
.........................
با حرص سره جام نشستم و دستام رو به صندلی فشار دادم. لی سومان : خب الان دیگه دیر وقته پس تو با اعضا برگرد. چیزی نگفتم دستم توسط کسی فشرده شد برگشتم دیدم لی دستم رو گرفته و داره با یه لبخند آرامش بخش نگام می کنه منم لبخند زدم. چانیول : دیگه باید وسایلت رو جمع کنی و بیای خوابگاه. لی سومان :فردا توی مصاحبه ای که ترتیب دادم قرداد رو امضا می کنی پس به موقع بیا و لباسی که بهت می دن رو بپوش. شیومین : دلوین چه اسم قشنگی داری _مرسی.
راننده در رو برای همه باز کرد پسرا به احترام من اول اجازه دادن سوار شم بعد خودشون. چانیول : یکم از خودت بگو. _خب من الان 24 سالمه و هیچ کسی رو ندارم پدرم رو توی سن چهارده سالگی از دست دادم مادرم ازدواج کرد ناپدریم مادرم رو کتک می زد و در آخر کشتش و من وقتی از مدرسه برگشتم خونه جسد خونیش رو پیدا کردم همون موقع می خواست من رو هم خفه کنه که خوشبختانه همسایه از صبح یه صداهایی رو شنیده بود برای همین به پلیس خبر داد و من نجات پیدا کردم الان اون تو زندانه. سوهو : متاسفم. _زندگی همینه همیشه نمی شه خوب باشه. سهون : چی شد که اومدی اینجا ؟ _راستش قصد نداشتم بیام اینجا یهویی شد می خواستم برم سوئد ولی دیگه نظرم تغییر کرد.
صبح روز بعد. میز صبحانه رو همراه بقیه ی بچه های خوابگاه چیدیم. یکی از بچه ها که به نظر خیلی کنجکاو میومد پرسید : لی سومان عضو جدیدی برای گروه اکسو انتخاب کرده درسته ؟ یکی دیگه جواب داد : آره منم شنیدم می گن دختره ولی کل خوابگاه ما پنج نفره یعنی از بین ماست ؟ لقمه پرید تو گلوم و سرفه کردم. _حالا هرکی می خواد باشه باشه به جای اینکه انقدر فضولی کنید برید سره تمریناتتون زود باشید. خودمم کیفم رو برداشتم و رفتم بیرون تلفنم زنگ خورد. _الو _شما هه سو هستید ؟ _بله _پس بیاید کمپانی باید حاضر شید. _باشه الان خودمو می رسونم. .....................همه جا شلوغ بود و هرکس در حال انجام کاری بود منم رفتم اتاقی که بهم گفتن یه دختر جوون هم سن خودم اونجا بود باهاش احوال پرسی کردم و اونم به گرمی جوابم رو داد بعد ازم خواست تا بشینم روی صندلی تا گریمم کنه. یه نیم ساعتی طول کشید بعد رفت و یه لباس اورد گفت بپوشم.

لباس رو از دستش گرفتم و رفتم پشت تا عوض کنم. (عکس بالا لباس دلوین هست)
از زبان اعضا. سوهو : وارد سالن بودیم همه داشتن عکس می گرفتن وارد جایگاهمون شدیم و روی صندلی هامون نشستیم لی سومان اومد کنار من نشست یه خبر نگار جلوی ما بودرو شروع کرد به سوال پرسیدن. _آقای لی سومان شایعاتی در این باره هست که میگه عضو جدید اکسو دختره آیا این درسته یا خیر ؟ لی سومان :.......... _اوه اونجا رو ببنید داره میاد. _دختره. چشم چرخوندم خودش بود حتی زیبا تر و مثل همیشه با چهره ای که خنثی بود و با قدم های آروم و استوار به این سمت میومد. همهمه ای که شروع شده بود تمومی نداشت بادیگارد ها با بدبختی خبرنگارا رو که قصد نزدیک شدن به دلوین رو داشتن کنار زدن تا راحت بتونه رد بشه.
صندلی رو براش عقب کشیدن و اون نشست. لی سومان : اینم عضو جدید که گفته بودم باهاش آشنا می شید خانم هه سو. همه شروع کردن به عکس گرفتن و دست زدن. خبرنگار : خانم هه سو شما حرفی برای گفتن ندارید ؟ _من خیلی خرسندم که با کمپانی اس ام قرداد می بندم. لی سومان برگه ی قرداد رو جلوش گذاشت و خودکار رو داد دستش تا امضا کنه اونم امضا کرد.
از زبان دلوین. چمدونم رو برداشتم و از همه ی بچه های خوابگاه که با دلخوری داشتن نگاهم می کردن خداحافظی کردم و سوار ماشینی که از طرف کمپانی اومده بود شدم اونم منو برد خوابگاه پسرا. پسرا برای استقبال ازم اومده بودن برای اولین بار فکر می کردم یه حامی و یه دوست دارم که همشون رو به روم ایستاده بودن. با هم دیگه وارد شدیم اتاقم رو بهم نشون دادن وقتی وسایلم رو چیدم اومدم پایین پیششون. شیومین : خب خب دلوین خانم غذا بلدی درست کنی که نه ؟ خندم گرفته بود. _آره بلدم. شیومین : خب پس چرا منتظری پاشو برو آشپز خونه یه چی درست کن من گشنمه. سوهو : کارد بخوره تو اون شکمت دلوین به حرفش گوش نکن تو بشین امشب ما غذا درست می کنیم تو تازه رسیدی. چانیول : مامان مهربون خودم. سوهو : کوفت برو اون ور تا با پشه کش نیوفتادم دنبالت. شیومین : تو فقط با عضو جدید مهربونی با ما مثل شمر رفتار می کنی عررررر. چن : دلوین اینا بچه شدن ولشون کن. _نه مهم نیست. کل شب گفتن و خندیدن آخرش چانیول انقدر با بکهیون اذیت کردن که سوهو با پشه کش افتاد دنبالشون کای هم همش سر به سرش می ذاشت.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🙂هارتم اکلییییییییییییییییییییییییییلی شد😭
عالییی بود فک کنم تنها پیجی هستی تو تستچی که درمورد اکسو داستان میزاره 💜💜💜💜💜😘😘😘😘😘😘😘😘😘
عالی بود خیلی عالی خودم اکسوالم بایستم بک بود شد چان
مرسی عزیزم بایس من سهونه 💖😊
خیلی خوب بود
مرسی عزیزم😊💞