10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Apameh انتشار: 3 سال پیش 51 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام داستان جدیدم 😁✨
کلارا: آبجی ..آبجی
کاترین : چی شده کلارا
کلارا: میشه کیک شکلاتی درست می کنی ؟
کاترین : البته ...فقط الان دارم خونه رو تمیز می کنم ...بعد از اینکه تمیز کاریم تموم شد برات درست میکنم
کلارا: نه من الان می خوام ...الان درست کن
کاترین : کلارا دستم بنده
کلارا : خیلی بدی
کلارا رفت تو اتاقمون و در رو بست ...رفتم سمت در اتاق ...در رو زدم و گفتم : کلارا ...می تونم بیایم تو ؟
کلارا: بیا مشکلی نیست
کلارا نشسته بود روی تخت خودش و با اسباب بازی مورد علاقه اش ور می رفت ...رفتم روی تختش نشستم
کاترین : کلارا از دستم ناراحت نباش ...من فقط خیلی کار ریخته رو سرم ... باید خونه رو تمیز کنیم ...غذا بپزم ...تازه باید درس بخونم چون دیگه کم کم دانشگاه ها دارن باز میشن ....حالا منو می بخشی ؟
کلارا: اره
کاترین : خب پس پاشو بریم کیک شکلاتی بپزیم
کلارا: آخ جوننننن ....کاترین مامان کی میاد خونه ؟
کاترین : نمیدونم بستگی ب شیفتش داره ممکنه تا شب طول بکشه
کلارا : مامان دقیقا چی کار میکنه ؟
کاترین : مامان با همکاراش جون بیمار ها رو نجات میدن
کلارا : خب پس چرا دیر میاد ؟
کاترین : خب تعداد بیماراشون ممکنه زیاد باشه و سر مامان شلوغ میشه....خب اینم از موادی که نیاز داریم
کلارا: قرار ی کیک شکلاتی عالی درست کنیم ....هورااااا
خنده ام گرفت بود . آروم آروم می خندیدم . کلارا عروسکشو تو هوا گرفته بود و می چر خوندش و با خودش حرف میزد ...منم آرد رو برداشتم و ریختم تو ظرف و بعد شروع ب آماده کردن کیک کردم ....وقتی کیک رو ریختم تو قالب و گذاشتم تو فر تازه فهمیدم که کلارا روی مبل خوابش برده ...دستامو شستم و رفتم پتو آوردم کشیدم روش ...خامه ی شکلاتی هم برای روی کیک درست کردم و بعد وسایل کیک رو جمع کردم ...بعد از جمع کردن وسایل کیک رفتم ادامه ی تمیز کردنه خونه ...یک ساعت گذشت و من کیک رو از فر در آورده بودم و خامه اشو زده بودم و گذاشته بودم تو یخچال ...کلارا هنوز خواب بود ولی دیگه باید بلندش میکردم چون اون وقت دیگه خوابش نمی برد ... رفتم سمت مبل و نشستم روی زمین
کاترین : کلارا ...کلارا ...پاشو کیک آماده است ...نمی خوای بخوریمش؟
کلارا( با حالت خوابآلودگی) :چرا می خوام بخورمش
کاترین : پس پاشو دست و صورت تو بشور تا منم از یخچال درش بیارم و ببُرَمش
کلارا : باشه
کلارا رفت دستشویی ...منم کیک رو در آوردم دو تا ظرف از کابینت در آوردم و دو تا چنگال هم از توی کشو قاشق و چنگال ها برداشتم ...چاقو هم برداشتم و کیک رو برش زدم و گذاشتم تو ظرف ها بقیه ی کیک هم گذاشتم تو یخچال ....کلارا اومد و کیک شو دادم بش ...رو مبل نشست و شروع ب خوردن کرد
کاترین : مواظب باش نریزی رو مبل
کلارا: باشه
