سرنوشت وآرزوم

راوی داستان :سلام همه ی ما داخل زندگی یک سرنوشت یا آرزو داریم

ادامه ی داستان :توی یه روز خاص دختری به دنیا اومد به اسم جولیا. جولیا تک فرزند بود پدر مادر جولیا چون اختلاف نظر داشتن جدا شدن.

جولیا یه زندگی نه خوب نه بد داشت نه پولدار نه فقیر اون پیش مادر بزرگش زندگی می کرد و مامانش هم سر کار بود از صبح تا شب اما جولیا

جولیا وقتی که بچه بود اخلاق بهتری داشت اما وقتی که رفت کلاس چهارم تغییر کرد (یه جورایی واقع بین شد)

اون بزرگ شد الان تقريبا از اون اتفاق 15سالش هست آرزوش هست که خواننده بشه این آرزو از 4 سالگی همراش بوده

راوی داستان :خیلی خب ما الان داریم به زمان حال جولیا می ریم

جولیا : زیرین زیرن (صدای زنگ گوشیه) آخ چیه کیه الو سلام کاملیا خوبی مرسی باش الان میام پایین رفتم پایین وسایل مدرسمم برداشتم با کاملیا رفتیم مدرسه

سوار اتوبوس شدیم و رفتیم پیاده شدیم رفیم داخل مدرسه امروز قرار بود بریم اردو

سوار اتوبوس شدیم حرکت کردیم داخل جاده یه سری اتفاق افتاد

دوستان بای بای ادامه ی داستان رو می زارم لطفا نظر بدید ممنون