
خب بچه ها این یک تک پارتی از تهیونگ امیدوارم خوشتون بیاد و اینکه این تک پارتی یکم غمگین 🙃

امروز هم مثل روز های خسته کننده ی دیگه اومده بودم کافه ی همیشگی اینجا آرامشی داشت که هیچ جا نمیشد کسب کرد . ب قهوه ی تلخی که سفارش داده بودم نگاه کردم ☕بوی تلخ قهوه دیوونم میکرد ☕🤤. امروز احساس میکردم با روز های دیگه فرق داشت و ی اتفاق خواصی رخ میداد✨و مثل یک جرقه ی درخشان برای من بود✨⚡ توی افکارم غرق شده بودم که صدای در کافه من رو از افکار زیبا و دلنشینم بیرون آورد😑 ک دیدم یک مرد خوشتیپ از در وارد شد . صدای تند زدن قلبم رو احساس میکردم 💓 ولی خیلی تند میزد توری که میخواست از جاش دربیاد 💓 ولی من هیچوقت این حس رو تجربه نکرده بودم فکر کنم این حس عشق بود🤤

«از زبان تهیونگ » امروز بعد از روزها سخت تلاش کردن برای موزیک ویدیو جدیدمون بهمون یک استراحت یک هفته ای دادند🤕 . من میخواستم امروز رو فقط برای کسب آرامش و دَر کردن خستگیم بزارم🙃 پس آماده شدم و از اعضا خداحافظی کردم و راهی اون کافه ی پر از آرامش شدم🙂 . وقتی که میخواستم وارد کافه بشم یک چیزی من رو مجذوب خودش کرد 😳اون اون یک فرشته بود 👼احساس میکردم اون فقط برای من 🤤و پرنسس قلبم🥴👸🏻 اون خیلی زیبا و دوست داشتنی بود🥴 و اون هم من رو نگاه میکرد وقتی که یادم اومد که وسط کافه همینجوری چند دقیقست که وایسادم رفتم ⌚و روی یک میز یک نفره💺 که رو به روی پنجره بود و میشد درخت ها و برگ های پاییزی 🍁رو از اونجا تماشا کرد 😀. خدا رو شکر من نزدیک اون پرنسس زیبا بودم 😌👸🏻. اون فرشته 👼از نزدیک خیلی خوشگل تر و جذاب تر ب نظر میرسه🥴🤤 . احساس میکنم یجورایی میتونه درکم کنه و شریک زندگی و پرنسس قلبم باشه 😀👸🏻💓

« از زبان ا.ت » بعد از خوردن قهوه ی ☕خوشمزه ام و دیدن منظره ی زیبا و دوستداشتنی پاییزی🍁 پول قهوه رو حساب کردم💵 ولی اندکی دیگه روی صندلیم نشسته بودم 💺و سعی میکردم زیاد اهمیتی ب اون پسر شگفت انگیز ندم☺️ و تمام تمرکزم رو بزارم روی صحنه ی زیبای روبروم 🤭. بعد از ده دقیقه میخواستم از کافه خارج بشم🚶🏻♀️ و برای کار کردن و روز خسته کنندهای دیگه خودم رو آماده کنم 😩. از کافه خارج شدم🚶🏻♀️ و یکم توی پارک روبروی کافه قدم زدم🚶🏻♀️🍁 و روی نیمکت زیر درخت پاییزی که داخل پارک بود نشستم 🍁و غرق تماشای بچه های کوچیکی🧒🏻👧🏻 که در حال بازی ☺️بودن و اینکه این ها چقدر شاد هستن بودم تا اینکه

تا اینکه حضور یک نفر رو کنارم حس کردم 👨🏻برگشتم که ببینم کیه 🧐که دیدم همون پسری 👨🏻که توی کافه دیده بودم بود 🤭سلام کردم و اون هم جواب سلام من رو داد 😄و گفت ( تهیونگ : تو هم از منظره ای پاییز و بازی کردن بچه ها توی پارک خوشت میاد ؟🙃 ) ( ا.ت : راستش بهم هم انرژی میده هم آرامش زیادی☺️ ) تهیونگ حرف ا.ت رو تایید کرد👌🏻 . « از زبان ا.ت » یک ماه گذشته ☝🏻و من با تهیونگ دوست صمیمی شده بودم 😝👫. اون پسر خیلی خوبیه و از چیزی که تصور میکردم هم بهتر🤤 . راستش امروز بهم زنگ زد📞 و گفت که همون کافه ی همیشگی میخواد ببینتم و من هم قبول کردم😄 .