بعد کیک خودمو برداشتم و نشستم رو زمین و مبل تکیه دادم
کلارا: آبجی بزن کانال کارتون
کاترین : باشه کنترل رو بده من ...خب اینم از کانال شما
کلارا: آخ جون کارتون مورد علاقه ام
کاترین: چ شانسی داری
کلارا با دقت ب کارتونش نگاه می کرد و کیک رو با لذت می خورد ...منم آروم آروم کیکمو می خوردم و توی فکر بودم که زنگ خونمون رو زدن
کلارا : من باز میکنم
کاترین : باشه....فکر کنم باید مامان باشه
کلارا از مبل پرید پایین و رفت سمت در و درو باز که منو صدا کرد : کاترین با تو کار دارن
کاترین : با من ؟
از جام بلند شدم و رفتم سمت در
پستچی بود .... کاترین: بفرمایید ؟
پستچی : شما کاترین تانر هستید ؟
کاترین : خودم هستم
پستچی: این پست برای شماست ... لطفاً اینجا رو امضا کنید
کاترین : ممنون ... بفرمایید
پستچی نامه رو به من داد و رفت ...درو بستم نامه رو انداختم اونور و رفتم نشستم ادامه ی کیک مو خوردم
کلارا: چرا نامه رو انداختی اونور ؟ مگه برات نفرستادن تا بخونی ؟
کاترین : حق با توئه ولی می ترسم توش چیز بدی باشه ..می خوام با مامان بازش کنم ...راستی مامان چرا انقدر دیر کرده ...بهتر بهش زنگ بزنم ...بازم کیک می خوری ؟
کلارا:نچ ...من میرم با اسباب بازی هام بازی کنم
کاترین : تلویزیون رو خاموش کن کلارا
کلارا: باشه
کلارا تلویزیون رو خاموش کرد و تو اتاقمون منم ظرف های کیک رو شستم و تلفن خونه رو برداشتم ب مامانم زنگ زدم
کاترین : سلام مامان خوبی ؟
مامان :سلام خوبم عزیزم شما دو تا خوبید ؟
کاترین : اره مامان خوبیم
مامان : چیزی شده زنگ زدی ؟
کاترین : نه فقط دیدم خیلی دیر کردی برای همین زنگ زدم ببینم کجایی
مامان: دختر با فکر من ....اینجا وضعیت اورژانسی پیش اومده بعدا برات تعریف میکنم ...بخاطر همین ممکن تا صبح بیمارستان باشم ...شاید زودترم اومدم ...معلوم نیست
کاترین : باشه مامان ...خسته نباشی
مامان : ممنون عزیزم
بعد تلفن رو قطع کردم و رفتم سراغ موبایلم ...یکم باهاش ور رفتم دیدم ساعت ده شده ...کلارا از اتاق اومد بیرون
کلارا : من میرم مسواک میزنم بعد می خوابم
کاترین : میبینم خوابت زیاد شده خانم کوچولو
کلارا : نمیدونم
بعد رفت ....پاشدم آب بخورم که چشمم باز خورد ب نامه ...می ترسیدم اون چیزی که ازش میترسم باشه ...برای همین نمی تونستم بازش کنم ...رفتم آب خوردم ...کلارا: شب بخیر
کاترین : شب بخیر
کلارا: تو نمی خوای بخوابی ؟
کاترین : ن منتظر مامان می مونم
کلارا : اوکی
بعد رفت تو اتاق و در رو بست ...منم روی مبل دراز کشیدم و ب سقف خیره شده بودم که خوابم برد ...در خونه باز ...از خواب پریدم ساعت پنچ صبح بود ...مامانم بود
کاترین : سلام مامان
مامان : از خواب بیدارت کردم ...شرمنده
کاترین: اتفاقا منتظرت بودم
مامان : چرا منتظرم بودی ؟
کاترین : نامه ای که منتظرش بودیم بالاخره رسید
مامان : واقعا ...توش چی نوشته بود ؟ قبول شدی ؟
کاترین : نمیدونم از ترسم بازش نکردم ...اگه قبول نشده باشم چی ؟
