
گااایز..اینم پارت دیگه امیدوارم خوشتون بیاد.....لایک و کاممت فراموش نشه♡♡

تی/اس:(با جین نودل،چابجائه و گوشت کبابی درست کردیم و همشونو بهم یاد داد ...وقتی در کنارش بهم یاد میداد حس خوبی داشتم...بعد شام و کلی بگو و بخند و بازی با پسرا و خوردن شام بالاخره شب بخیر گفتیم و به سمت اتاقامون راه افتادیم...منو جین کنار هم از پله هابالا رفتیم...خواستم ازش جدا شم و به سمت اتاقم برم که دستم کشیده شدو منو داخل اتاقش برد..از کارش شوکه شده بودم...درو بست و منو به در اتاق چسبوند...دستشو زیر چونم برد و صورتشو به سمت صورتم خم کرد و ل.ب.امو به دندون گرفت..اخم تو گلوم خفه شد و اون داشت با بدجنسی ل.ب.امو می.م.کید...بعد از چند ثانیه چشام ناخداگاه بسته شدو همراهیش کردم..همونطور که می ب.وسیدم منو به تخت هدایت کرد و روش دراز کشیدم و روم خیمه زد...این مرد و دوست داشتم...اون غریبه نبود..حس گناه نمیکنم چون منم دوسش دارم..منم همراهیش میکنم..بدون اون زندگی انگار برام سخت و کسل کننده ست...ازم جدا شد و هر دومون به نفس نفس افتاده بودیم...به چشمام نگاه میکرد...خنده کم و پنهونی زد..انگار از چیزی مطمئن شده بود...کنارم روی تخت دراز کشید.....

تی/اس:(به چشماش نگاه کردم...چرا این چشما منو اروم میکنه؟...بدنم کوفته بود و انگار کمی درد میکرد و خیلی خسته بودم...) جین:(دیگ از تصمیمم مطمئنم..درسته ازش نپرسیدم و بهش نگفتم...اما چشماش هیچ مخالفتی ندارن..میدونم اونم منو دوست داره..بهش نزدیکتر تر شدم و ل.ب.مو به کتفش نزدیک کردم...ب.و.سه ارومی به کتفش زدم و به گردنش ظریفش نگاه کردم...دست خودم نبود..این دختر منو به مرض جنون میبرد..ل.ب.مو به گردنش نزدیک کردم و ب.و.سه طولانی ای بهش زدم...پشتش به من بود و به پهلو دراز کشیده بود...فقط بهش نگاه کردم...از نگاه کردن بهش سیر نمیشدم..دلم میخواست سالها بشینم و فقط اون صورت نازشو نگاه کنم...موهاشو نوازش کردم و از روی صورتش کنار زدم...کمی تکون خورد و تو خودش جمع شد..نگاش کردم و دیدم خوابش برده..صفت بغلش کردم و صورتمو بین موهای صاف و بلندش پنهون کردم و با ارامش کنار دختر مورد علاقم خوابیدم...)

تی/اس:(با خوردن نور خورشید به چشمام از خواب بیدار شدم...انگار دیشب خیلی خوب خوابیده بودم طبق معمول نیفتادم...چشامو باز کردم که دیدم تو بغل جینم و صفت گرفتتم...یواش از رو تخت بلند شدم و ساعت و نگاه کردم..ساعت ۸:۳۰ بود...به صورتش نگاه کردم...چهرش با همیشه فرق داشت ...حتی با اینکه خوابه باعث میشه قلبم تند بزنه..با خودم گفتم قبل اینکه بیدار شه برم ..خداحافظی ازش برام سخت بود...زود وسایلمو جمع کردم ویه رژ قرمز کمرنگی زدم... برای بار اخر نگاش کردم..ب.و.سه ارومی روی گردنش زدم ..وسایلمو برداشتم و اهسته از اتاق خارج شدم...همه خواب بودن وکسی بیرون نبود...یواش از پله ها اومدم بیرون و از اونجا خارج شدم..به اقای کیم و خانم سون خبر دادم که دارم میرم و بعد خدافظی از کمپانی اومدم بیرون...ماشینو روشن کردمو راه افتادم..تو خیابون کلی دور زدم و داشتم به جین فکر میکردم...حالا میفهمم چقدر دوسش دارم...حتی الانم دلم براش تنگ شد...همش نگران اینم نکنه یه وقتی نتونم ببینمش...بعد از کلی دور زدن تو خیابون به سمت خونه رفتم...ساعت۱۰:۱۵بود..ماشینو داخل پارکینگ گذاشتم و داخل خونه شدم...سونگ میون(خدمتکار)داشت صبحانرو حاضر میکرد)سلام.. سونگ میون(خدمتکار):سلام خانم... تی/اس:مامان و بابا کجان؟ خدمتکار:پدرتون رفتن سفر و مادرتون داخل اتاقشون هستن.. تی/اس:خیییلی ممنون...بهشون خبر بده اومدم..لطفا صبحانه منم بیار تو اتاق.. خدمتکار:چشم حتما... تی/اس:(به سمت اتاق رفتم و کولمو رو تخت پرت کردم و خودمم رو تخت نشستم...) (عکس بالا تخت تی/اس)

