
سلام سلام من برگشتم با پارت ۱۰ اما با تاخیر زیاد?اولن از همه ی شما عذر میخواهم بابت تاخیر زیاد.من بیشتر یه هفته پیش داستان رو نوشتم ولی گوشیم خراب شد و بلافاصله بعد از اینکه درست شد این پارت رو گذاشتم. امیدوارم منو درک کرده باشید. راستی من یه سوپرایز دارم براتون که منو ببخشید به زودی میفهمید چیه.خب بریم سراغ پارت ۱۰. امیدوارم خوشتون بیاد❤
_مرینت دوپن چنگ؟_بله، بله خودم هستم حال برادرم چطوره؟_ اصلا حال آدرین دوپن چنگ خوب نیس، لطفا سریع خودتون رو به بیمارستان برسونید.? من و آدرین بدو بدو داشتیم به بیمارستان میرفتیم._از اینجا تا بیمارستان خیلی راه هس نمیتونیم به موقع به بیمارستان بریم._ مرینت بیا تاکسی بگیریم._الان دیر موقع هس دیر تاکسی گیرمون میاد. من و آدرین همینجور که داشتیم میدویدیم و فکر میکردیم یهو من سر خوردم و افتادم زمین? آدرین سریع اومد به سمتم دستم رو گرفت و گفت: عشقم چی شدی تو؟ گفتم: آدرین مهم نیس. من خوبم. فقط خیلی نگران داداشمم. گفت: مرینت آخه.... دستم رو گرفتم جلوی دهنش و گفتم: آدرین لطفا?
من خواستم بلند شم ولی پام خیلی درد میکرد و هر کاری کردم نتونستم بلند شم. از زبان آدرین: معلوم بود که مرینت خیلی درد داشت ولی به خاطر داداشش تظاهر میکرد. گفتم:خیلی به داداشت حسودیم میشه? مرینت لبخند زد? من مرینت رو بلند کردم و بقلش کردم و گفت:آدرین باید یه فکر دیگه ای کنیم نمیتونیم به موقع برسیم. که یهو جولیکا《 هم کلاسیمون》 با دوچرخه اش اومد و وایستاد جلوی ما و گفت: چیزی شده؟ گفتم: جولیکا میتونم دوچرخه ات رو قرض بگیرم؟جولیکا دوچرخه اش رو به ما داد و من و مرینت سوارش شدیم. بعد کلی رکاب زدن من رسیدیم به بیمارستان.
سریع دویدم به طرف بخش آی سیو. یهو از پشت شیشه دیدیم که یه پتو سفید روی داداش مرینت پهن کردن? مرینت تو بقل من خشکش زده بود?تنش سد شده بود. سریع به پرستار خبر دادم. به مرینت سرم وصل کردن بعد از پرستار خواستم که پای مرینت چیزیش نشده. از پای مرینت عکس گرفتن. پاش مو برده بود《ترک برداشته بود》? دو هفته بعد: مرینت تو این مدت پاش تو گچ بود و من ازش پرستاری میکردم وحسابی ناراحت بود? تازه پاش از گچ بیرون اومده بود. نشسته بود رو تخت خوابش و به یه نقطه خیره شده بود. تصمیم گرفتم که با یه چیزی بخندونمش?
رفتم پنبه ها رو گولوله کردم و رنگش کردم و خودم رو گیریم کردم و رفتم جلوی مرینت. مرینت اصلا به من توجهی نکرد?گفتم: واقعا که.? گفت: وایی آدرین چرا خودتو اینجوری کردی؟ گفتم: برای جنابالی? که بخندی. گفت: آدرین من خیلی دوست دارم بخندم ولی وقتی تنهایی خودمو یادم میاد مانع خندیدنم میشه?گفتم: پس من برگ چغندرم دیگه? مرینت با اون بالشت کنار دستش زد تو کلم و گفت: نه تو دلقک خودمی?
? من و مرینت همه ی بالشت هارو آوردیم رو تختو بازش کردیم و روهم خالی کردیم پر هارو? و بعد گرفتیم توش خوابیدیم? که یهو زنگ رو زدن? مرینت گفت: برو درو باز کن باباپر پری? گفتم: بابا پر پری!?? متشکرم عشقم بابت لقب زیبایی که بهم دادی??? گفت: قابلی نداشت?حالا میری درو باز کنی یا با پر خفه ات کنم?گفتم: باشه باشه تسلیم? گفت: آفرین پسر خوب?من رفتم درو باز کردم و مرینت گفت: آدرین کیه؟ گفتم: هیچکس.
از زبان مرینت: گفتم: مگه میشه کسی نباشه? رفتم پایین که یهو دست آدرین یه سگ پا کوتاه دیدم? دستم رو گرفتم جلوی دهنم و گفتم: آدرین نگو که این ماله ماعه? گفت: سوپرایز? از خوش حالی اشک از چشمام اومد بیرون? و گفتم: واییی خداااااا، م.م.م.ن واقعا نمیدونم چی بگم?? پریدم تو بقلش وگفتم: عاشقتم زندگیم? گفت: حالا میخوای اسمش رو چی بذاری؟ گفتم: نمیدونم باید فکر کنم? رفتم بقلش کردم و گفتم: سلام نفسم? خوش اومدی مامانی? آدرین گفت: حالا چی بخوریم برای ناهار؟ گفتم: چی دوست داری؟? گفت: واقعا؟! بلدی آشپزی کنی؟? گفتم: بلدم ولی حوصله ام نمیشه میخوام یکم با بچم وقت بگذرونم و منظور اصلیم این بود که هر چیزی که میخوای میتونی بری سفارش بدی??
بعد ادامه دادم: شوخی کردم،پیتزا میخوای؟ گفت: عالیههه? گفتم: خیلی به شکمت صابون نزن آقا آدرین، گفته باشم باید کمکم کنیا? قیافه ادرین:? قیافه من:? بعد گفتم: تنها کمکی که میتونی بکنی اینه که بری به جیز هایی که برای درست کردن پیتزا نیاز دارم بخری? گفت: هووووففف خداروشکر خبری از آشپزی کردن من نیس? اطاعت بانوی زیبا الان رفتم. بعد که رفت من نشستم فکر کردم که اسم بچه مون رو چی بذارم. بعد از کلی فکر کردن یه اسم خوب پیدا کردم. تصمیم گرفتم اسمشو بذاریم مینی.《چون خیلی کوچولو و فسقلی بود?》
به مینی غذا دادم و بعد نشستیم با هم فیلم که یهو چشمم به ساعت خورد. ساعت ۳ بعد از ظهر بود و هنوز آدرین نیومده بود. زنگ زدم به گوشیش خاموش بود?خیلی خیلی نگران شدم سریع آماده شدم?
رفتم بیرون و همه جای اطراف خونه ی خاله ژولی گشتم ولی نبود? انقدر گشتم که یک ساعت داشتم میگشتم دونبال آدرین. کلی زنگ زدم به گوشیش ولی خاموش بود? دیگه پاهام خسته شده بود . نمیتونستم راه برم? تاکسی گرفتم که برم یه جای دیگه رو بگردم? اشک تو چشمام جمع شده بود.یهو.....
ببخشید که کم بود و دیر گذاشتم خیلی خیلی دوستون دارم ❤منتظر سوپرایزم باشید.?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لطفا الیا رو بیار تو داستان
خیلی بدی???
چرا؟??
اقا من داستان ساختم ممنون میشم نگاه کنید و نظر بدید