اینم پارت۶ فالوم کنید حتما بک میدم🦋💜 رمانم رو به دوستاتون معرفی کنید♥️
سرم یهو گیج رفت و تعادلم رو از دست دادم که جیهون دستم رو گرفت و منو برد عقب
جیهون:نونا بیا بریم حالت خوب نیس
من:نه ولم کن اونا باید از اینجا برن حق ندارن اینجا باشن
با داد گفتم:از اینجا گمشید بیرون برید پی کارتون عوضیا ازتون متنفرم
نگام رفت سمت کوک هنوز تو شک بود و نگام میکرد جلوی خبرنگارا نمی تونست هیچ ریاکشنی نشون بده
و در همین لحظه بود که پدر کوک همراه بادیگارداش اومد داخل اونم با تعجب نگام میکرد فکر نمی کرد منو اینجا ببینه
من:سهوک یکاری بکن نمی تونم اینجا بودنشون رو تحمل کنم
پدر کوک:شما باید دوستای هیوک باشید اون برای ما خیلی عزیز بود مارو تو غمتون شریک بدونید هر کمکی که از دستمون بربیاد می کنیم
خبرنگارا رو بزور بیرون کردن که برن و حالا فقط ما و پدرکوک و بی تی اس مونده بودیم تو اتاق
من:تنها کمکی که می تونی بکنی اینه که از اینجا گمشی بیرون
خواستم با دسته گل بزنمش که بادیگاردش جلومو گرفت و حلم داد و افتادم زمین جیهون خواست بهش حمله کنه که گفتم وایسا از جام بلند شدم کوک اومد سمتم که دستمو بگیره که با صدا مهکم گفتم به من نزدیک نشو
کوک:چه اتفاقی برات افتاده سه می
من:اینو تو داری می پرسی؟!چرا راحتمون نمیزارید از اینجا برید
پدرکوک به اعضا و ادماش اشاره کرد که برن بیرون ولی کوک نمی خواست بره که با زور بردنش...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
عالیه 😍😍
😁♥️♥️♥️
منتظر پارت بعدم😁🙂💚
😄♥️
عالی❤🌸
مرسی💫♥️