
از اونجا که پارت قبلی با سرعت نور منتشر شد و گفتین پارت بعدی رو زود بنویسم منم اومدم بنویسمش دیگه😹💔راستی به عنوان آهنگ پیشنهادی میتونین:دلم یه دریا میخواد(ایرانی)یاSeaside(خارجی)گوش بدید
جِینی با اینکه نمیدونست با جیمین دعوام شده اما میدونست یه مشکلی دارم پس خیلی سعی کرد کمکم کنه ولی من الان هیچ چیزی جز صدای زنگ آخر کلاس نمیتونست آرومم کنه... همینو که گفتم یهو زنگ آخر زده شد...(کاش یه چی دیگه از خدا میخواستی😐😹💔) همین که زنگ خورد هرچی داشتم و نداشتم چپوندم تو کوله پشتیم و تند تند از جِینی خداحافظی کردم بعد با سرعت نور رفتم سمت خونه کل راه رو دوییدم و گریه کردم🏃... نکنه جیمین حالش بد شده باشه الان برم خونه نباشن رفته باشن بیمارستان و هی از این جور افکار چرت و پرت و مضخرف میومد تو مغزم😫رسیدم نزدیک خونه اشکامو پاک کردم و از آینه تو جیبیم یه نگاه به خودم انداختم وضعم خوب بود اما زیر چشمام هنوز قرمز بود ولی نمیتونستم بیشتر از این هم صبر کنم و زنگ در رو زدم🔔چند ثانیه با دلهره منتظر موندم که در خونه باز شد و با جیمین رو به رو شدم خشکم زده بود نمیدونستم الان میشه بغلش کنم یا هنوز از دستم عصبیه یا...؟ اصلا گیج شده بودم😶پس بدون اینکه هیچی بگم حتی سلام وارد خونه شدم و رفتم تو اتاق🚶لباسامو عوض کردم ، رو تختی رو کنار زدم ، کشیدمش رو خودم و نشستم رو تخت
و رفتم سراغ ناخونام و شروع کردم به جویدنشون و پیش خودم گفتم:نکنه همینجوری عین بز اومدم تو خونه فکر کنه هنوز عصبی و ناراحتم😑...اصلا اگه خودش هنوز از دستم ناراحت باشه چی؟😐چقدر من بزغاله م اخه😫از کِیه نگرانشم دلم میخواد بیام خونه ببینمش ولی اینجوری کردم...همینجوری داشتم با خودم کلنجار میرفتم که در زدن یعنی کیه؟😶 گلومو صاف کردم و گفتم:بفرمایید. یهو جیمین اومد تو اتاق😶... سعی کردم به روی خودم نیارم و شروع کردم به پیچ و تاب دادن موهام و خودمو بیشتر توی پتو جا دادم...جیمین اومد کنارم نشست پتو رو یکم کنار زد گفت:درسته قهریم ولی دلم نمیخواد از گرما تب کنی... . چند ثانیه ای یه سکوتی بینمون حکم فرما شد که یکدفعه جیمین دستشو کشید رو صورتم همونجای سیلی دیشب و گفت:ه... هنوز در... درد میکنه؟💔. من:نه خوب...م (: . جیمین:مامان بهم گفت بهش گفتی دیشب اصلا مست نکردی. من:نه نکردم فقط میخواستم لج تورو در بیارم که بدتر گند زدم😟. جیمین:نه تقصیر منم بود نباید با صور... . یهو چونه ش از بغض شروع کرد به لرزیدن و گفت: صورتت اون کار رو میکردم💔.
