12 اسلاید صحیح/غلط توسط: matin انتشار: 4 سال پیش 203 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اینم قسمت16
سلام اینم قسمت 16 اگه قسمت هایه قبلو نخوندید همین الان تستو ببندید و اسم داستان رو تویه تستچی سرچ کنید چون چندبار اکانت عوض کردم همه قسمت هارو نشون نمیده راستی ببخشید این قسمت خیلی کم شده چون خواستم امادتون کنم برایه قسمت بعد(خلاصه یعنی قسمت بعدی400صفحس)
یه نگهبان درو کوبید سریع بلند شدمو درو باز کردم صورتش خیس بود از عرق خیلی سریعو بدون مقدمه گفت:زود باشد دشمن پیشروی کرده سریع از جا پریدمو زک و رافتالیا رو بیدار کردم و سلاحام رو برداشتمو زرهم رو پوشیدم بعد از اینکه اماده شدیم نگهبان گفت دنبالش بریم..صدایه غرش توپخانه ها و داد و فریاد سرباز ها و فرمانده ها همه جا رو پر کرده بود نگهبان سمت طویله راهنماییمون کرد دعا کردم که کسی مرینت رو نبرده باشه و وقتی وارد اسطبل شدم دیدم هنوز اونجا بود سریع زین و افسار رو بهش بستمو سوارش شدم زک هم یه اسب قهوه ای برداشتو با راقتالیا سوارش شدن نگهبان راهنمایی مون کرد که بریم سمت لشکر مرینتو هی کردمو رفتم سمت جایی که سرباز ها جمع شده بودن وقتی وایساده بودیم یه نگهبان اومد و ازمون پرسید:شماها جزو دانش اموزان نخبه هستید؟جواب دادم:درسته ادامه داد:فرمانده ازتون خواسته تا نیرو هایه پر قدرت دشمن رو از بین ببرید تا بقیه بتونن راحت پیشروی کنن جواب دادم:متوجه شدم..
همون موقع صدایه فریاد از جلویه لشکر بلند شدو سرباز ها حرکت کردنو ماهم حرکت رو شروع کردیم معلوم بود دشمن خیلی پیش روی کرده چون هنوز5 دقیقه بود که راه افتاده بودیم ولی میشد میدون نبرد رو که یه دشت باز بود دید اسمون پر از دود بودو به رنگ سرخ در اومده بود سرباز ها با شمشیر و تبر به جون هم افتده بودن و زمینو پر از سرخی کرده بودن سرعت مرینت رو کم کردمو و خودمو اوردم کنار اسب زک و گفتم:زک نمی خوام برایه اسبم اتفاقی بیفته شماها برید منم یه جا میبندمش و میام رافتالیا گفت:ولی یادت رفت نگهبانه چی گفت تویه جنگ بهمون نیاز دارن تا به پیشروی نیرو ها کمک کنیم جواب دادم:زود میام و مسیرمو کج کردمو رفتم سمت جنگل یه درخت پیدا کردمو مرینتو بهش بستم یکم کردنشو ناز کردمو گفتم:زود میام دویدم سمت میدون جنگ از رویه سخره پریدم پایینو کف دشت فرود اومدم از پایین جزئیات بهتر معلوم بود به محض اینکه فرود اومدم چندتا انسان سمتم حمله ور شدن که درجا دخلشون رو اوردم سرمو بلند کردم تا ببینم کجا درگیری شدید تره..