مامان : تو کلی زحمت کشیدی ... مطمئنم قبول شدی ..باید بالاخره ببینی توش چی نوشته ...می خوای بزاری همونجوری بمونه ؟
کاترین:نه ...پس بازش میکنم
نامه رو برداشتم و بازش کردم ..درش آوردم ...نمی تونستم برگه رو بازش کنم برای همین دادم ب مامانم نتیجه رو بخونه
کاترین: مامان تو بخون ...من نمی تونم
مامان : باشه عزیزم
بعد برگه رو دادم ب مامانم ...مامانم نشست رو مبل و برگه رو داشت باز می کرد ...منم از ترس چشمام رو گرفتم که مامانم سرشو بلند کرد و ب من نگاه کرد...نمی تونستم از قیافه اش نتیجه رو بفهمم و بعد گفت: خب میبینم که ....که ....دخترم قبول شده 🤭🥺
کاترین : راست میگی ؟ ببینم ....قبول شدم ...قبول شدم ..بالاخره بورسیه این دانشگاه رو ب دست آوردم ..هورا
مامان : آروم تر ...الان کلارا رو بیدار میکنی
کاترین: معذرت می خوام
بعد مامانم منو بغل کرد و گفت: بهت افتخار میکنم دختر گلم
کاترین:دوست دارم مامان
مامان : منم دوست دارم ....حالا بهتر بخوابیم ...فردا صبح درموردش حرف میزنیم
کاترین : فردا مرخصی ای ؟
مامان : ی جورایی ...چون امروز تا الان سرکار بودیم ...بهمون استراحت دادن
کاترین: پرستاری هم شغل سختیه
مامان : اره خیلی....وای خونه چقدر تمیزه....تو آنقدر خونه رو تمیز کردی ؟
کاترین : اره
مامان : آفرین ..خب شب بخیر
کاترین : شب بخیر
بعد مامان از روی مبل بلند شد و رفت سمت اتاقش و بعد ب من گفت : تو هم کم کم بگیر بخواب فردا کلی کار داریم
کاترین : چشم
بعد مامانم در اتاقشو بست منم روی مبل دراز کشیدم و با موبایل ور می رفتم که چشمام بسته شد و خوابم برد
کلارا: پاشو آبجی ...پاشو
کاترین: کلارا انقدر نپر رو شکمم
مامان : پاشو کاترین می خوایم بریم خرید
کاترین : خرید ؟برای چی ؟
مامان : داری میری دانشگاه پولدارا ...باید لباس های مناسب تری داشته باشی ...نمی خوای با اینا بری که
کاترین : مگه اینا چ مشکلی دارن ؟
مامان : خیلی هم مشکل دارن ...می خوای پیش پولدارا مسخره بشی ؟
کاترین : خب ...نه
مامان : پس پاشو ...دست و صورتت رو بشور صبحونه بخوریم
کاترین : ساعت چنده ؟
مامان : هفت
کاترین : چطوری با اینکه دو ساعت خوابیدی الان بلند شدی مامان : من تو بیمارستانم خوابیده بودم
کاترین : ولی من نخوابیدم 😖
مامان : غر نزن پاشو
کاترین : ی دو دقیقه بخوابم بعد 😪
چشامو بستم که یعدفه احساس کردم یکی منو کشید و افتاد رو زمین ...چشامو باز کردم مامانم دس ب کمر وایستاده بود بالا سرم و بهم نگاه میکرد
مامان : خب الان پاشیدی ؟
کاترین : کاملا ....خواب از سرم پرید 😖
مامان : عالیه
از رو زمین بلند شدم ...کلارا داشت بالا پایین می پرید و گفت : آخ جون قرار بریم خرید
مامانم می خندید و همراهیش می کرد ..دست و صورتمو شستم اومدم بیرون ...لباسامو عوض کردم و بعد صبحونه خوردیم ....بعد صبحونه وسایل رو میز رو جمع کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم ...