با بغضی که کرد منم بغضم گرفت گفتم:م... میشه بغض نکنی💔. جیمین نگاهشو ازم گرفت و گفت:نه... نمیشه حتی نمیتونم دیگه مثل قبل نگاهت کنم😢💔. من:جیمین من که گفتم عیبی نداره تقصیر منم بود نباید اونجوری میکردم تو فقط اون روز یکم بی حوصله بودی من نباید انقدر جدیش میگرفتم😔. جیمین:بی حوصلگی تقصیر من بود ننداز پای خودت پس نبایدم سرت داد میزدم؟ دیشب وقتی بهم گفتی نزدیکت نشم احساس کردم ازم نفرت داری تا صبح نتونستم بخوابم... م.. میشه ببخ... . فهمیدم میخواد چی بگه رفتم جلوتر و آروم یه ب. و. س. ه رو ل. ب. ش کاشتم و سریع اومدم عقب... خودمم بعدش از کارم تعجب کردم ولی با خجالت گفتم:لازم نیست بگی من بخشیدم😊. جیمین که چشماش گرد شده بود دستمو گرفت و انداختم تو بغلش و دستمو گذاشت رو قلبش و گفت:این... این چی بود😶؟ق...قل...قلبم نمیزنه. بغلش کردم گفتم:جیمین دوسِت دارم💜. جیمین هم محکم بغلم کرد و یه قطره اشکش ریخت روی لباسم و گفت:منم دوسِت دارم💜. بعد آروم صورتم رو قاب گرفت و ل. ب. ه. ا. ش رو چسبوند روی ل. ب. ه. ا. م ...منم آروم چشمامو بستم و همراهیش کردم
چند ثانیه بعد از هم فاصله گرفتیم که جیمین گفت:بیا دیگه هیچوقت دعوا نکنیم باشه؟. من:😊باشه چاگیا... . جیمین:هی اون تیکه کلام منه😐. من:یه بارم من بگمش چی میشه😜؟. جیمین دوباره از اون لبخند ایی که چشماش معلوم نبود زد و گفت:هیچی نمیشه تو فقط بگو چاگیا، عشقم😇. یهو صدایی از پایین اومد صدای مامان جیمین بود که میگفت:بچه ها بیاین غذا آماده س... . جیمین:بریم؟. من:بریم☺. بعد رفتیم بیرون کوک هم همزمان با ما از اتاقش خارج شد و باهم رفتیم پایین... مامان:عه *ا/ت* تو کی برگشتی😶؟. من:ببخشید انقدر هول بودم یادم رفت بیام پیشتون ولی یه چند دقیقه ای هست برگشتم. مامان:دانشگاه چجوری انقدر زود تموم شده😐؟. من و کوک: بخاطر المپیاد مدرسه ای. من*رو به کوک*:عه شماهم؟. کوکی:عاره ما که کلا امروز دانشگاهمون تعطیل شد. مامان:عجب شانسی دارین شما دوتا😂. بابا:ای بابا بچه های امروز دیگه کی اصلا میرن مدرسه و دانشگاه این دراز رو نگاه کن اینکه کلا نرفت. من:حالش بد بود عاخه😅. بابا:بار اولشه؟. جیمین یهو آب دهنش پرید گلوش گفت:با... بابا بیخیال. من:نه نه بگید چرا بار اولشه؟😹.جیمین اومد در گوشم گفت:چاگیا بزار بعدا.
بابای جیمینم از اونجایی که حسابی طبع شوخی داشت اومد ادای جیمینو در آورد و گفت:اون موقع که کره نبودیم یه شب تب کرده بود از دوری رخ شاه و رخ شهبانو(منظورش *ا/ت* اس😹)... مامانشم که هی لوسش میکنه نزاشت بره دانشگاهش😂. تازه فهمیدم همون شب که اون خواب بد رو دیده و زده زیر گریه تب هم کرده ولی نگفته به من😹😂وای خداااا😂سر میز غذا از خنده مرده بودم...همه مون داشتیم پاره میشدیم... 😹😹😹جیمین هم دوباره در گوشم گفت:حالا به من میخندی بعدا برات دارم😐😹. سعی کردم جلو خودمو بگیرم و خنده مو به زور جمع کردم و مثل آدم غذامو خوردم بعد غذا میز رو جمع کردیم یه لحظه که نه مامان نه بابا و نه کوک حواسشون بود جیمین گفت:گفتم که به من نخند حالا جرأت داری وایسا🏃🏃... . منم مثل موشک فرار کردم رفتم تو اتاق ولی نتونستم در رو ببندم و جیمین اومد تو تا جون داشت قلقلکم داد یعنی من دیگه مرده بودم😹😹😹اشک از چشمام میومد دیگه از شدت خنده😂بعد آروم دستمو گرفتم و بلند کرد و بغلم کرد بعد دوباره دراز کشیدیم رو تخت... جیمین:اصلا کل خستگی هیکلم از فرق سر تا نوک پا در رفت😹. من:جیمین میشه به پشت بخوابی؟.