یه منطقه بود که توش شعله هایه اتیش زبونه میکشیدن شروع کردمو راهمو به سمت اون باز کردم......1ساع گذشتو بالاخره خودمو رسوندم ولی چیزی دیدم که باورم نمیشد..همون شوالیه ای که وقتی میخواستم گاردنس رو بکشم سعی کرد جلم رو بگیره کنارش هم یه شوالیه با زره زرد وایساده بودو یه نیزه گرفته بود سمتم شوالیه قرمز تا منو دید شناختمو زنجیر هاشو احضار کرد بعدشم یه چیزی در گوش اون لباس زده گفتو هردو شون همزمان حمله کردن سریع شمشیرمو در اوردمو باهاش سر نیزه شوالیه زردو منحرف کردمو بعدشم چرخیدمو جلویه شکشیر شوالیه سرخو گرفتم ولی حواسم نبود که شوالیه زرد دوباره حمله کردو شکممو هدف گرفته بود رفت مثل کباب به سیخم بکشه که یهو زک و رافتالیا از ناکجا اباد خودشون رو رسوندن و بهش حمله ور شدن زک وقتی داشت از کنارم رد میشد گفت:این با ما و رفت کمک رافتالیا حواسم رو دوباره دادم به شوالیه قرمز وقتی دید نمی تونه گاردم رو بشکنه پرید عقبو زنجیر هاشو احظار کرد..دوباره مثل دفعه قبل بود البته این بار هشت تا زنجیر رو احظار کرده بود زنجیر هاش تویه هوا بلند شدنو به هم پیچیدن شوالیه قرمز گفت:دفعه قبل غافل گیرم کردی ولی این دفعه به دمتت میرسم.صداش خیلی اشنا بود ولی یادم نمیاد مال کی بود یه نور کور کننده زد تویه چشمام و از فکر در اوردم بالا رو نگاه کردم زنجبر ها به شکل یه اژدها در اومدن(12متر)شوالیه قرمز پرید رویه کمرش ..اژدها بال هایه اهنیش رو باز کرد و پرید به سمت اسمون از اون بالا باچشمایه سرخش طوری نگاهم مکرد که انگار به چالش میطلبیدم دوتا سرباز حمله کردن یکی شون داد زد:از دختر خوانده پادشاه دور شو گلوشو پاره کردمو کمان زنبورکی رو در اوردم مانام رو تویه سر تیر متمرکز کردم که بتونه راحت پوست اهنی اژدها رو بشکافه و از پا بندازدش..شلیک کردم
تیر خورد تویه پهلویه اژدها و از اون یکی پهلوش خارج شد اژدها از هم متلاشی شد و دوباره به زنجیر تبدیل شد شوالیه قرمز زنجیر هارو کشیدو تویه هم گلوله کرد بعدش همراه با گلوله هایه اتش شلیکش کرد سمت زمینو تونست خیلی راحت فرود بیاد شمشیرم رو در اوردمو خیز برداشتم سمتش گاردش پایین بود دستمو بردم بالا که شمشیر رو فرود بیارم ولی یهو شمشیرش رو ظاهر کردو ضربم رو دفاع کرد یه لگد زد تویه پهلوم زنجبر هاشو احضار کردو فرستادشون سمتم پریدم عقبو با یه صاعقه زنجیر هارو منحرف کردمپنجه بکس هام رو دست کردمو و خنجر هارو در اوردم هرچی مانا داشتم رو جمع کردم
یه صاعقه بزرگ درست کردم درست روبه روم شوالیه قرمز هم داشت یه گلوله اتیشی درست میکرد همزمان شلیک کردیم..یه موج بزرگ درست شدو گردو خاک راه انداخت دوویدم سمت شوالیه قرمز وقتی بهش رسیدم اونم منظرم بود با شمشیرش شکمم رو هدف گرد جلوش رو گرفتمو با پنچه بکس یه مشت کوبیدم تویه سرش پرتاب شد عقب
فرصت ندادم که بلند شه دوبار خیز برداشتم سمتش و خنجرو زدم به زرهش زرهش پاره شدو از محل برخورد خون اومد بیرون ولی هنوز کافی نبودو زخم کاری ای بهش نزده بود با یه لگد پرتابش کردم عقب و شمشیر رو از غلاف در اوردم خودمو رسوندم بهش قبل از اینکه بتون کاری کنم با شمشیرش گردنمو هدف گرفت فقط تونستم دستمو بیارمو جلویه راه شمشیر..
از مچ دست چپم بدجوری خون میومد دیگه بد جوری رفته بود رویه اعصابم خیز برداشتم سمتش وقتی بهش رسیدم با یه حرکت ناگهانی خونی که از دستم میومد رو پاشدم تویه صورتش و با شمشیر کوبیدم رویه شونش شمشیرو گرفتم پشت خودم تا با این یکی ضربه گردنش رو قطع کنم ولی یهو..