*تق تق،صدای در* تی/اس:بیا تو...(بعد خوردن صبحونه لباسامو داخل لباسشویی انداختم و تو همون تایم رفتم یک حموم درست و حسابی...با حوله خودمو خشک کردم و یک لباس گشاد زرد و بلند و یک شلوارک مشکی که زیرش پنهان میشد...قسمتی از موهامم بالا بستم و قسمت جلوی موهامو رها کردم...عینکمم زدم به چشمام...(عکس بالا استایل تی/اس)..لباسارو پهن کردم داخل بالکن اتاق،گوشیمو برداشتم و رو تخت دراز کشیدم.بعد از کلی ور رفتن با گوشیم ،شارژش تموم شد و زدمش به شارژ..از رو تخت بلند شدم و سونگ میون و صدا زدم که بیاد ظرفای صبحانرو ببره.بعد رفتنش کلی حوصلم سر رفته بود...دلم میخواست نقاشی کنم..تنها سرگرمیم که خیلی توش ماهرم..بوم نقاشیمو و پایشو برداشتم و روبروی پنجره اتاق گذاشتمش...رنگامو برداشتم و کلی فکر کردم که چی بکشم..یهو صورت جین اومد تو ذهنم..یاد اولین برخوردمون افتادم..وشروع کردم به کشیدن..)

(چند ساعت بعد) *تق تق،صدای در* تی/اس:کیه؟ خدمتکار:خانم ناهار حاضره. تی/اس:اومدم..(مگه چند ساعت دارم نقاشی میکنم؟به ساعت نگاه کردم یهو دهنم ده متر باز شد.ساعت۳:۰۰بود یعنی من حدود چهار ساعت فقط دارم نقاشی میکنم...نقاشیم تقریبا تموم شده بود فقط چندتا قسمت جزئی دیگه مونده بود...همونطور نقاشیمو رها کردم و رفتم طبقه پایین..) مامان:به به خانم پارک ..بالاخره اومدی؟ تی/اس:سلام بر مامان خوشگلم..دیگ تفریح بودما.. مامان:خب حالا بشین ناهارتو بخور..میگم تی/اس تو نمیخوای بری سر یه کاری؟یعنی میخوای همینجوری بیکار باشی..پس اینهمه درس خوندنت چی؟! تی/اس:چرا مامان میرم ولی کجا؟چه کاری؟ مامان:اگه درستو بیشتر ادامه بدی و مدرک بگیری میتونی کلاس نقاشی و طراحیم بری و یا هنرمند شی... تی/اس:باشه حالا مامان قول میدم دنبال یه کلاس نقاشی خوب بگردم تا نقاشیمو بیشتر تقویت کنم.. مامان:باشه عزیزم.. تی/اس:(بعد خوردن ناهار به سمت اتاقم رفتم و پشت کامپیوتر نشستم ...کلی دنبال یک کلاس خوب گشتم و بالاخره پیداش کردم...شرایط و مدارکشو خوندم..با خودم گفتم امروز برم یکم بگردم فردا برای ثبت نام برم...یک شلوار مشکی با یک تاپ مشکی و یک لباس استین بلند گشاد سفید روش که نازک بود طوری که تاپم دیده میشد و یک کیف کوچیک مشکی پوشیدمو موهامو باز رها کردم(عکس بالا استایل تی/اس) گوشیو کلید ماشینو برداشتم ....داخل مرکز خرید های بزرگ و گرون شدم و چند دست لباس اسپرت و مجلسی خریدم...یکمم خوراکی خریدم ..خریدارو داخل ماشین گذاشتم و شیرکاکائو با دونات و بستنیمو برداشتم...درو قفل کردم و به سمت پارک رفتم و رو صندلی نشستم...همینطور مشغول خوردن بودم و داشتم لذت میبردم که گوشیم زنگ خورد...به صفحه نگاه کردم (گاو کور)کلی خندیدم به اسمش و تماسو وصل کردم)الو؟؟

(♡♡THE end♡♡) پایان پارت ۱۸...پارت بعدی بستگی به حمایت و انرژی هاتون داره و مخصوصا وارد شدن به چنل روبیکام
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حتما پارت 19رو بذار داستانت عالیه💝
باشه عزیزم خیلی ممنون..گذاشتم فقط باید یکم صبر کنین تا منتشر شه🍭🍭🍭