جیمین:چرا؟😐. من:اونجوری دراز بکش... . جیمین هم به پشت خوابید و گفت:خب؟. منم دستشو انداختم دور گردن خودم و خودمو تو بغلش جا دادم و سرمو گذاشتم سمت قلبش و به ملودی قلبش گوش کردم... جیمین:پس که اینطور. من:هیش... ریتم رو خراب نکن. جیمین:باشه بابا😂. یه نیشگون کوچولو از شکمش گرفتم گفتم:میگم ساکت😹. انقدر به صدای قلبش گوش داد تا اینکه کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد😴. ادامه داستان از زبان جیمین: *ا/ت*خیلی معصوم و گوگولی داشت به صدای قلبم گوش میداد منم محو تماشاش شده بودم که کم کم تو همون حالت خوابش برد😴... امروز حتی فکر نمیکردم انقدر زود ببخشتم☺اون خیلی مهربونه باید بیشتر از اینا قدرشو بدونم...😄 یهو یاد این افتادم دیروز قرار بود بریم چشم پزشکی که کلا اصلا نابود شد دیروزمون پس سعی کردم بدون اینکه *ا/ت* بیدار شه گوشیم رو از تو جیبم در بیارم و یه نوبت آنلاین چشم پزشکی واسه امروز بگیرم که ببرمش زودتر خوب شه😇... نوبتش رو که گرفتم خودمم خیلی خسته بودم...
پس واسه ساعت 5 آلارم⌚ گذاشتم که نوبت دکتر دیر نشه و بعد آروم سرش رو گذاشتم رو بالشت ، خودمم یه قَلتی آوردم بغلش کردم و پاهاشو با پام قفل کردم که نتونه از توی بغلم جُم بخوره و آروم چشمامو بستم و کنارش خوابیدم(قبر قسطی کجا میفروشن؟ خیلی وقته دنبالشم😐💔) توی خواب عمیقی بودم که با صدای آلارم ساعت بیدار شدم یعنی واقعا دلم میخواست گوشی رو بکوبم تو دیوار😑ولی یادم افتاد آلارم رو واسه چشم پزشکی گذاشته بودم پس تکونی به خودم دادم و آروم *ا/ت* رو هم بیدار کردم... *ا/ت* سر در گم توی جا نشسته بود میگفت:چه خبره چیشده؟. دستی توی صورت خیس از عرقش کشیدم گفتم:دیروز باید میرفتیم چشم پزشکی که نشد حالا نوبت گرفتم پا شو بریم. یهو با یه حالت پوکر نگاهم کرد😐گفت:ولم کن بابا خوابم میاد... بعد پتو رو دور خودش پیچید دوباره و دراز کشیده رو تخت... من(جیمین):*ا/ت* خانوم خانوم خانوما ناز نکن دیگه پاشو عشقم تا بریم دیر برسیم نوبت رو از دست میدیم کارمون طولانی میشه ها😊.
و بعد آروم پتو رو از روش کنار زدم دوباره و نشوندمش توی جا... من(جیمین):آفرین دختر خوب من میرم حاضر شم دوباره نگیری بخوابی ها... پاشو تو عم حاضر شو. *ا/ت*:باشه👍برو. ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من):پاشدم حاضر شدم و رفتم پایین کم کم جیمین هم اومد و زدیم بیرون از خونه به سمت چشم پزشکی🚗🚗. وارد سالن چشم پزشکی شدیم یهو چشمم خورد به جونگ سو... جیمین هنوز ندیدش پس ترجیح دادم فعلا خبر دارش نکنم که شر نشه😐. یهو از شانس خوب من باهم چشم تو چشم شدن😑... جیمین:این چرا از پیش چوپانش فرار کرده اومده اینجا؟. من:من نمیدونم بخدا ولی جان عزیزت شر درست نکنین ها. جیمین:اون نزدیک نشه کاریش ندارم من... . من:خب پس خداروشکر آبرومون نمیره بین مردم😓. جیمین:گفتم اگه اون نیاد نزدیک چون یه بار نزدیک بهت دیدمش برای هفت پشتم بسه. من:اون شب کافه کوفتی تو اونجا بودی مگه؟😐. جیمین:مگه بهت نگفتم...عاره نزدیک اونجا بودم ولی شکر خدا جوری چازا مازا ازتو آستینش رد شد که دیگه نزدیکت نیومد منم دلم خنک شد. زدم زیر خنده گفتم:چی؟چی رد شد😂😂😂؟.