یه نیزه اومدو خورد به شمشیرم شمشیر از دستم در اومدو پرتاب شد اون ور نگاه کردمو دیدم اون شوالیه زرد یه لحظه تونسته زک و رافتالیا رو کنار بزنه و نیزه اش رو پرتاب کنه یهو صدایه داد زک رو شنیدم:مراقب بااااشششش جلوم رو نگاه کردم شوالیه قرمز بلند شده بود..یه مشت کوبید زیر فکم پرناب شدم تویه هوا همون طور که داشتم تویه هوا جلوم میرفتم پریدو خودشو بهم رسوند و باشمشیرش یه ضربه زد تویه شکمم دستم رو گذاشم رویه زخم خون داغ داشت ازش میزد بیرون یهو زنجیر ها جلوم ظاهر شدن یکیشون خود تویه پام یکی دستم یکی پهلوم..داشتن تیکه تیکم میکردن صدایه داد رافتالیا رو شنیدم:نه ادریننن...
(این یه تیکه از زبان زک)یکی از زنجیر ها اومد و صاف تویه سینه ادرین فرو اومد اختیارمو از دست دادمو داد زدم:ادرینننننننننننننننننن از اون بالا پرتاب شد رویه زمین شوالیه زرد پرید جلوم و نزاشت که خودمو به ادرین برسونم خون داشت از سینش میزد بیرون...(تقاصش رو پس میدی) با یخ یه زندان دور خودمون ساختم(جون دوستم رو گرفتی منم جون دوستت رو میگیرم)اشکام رو پاک کردمو با رافتالیا حمله کردم سمتش اونم داشت گریه میکرد از بین دیوار یخی نگاه کردمو دیدم شوالیه قرمز داره میره سمت ادرین......(ننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه)
تمام..............................برو صفحه بعد
بازم ببخشید که کم بود قول میدم قسمت بعدی انقدر بنویسم که مثل قسمت14بگید خیلی نوشتی(َشوخی کردم ولی بیشتر می نویسم این قسمت خیلی کم بود)و راستی یه سوال شماها دوست دارید بقیه داستان چی بشه؟ منتظر نظراتتون هستم
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
سلام دوستان لطفا داستان منم بخونید
میراکس : شب بارانی ۱
بعدی قسمت ۱۷
راجب مرینته اخه قسمت ۱۸ اومده گفتم شاید اشتباه تایپی باشه یا اگه واقعا قسمت ۱۸ هست نخونم
متین جون عالیه من عاشق داستاناتم ساید از این شمشیر ممشیراش نفهمم ولی خیلی شیرین مینویسی زود بزار طاقت ندارم😊😍❤
الان یه هفتس منتظریم متین جونننننننن قسمت جدیدو بزاره
دیگه بدجور داره میره رو اعصابم
ببین اگه اینجا بگم اسپیول میشه اگه واقعا جالب میشه اگه میخوای بگو ایدی یه چیزمو بهت بدم یه اسی چیزی بده (خیلی جالبه این یکی یه چاقو تا دسته رفته تو شکمش اون یکی هم داره میمیره)
اوکی
اهل گیم هستی ؟
اگه هستی بعدی رو مثل مرحله اخر کالاف 6 (مدرن وار فار 2) بنویس خیلی باحال میشه
؟جالب شد برام بیشتر بگو دربارش
کالافو حذف کردم ولی فری فایر دارم
منم کال اف دو رو دارم و کال اف مدرن وارفاری ۳ رو هم دارم. فری فایر هک قبلا داشتم.
نه
نظرت متین
پس میدونی چه خفن میشه البته
مدرن وار فار سه هم جالبه ها مرحله اخرش
(کالاف 8)
اقا ما به شما احترام میزاریم و منتظر هستیم
(البته اون ایده تلگرامم بد نبود هرکی موافقه یه لایک?بفرسته)
اره تستچی خیلی دیر به دیر میزاره
قسمت جدیده خوب شد انصافا
پس کو؟ کجاس؟ چرا ما نمیبینمش؟؟
داره برسی میشه چون
اقا قسمت جدید رو شنبه گذاشتم(چن احتمالا ژیام یکشنبه منتشر شه این کارو کردم
چرا بعدی رو نمیذاری ؟