یکم آرایش کردم💄 و رفتم کافه و دیدم که تهیونگ خیلی خوشتیپ نشسته 🧥. تا من رو دید بلند شد و سلام کرد و صندلی رو برام عقب کشوند تا بشینم من هم نشستم گارسون اومد و سفارش هامون رو گرفت👩🍳 . گارسون اومد و سفارشاتمون رو تحویل داد و رفت ( ا.ت : خب تهیونگ گفتی کارم داری☺️) ( تهیونگ : خب راستش نمیدونم چطوری بهت بگم 😓) ( ا.ت : تهیونگ جان راحت باش و رُک و راست حرفت رو بزن 😊) ( تهیونگ : خب راستش من از وقتی که دیدمت عاشقت شدم 😍و توی این یک ماه همش سعی میکردم تا بهت اعتراف کنم ولی فرصتش پیش نیومدم و جرعت نکردم😞. ولی الان میخوام ازت خواستگاری کنم . ا.ت جان حاضری که شریک زندگی و پرنسسم بشی؟👸🏻 ) ( ا.ت : تهیونگ راستش من هم باید یک اعترافی بهت بکنم اینکه منم از وقتی دیدمت عاشقت شدم 😍😊و نمیدونستم چطوری بهت اعتراف کنم 😓و من از ته قلبم و اعماق وجودم عاشقتم و قبول میکنم 😍) تهیونگ اون حلقه ی زیبا💍 رو انگشت ا.ت کرد و هم رو بغل کردن و ب.و.س.ی.د.ن👩❤️💋👨 ( تهیونگ : مرسی که قبول کردی و اینکه قول میدم تا ب خوبی ازت مراقبت کنم و همسر خوبی برات باشم😊👩❤️💋👨 )

پنج سال گذشت و تهیونگ و ا.ت ازدواج کردن👩❤️💋👨 و صاحب یک دختر شدن 👧🏻ولی متاسفانه ا.ت وقتی میخواست بچه رو بدنیا بیاره فوت کرد👌🏻 و تهیونگ ضربه ی شدیدی دید 💔ولی بخاطر دخترشون قوی بود😢 و اسم دخترشون رو گذاشت ا.ت🙂💔 . الان دخترشون 4 سالشه و سر قبر ا.ت هستن😢💔 ( دختر تهیونگ : بابایی مامان کجاس ؟😢 ) ( تهیونگ : دخترم مامان ی جای دور و نمیتونه بیاد🙂 ولی بهم گفته که بهت بگم که خیلی عاشقت و همیشه از راه دور حواسش بهت هست😊💔 ) . 15 سال گذشت و ا.ت کوچولو 4 ساله الان 19 سالشه و تهیونگ 46 سالشه🙂 . ( تهیونگ : ا.ت دخترم اینم از جریان زندگی مادرت و اینم عکس مامانت 🙂💔😓🤧) ( ا.ت : هق مامانم هق چقدر خوشگل بوده هق واقعا متاسف هستم که هق به خاطر من هق مامان رو از دست دادی هق 😭😭😭😭😭🤧🤧🤧🤧) ( تهیونگ : دختر قشنگم این حرف رو هیچوقت نزن😢 هر کس زمان مرگش فرا برسه دیگه میمیره و اجل خودشو بی تقصیر نشون میده🙂💔 پس ناراحت نباش الان متمعنم که مادرت از اون بالا ناراحت که داره اشکات رو میبینه 🙂👌🏻💔) « عکسی که تهیونگ نشون دخترش داد»

5 سال گذشت و ا.ت ازدواج کرد و صاحب یک پسر👦🏻 و دختر👧🏻 2 ساله شد . و همینطور 4 سال هم از فوت تهیونگ بر اثر ایست قلبی میگذره 😓💔و الان ا.ت و همسرش و دوتا بچه 👨👩👧👦هاشو سر قبر پدر مادرش هستن ( ا.ت : هق من واقعا ناراحتم که هردوشون رو از دست دادم ولی امیدوارم که الان پدر و مادرم اون بالا شاد و خوشحال باشن🙂💔)« دختر ا.ت »

اینم از این .... امیدوارم که خوشتون اومده باشه و اینکه این اولین تک پارتی هست که نوشتم تو کامنت ها بگید تک پارتی بعدی از کی باشه و شاد باشه یا غمگین(برید اسلاید بعد)

لایک و کامنت و فالو یادتون نره بوص ب لپتون ( برید اسلاید بعد چالش)

چالش : سن بایستون به اضافه سن خودتون سنی هست که بچه دار میشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
راستی نگفتید که رمان بعدی از کی باشه و غمگین باشه یا شاد 🙃
شاااد
تهیونگ چند سالشه؟😂😂😂😂😂
ولی کوک که ۲۶ هس با من میشه ۳۹
تهیونگ وقتی با ا.ت ازدواج میکنه 26 سالشه