جیمین:بیخیال بابا هی میخوام سانسور کنما😐😂😂. من:اوک خودم گرفتم😹😹💔. جیمین:ولی دلم خنک شدا کور شد. من:جر😹کور شده چجوری اومده اینجا؟. جیمین:همون منظورم اینه یه بلایی سر چشماش اومد تا اون باشه دیگه چپ نگاه عشق من نکنه که اینجوری خدا چشاشو از کاسه در نیاره😑. من:😹وای جیمین وقتی حسود و غیرتی میشی انقدر کیوت و خوردنی میشی که نگو😹😹😹. جیمین هم ریز ریز با من زد زیر خنده😅. جونگ سو هم اونور هر بار چشمش میفتاد به ما حرصش میگرفت زرافه دراز فکر کرده من پادشاهم رو با اون عوض میکنم😹😹خلاصه چیزی نگذشت که نوبتمون شد و رفتیم داخل... دکتر یه عینک برای منعکس کردن نور بهم داد و گفت:چشمات خیلی خوب شدن ترجیح میدم دیگه از عینک طبی استفاده نکنی و از این منعکس کننده های نور استفاده کنی اینجوری روند درمانت هم بهتر پیش میره که اگه همینجوری پیش بره هفته آینده دیگه نیازی به این عینکم نداری😊. من و جیمین هم از دکتر تشکر کردیم عینک رو گرفتیم و از مطب زدیم بیرون🚶جیمین:خیلی خوشحالم که چشمات دارن خوب میشن ولی دیگه حق گریه کردن نداریا😑😂. من:چشم😊.
جیمین:خب دیگه بریم؟. من:نه نگاه ساعت نکردی ها باید برم سر کار من😊. جیمین یهو لب و لوچه ش آویزون شد گفت:اَه حالا نمیشه نری یه امشب رو؟. من:دیشبم نرفتم اونم بدون مرخصی همینجوریشم امشب به عنوان سیب زمینی سرخ میشم😹. جیمین:باشه پس بریم تا برسونمت🚗. بعد سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت رستوران🚗🚗🚗... جیمین منو رسوند دم در رستوران و گفت: کارِت تموم شد میام دنبالت خدافظ👋😘. من:باشه خدافظ👋😊. و بعد وارد رستوران شدم و کم کم کارمو شروع کردم... ادامه داستان از زبان جیمین:بعد از اینکه *ا/ت*رو رسوندم رفتم سمت خونه وارد خونه شدم سلامی به همه کردم مامان:دختر من کو؟ . جیمین:اووو چه صمیمی😂سرکاره امشب خودم میرم دنبالش کارش تموم شه برش میگردونم. مامان:عاها. داشتم همینجوری با مامان حرف میزدم یهو دیدم از بالا صدای داد وحشتناکی اومد صدای کوکی بود😶 هول کردم کیف دستیم و انداختم زمین و بدو بدو رفتم بالا🏃 در اتاق رو باز کردم دیدم کوکی که خشکش زده بود یهو اومد پرید بغلم ............
پایان پارت بیست و یکککککککک💜💛💜💛💜💛💜 عاقا انصافا خل شدم انگشتام فسیل شد😹اسلاید ها رو براتون طولانی نوشتم *ا/ت* رو که خودتون باشین با جیمین آشتی دادم فقط یه کار بد کردم جای حساس کات کردم که اونم به بزرگی خودتون ببخشید😂👋 دوست داشتین برای روحیه دادن بهم کامنت بزارین و لایک کنین😘💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییی🌸🌸🌸🖇🖇🖇
اجی حالت خوبه کجایی میدونم تو بدترین حالت دنیایی ولی میشه یه نقطه بفرستی حداقل بدونم هستی یکم بخندم :)
هستم عاجی😇👐
اجی اگه من نباشم دنیا قشنگ میشه نه ؟ :) حتی با وجودم هم دنیا خوشحال نیس 😃 ولی دنیا بدون من قشنگ میشه :) مگه نه ؟
عاجی تو دیه مثل بهار نیا این حرفا رو بزن تورخدا اون روز ها برام تداعی میشه توروخدا تمومش کن💔💔💔💔
اگه حالت بد میشه چشم من میزارم کنار :)
اممممممم
میتسوها مطمئنی حالت خوبه؟
پ چرا نیستی؟
البته درکت میکنم که خیلی تو فشاری
نمیگم داستان رو آپ کن
فقط یه خبر از خودت بده
لطفا پارت بعدی رو بزار عزیزم 💘💘💘
آجی ژون پارت بعد کی میاد
به تست های منم سر بزنید
وایییییییییی داستانت عالیییییی
آجی میشی؟
سلام داستانت عالیه میخواستم بگم به داستان من هم سر بزنیم در مورد جیمینه ✨
ممنونم از همه عاجیایی که درکم کردن من حالم بهتره... سعی کردم بهتر باشم🙂و امروزم پارت حدید رو آپ میکنم... خیلی دوستتون دارم مرسی که هستین🙂💜
عاجو خوشحالم بهتری و مرسی و بازم عذر میخوام :)💕
💋💋💋💋💋💋
🖤🙂
میتسو ها چی شدی مگه؟ من خبر ندارم به منم بگین!
خوشحالم که بهتری مواضب خودت باش:)
خدارو شکرررررر حالت بهتر شده عاجی جونم😃💜