مامان : خب اول کجا بریم ؟ چی بخریم ؟
کاترین : من که نظری ندارم
کلارا : اول برا من بخرید 😇
مامان : کاترین یعنی چی نمی دونی ...اصلا ذوق نداری ؟...تا جایی که یادمه عاشق خریدی
کاترین : اره عاشق خریدم ولی ی حس عجیب دارم
مامان : به اون حس عجیب بگو نباید روزت رو خراب کنه 😎
خندیدم ...مامانم خندید ...کلارا از اون ور می گفت اول برای من خرید کنید ...و گیر داده بود
مامان : باشه اول برای کلارا خرید می کنیم ...خب کلارا چی می خوای ؟
کلارا : ی عروسک خوشگل😍
مامان : باشه پس بزن بریم ....
مامان سر ی اسباب فروشی بزرگ وایستاد....رفتیم تو
مامان : خب حالا هر چی که دوست داری رو بردار
کلارا : باشه
داشتیم نگاه می کردیم ...من از مامانم و کلارا جدا شدم و رفتم ی سمت دیگه ...داشتم تو اسباب بازی فروشی قدم میزدم و تمام اسباب بازی ها رو با دقت نگاه می کردم ...ی پولیشی چشمم رو گرفت ...شبیه ی فیل بود و خیلی خوشگل و با نمک بود ...اونو برداشتم ... رفتم سمت مامانم و کلارا ...
مامان: مطمئنی از هیچی خوشت نیامده ؟اینجا این همه اسباب بازی هست 😩
کلارا : نه بیا بریم ی جای دیگه
مامان : باشه ...کاترین کجاست ؟
کلارا : نمیدونم ...
کاترین : من اینجام ...کلارا از این خوشت میاد ؟
کلارا : این عالیه ...مامان من اینو می خوام
مامان : پس همینو می خوای دیگه ؟
کلارا : اره و...همین رو می خوام
مامان : باشه ...آقا همین رو حساب کنید
فروشنده : چشم
مامان اسباب بازی رو حساب کرد و از مغازه خارج شدیم ...سوار ماشین شدیم
مامان : خب ی راست میریم سمت پاساژ که برای کاترین خانم خرید کنیم ....راستی کی قرار بری ؟ دیشب یادم رفت بخونم کی قرار بری 😊
کاترین : ی هفته دیگه
مامان : اوه ...پس خیلی نزدیکه ...باید عجله کنیم ...کلی کار داریم قبل از ی هفته انجام بدیم
کلارا : مگه قرار کاترین کجا بره مامان ؟
مامان : می خواد بره دانشگاهی که براش کلی زحمت کشید ...تا بورسیه اشو بگیره
کلارا : آهان
و بعد با اسباب بازی جدیدش شروع ب بازی کردن کرد
کاترین : راستی من اگه برم کلارا کجا می مونه وقتی تو سرکاری ؟
مامان : میزارمش پیش مامان بزرگت یا میبرمش مهد کودک
کاترین : پس درموردش فکر کردی
مامان : اره مدت هاس فکر کردم
خب رسیدیم
رفتیم داخل پاساژ...
پاساژ خیلی بزرگ بود و پر از مغازه های مختلف بود ...
مامان :خب بریم لباس ها رو ببینیم
یکی مغازه ها رو نگاه می کردیم و مامانم منو هی میبرد داخل مغازه ها و چند تا لباس که خوش می اومد و برام مناسب بود رو می خرید ...
