پارت بیستم (:
شب را در یکی از گوشه های خیابان سر کردند.هانا از سرما میلرزید و هری ؛ او را دراغوش کشید تا گرم تر شود.هانا ارام ارام ب خواب رفت اما هری کل شب را بیدار بود..هانا تک دختر بود و نارسیسا و لوسیوس خیلی ب او توجه میکردند و درناز و نعمت بزرگ شده بود.حالا برایش سخت بود که روی زمین خیابان بخوابد.اما این نشان میداد که هانا تا چه حد به برادرش وفادار است..صبح روز بعد ؛ هری هانا را از خواب بیدار کرد.به سدعت وسایلشان را جمع کردند و دراین مدت ؛ چندین پسر از انطرف خیابان به انها میخندیدند.هری بند انگشتهایش را فشرد اما هانا جلویش را گرفت و زیرلب گفت : ولشون کن ولشون کن...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
این پارت
مال 3 سال پیشه و هنوز ننوشتی
پارت بعددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
خیلی داستانت قشنگه
مرسی هرمیوننننن
رمانت عالیه و متفاوت پارت بعددددددد
من استقبال میکنم خواهش بزار هس میام میبینم نذاشتی
چشم عزیزدلم امشب قولت میدم بزارم.تا فردا بررسی شه
واوووووووووو چه باحال بید زود بزاررررر💕💕💕💕💕
مرسی عاج😍
منم داستانم استقبالی ازش نمیشه،ولی بازم ادامه میدم، راستش به چند رو حال خوشی نداشتم و به بن بست خوردم به محضی که سرپا شم دوباره مینویسم من ادامه میدم تا داستانم خونده بشه من هر روز سه دفعه سایتو چک میکنم شاید پارت جدید داستانت منتشر شده باشه،راستی آجی میشی؟
اخی😍پس بخاطر توهم شده حتما مینویسم.اره حتما.هرمیون صدام کن
عالی،من دام از ایتریس میکسرم نمیتونن در۳ تایپ۹ کنمو پارت بعتد کی میاد
هیشکی استقبال نمیکنه عزیزم ): برا همین دیر مینویسم همس
وایییی ادامههههه من مردم عالییی ادامه می هست زمان بگو
ممنون عزیزممم❤زود مینویسم