد اون مُرد. بعد چشمام رو باز کردم وختره جلوم بود هنوز اتیش اطرافمون بود دختره اومد و اروم گفت :ادمه خوبی هستی اروم اروم سرجام نشستم اشکم سرازیر شد اتیشا خاموش شد اون چاقوش رو بلند کرد تا منو بکشه گفتم:بعدش چی شد متعجب نگام کرد و گفت :اون دختر بچه هر روز شکنجه شد هیچ کس نجاتش نداد و مرد چشمام دوباره سیاه شد روی هوا شناور بودم یه انرژی درونم بود بلند یه وردی رو خوندم و اون ...اون رفت همون جا بیهوش شدم ................
یک ماه بعد انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده بود حدس بزن من کی هستم خب اگه میگی لارا حدست درسته من هنوز نتونستم اون اتفاقات رو فراموش کنم ولی دیگه از هیچ چیزنمی ترسم مامانم با دنیل بهم زد چون من مچش رو با دوست دختره سابقش گرفتم دایی هنری با مکزین دوست شده و باهمن چقدر زود باهم دیگه اوکی دادن من که نمی تونم درکشون کنم توی مدرسه با یه پسره اشنا شدم اسمش مایکه وچشماش سبزه، موهاش مشکی قدش بلنده بهم گفته ازم خوشش میاد و می خواد باهام دوست شه اما من بهش گفتم کسه دیگه ای رو دوست دارم راستی بعد اون اتفاقا اون خونه دیگه مر از ارواح و اینا نیست ما هم خونمون رو عوض کردین فقط بخاطر خطرات احتمالی الکس ازم خواست تا شب ولینتاین ❤ همراهیش کنم همه چیز عادی شده مامانم و خانم مکزین رستوران زدن و زندگی طبق عادت میگزرونیم و قدر خانوادم رو بهتر می دونم پایان قسمت دیگه داستان کالی بیا تو دیگه _با شه مامان _من میرم بالا رو ببینم رفتم توی اتاق : اههههههههههههههههههه(جیغ زد )
ممنونم از کسایی که من رو همراهی کردن سبک من اکشنه و یه داستان رو تا دوفصل و با اسم های (نیش عقرب)&(ماموریت ما ) نوشتم و میخوام سبک ترسناک رو هم بنویسم این داستان رو از قبل نوشته بودم و فقط کپی کردم اما قول میدم که فصل دوم هر ثانیش ترسناک کنم به غیر از اون قسمت هایی که رمانتیک هست موافقید که توی فصل دوم یه خانواده دیگه رو بیارم توی داستان. در ضمن من یه داستان مینویسم که اسمش ماموریت اخر هست و این فصل سوم نیش عقرب هست کسایی که تاحالا نخوندن حتما بخونن
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
پارت ۹ بیاد
رمانتیک باشه 💔😭
حیلی قشنگن به منم یه سر بزن
هه 2داستانتم نمیمه ول کردی ما طرفدار ها منتظریم بزار
خوب بود ولی خیلی غلط املایی داشتی
عالیه ادامه بده
چطوری رفیق قشنگه بعد معجزه اسا رو گذاشتم . منظورم فصله ۲ هستش .
سلام ممنون ی چن وقت داستان نمی خونم بعد امتحان همه رو میخونم
یاخدااا 31 تست داری تو دوماه! 😰 حسودیم شد😁 و داستانات عالین ولی با این همه تست فکر نکنم بتونم همشو بخونم در کل از ماموریت ما و نیش عقربت و صدای مرگت خوندم خیلی عالی پرفکت ادامه بده هانی😘
ممنون❤ عشقی ❤
چرا دیگه داستان نمی زاری 😥😥😥
میزارم ولی الان بد جور در گیر امتحانم مخصوصا امتحان حًوری از اول دی شروع میشه.
عالی بود. من برم بقیه ی داستاناتو هم بخونم :)
ممنون??
عالی بود
ممنون❤
??????