10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Aylakh انتشار: 4 سال پیش 79 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت ۶ لطفان تک تک بخونید چون فکر کنم همه پشت سر هم بیاد
خب دوستان اومید وارم خوشتون بیاد یا پارت ۷ و یا ۸ تموم میکنم داستان رو
(دوستان توی این قسمت خانم مکزین $خانم کتی#لارا@الکس€ الکساندرا£) سر میز $خب بچه ها بهترید @€اره #لارا میگم فردا نرو مدرسه ها@بهتره که برم چون از درسا عقبم€راست میگه بهتره بیاد چون حالش بهتر میشه @راستی الکساندرا تو چیزی نمی خوای بگی £نه اصلا روز خوبی نبود ...چشماش پر از نفرت بود اصلا شادی توی چشماش بود حرفاش توی ذهنم چرخید الکس هم فهمید خواهرش عجیب رفتار میکنه €ام من میرم یکم لیمو بیارم @منم میام کمکت $لیمو برای چی میخوان ؟ الکس اون عجیه _میدونم لارا فکر کنم حق با تو بود بیا با این اب لیمو بریم وگرنه یه اتفاقی می افته برگشتم پشت سرن و باچهره یه دختر با مو های بلند داخل انعکاس یخچال دیدم
پنجره باز شد و باد سردی زد داشت یه اتفاقی می افتاد خیلی سریع از اشپز خونه خارج شدیم ابلیمو رو گذاشتم روی میز و بعد$خب من سوال دارم @€چه سوالی $شما از قبل همو میشناختید @کی کیو میشناخت €نه من و لارا تازه اشنا شدیم€وای خیلی سریع باهم @€چی نه ما باهم اصلا دیگه چی €ما فقط دوستیم@اره دوست $خیل خب شامتون رو بخورید نمی خواد بترسید...شام رو خوردیم و روی کاناپه نشستیم بعد
من به الکس یه پیام دادم بهش گفتن اونا جونشوت توی خطره ما باید بهشود بگیم (این قسمت فقط به هم پیام میدن )_نه اگه بگیم حرفمون رو باور نمی کنن ?_امتحان کن از چی میترسی ?_من من ..من نمی خوام برم تیمارستا نمی خوام دوباره بستریشم ?..سرم رو بالا گرفتم و به صرتش نگاه کردم خیلی ناراحت بود متوجه شدم که مامانامون دارن نگامون می کنن بهش یه پیام دادم _
_من میگم ? نترس خودم مراقبتم ❤_......نمی دونم ولی اگه تو بگی منم باید تایید کنم . من روبه مانم گفتم من یعنی ما باید یه چیزی بهتون بگیم مکزین :میدونستم _چی رو مامان_اینکه باهم رابطه دارین _چی نه مامان من:گفتم ما باهم رابطه نداریم ما چیز دیگه ای میخواستیم بگیم ....یک دفعه یه چاقو پرت شد سمتم و الکس خیلی سریع من رو کشید سمت خودش هردومون افتادیم روی کاناپه و منم روی اون افتادم?♀️ خیلی بهم نزدیک بودیم توی یه لحظه مهم بودیم که بلند شدم و دیدم
به نظرت چی دید
خواهرش چاقو به دست غش کرده و از دهنش کف میاد سریع با ماشین رفتیم بیمارستان خواهرش رو بستن به تخت و بهش ارام بخش تزریق کردن من و الکس راه میرفتیم و مادرا نشسته بودن و هردو نگرا بودن تا اینکه دکتر اومد و پرسید شما کجا زندگی می کنید ما هم گفتیم توی کدوم خونه دکتر هم گفت این محرمانه هست من نباید بگم ولی اگه جای شما بودم میرفتم یه جایه دیگه
و از اون خونه ها دور میشدم بهتره که از اونجا برید و بعد گفت میتونید دخترتون رو ببرید بعد توی را دایی هنری اوم و دنیل اوناهم توی خونه ما اومدن و من گفتم مجبوریم همین الان از اینجا بریم
قسمت بعدی رو زود میزارم
حالا که من اینقدر زحمت کشیدم و داستان هارو همه رو با هم نوشتم توهم لطفا نظر بده ممنون ازت
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (4)