کاترین: مامان بسته ...تا الان دوازده دست برام لباس خریدی 😐
مامان : حالا حالا قرار اونجا درس بخونی ....پس باید لباس زیاد داشته باشی ..هم زمستونی و هم تابستونی و پاییزی ...حالا حرفم نزن راه بیافت😑
کاترین : باشه ولی من ب غیر از لباسم ب چیزای دیگه نیاز دارم
مامان : نوبت اونا هم می رسه ....خب لباس دیگه بسته ...بریم برات کیف و کفش بخریم ....خلاصه مامانم برام ۱۲ دست لباس ۳ جفت کیف و کفش و ۱ ساعت و حوله و کِش سر و تل خرید و هر چی که فکرش رو کنید ....من فقط با سلیقه خودم ی ادکلن خریدم 😐😂
دستامون پر از خریدامون شده بود
مامان : بیا کاترین ...بریم خریدا رو بزاریم تو ماشین ...بعد بریم ی چیزی بخوریم که خسته شدیم .....وای یادمون رفت چمدون بخریم 😨
کاترین : مامان دارم
مامان : نه خراب شده ....بیا شما اینا رو ببرید بزارید من برم بخرم بیایم
کاترین : مامان 😩....باشه ...بیا بریم کلارا
خریدار رو بردم و صندوق عقب رو باز کردم و خریدا رو گذاشتم ..وقتی صندوق عقب رو بستم دوستم صمیمی مو دیدم
کاترین: آلیس😍 ...تو اینجا چی کار میکنی؟
آلیس : کاترین 😍 هیچی اومده بودم خرید ....چ خبرا ؟
کاترین : سلامتی
آلیس: تو معمولاً نمی اومدی اینجا خرید
کاترین : اره ...مامانم منو آورد
کلارا: آلیس خواهرم بورسیه گرفته می خواد بره ...بخاطر همین اومدیم 😋
آلیس : واقعاااااا...اون بورسیه رو گرفتی ؟ دمت گرم دختر خرخون🤩 ...چرا ب من نگفتی؟
کاترین ( توی ذهن : از دست تو کلارا ...تا یکی رو میبینه به همه گزارش میده همه چیز رو ): می خواستم بگم ولی هنوز خودم باور نکردم 😅
آلیس : مهم نیست ....پس قرار بری 😄
کاترین : اره
آلیس : خب قرار کی رف زحمت کنی ؟
کاترین: ی هفته دیگه
بزن بعدی 🌼
امیدوارم از داستان جدیدم خوشتون اومده باشه
کامنت فراموش نشه
راستی ی چیز مهمو بگم ...داستان های من حداقل ده پارت و ممکن بعضی اوقات بیشتر بشه ( بستگی ب داستان داره ) ☺️🧡
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالییییییی
من عاشق داستانای عاشقانم
مرسی که گذاشتیش
کی میاد دیگه TT
تو برسیه ☹️😞
این ناظرا هم خیلی بیکار شدنا قبلا تو یه دقیقه تستت منتشر میشد حتی وقت ویرایشم نداشتی بعد الان...😑😕
اره ☹️
حوصله شوند نمیکشه😂
باید بکشه😑😂
پارت بعد رو نمیزاری؟؟
چرا میزارم 🙂✨
پارت بعد قرار نیس بیاد؟😐😂
چرا جایی بودم نشد بنویسم امروز میزارم
عالی بید :)
ممنون 😍✨
خواهش ^^💕
کاترین و کلارا=محبوب ترین اسمای شخصیت ها توی تستچی😐😂👌🏻
عه نمی دونستم ....من تو گوگل سرچ کردم اینا اسمای فرانسوی بودن انتخاب کردم 😐😂
نه کلا توی هر داستانی که خوندم حداقل یکی از این اسما هست😂😂😂
حالام مشکلی نیس چون به هر حال اینا اسمای قشنگین و خیلیا میپسندنشون😁
آهان 😂🧡
منتظر پارت بعدی هستم😃
😍✨
عالیییییییییی زود بعدی رو بزار🤩🤩💖💖💖💖💕💕💕💕
سعی میکنم
هووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااااااا 🤩🤩🤩🥳🥳🥳 بلاخره منتشر شد داستانت آجی چقدر من منتظر بودم 😂😎😎🤟🏻😐🙁🙂
☺️🧡😂
عاشقانس😐😭نموخاممممممممممم چررررراااااا هههممممه ی داستانا عاشقانن 😭😐
خب دوست نداری نخون 😐🚬
نگران نباش ی داستان غیر عاشقانه و اکشن تو راهههههه( البته هنوز ننوشتم ولی تو فکرشم )