سلام دوستان من یه داستان میخوام بنویسم که غمگینه و تو این داستان ناتالی شخصیت اصلی
از زبان مرینت: امروز صبح از خواب بیدار شدم و مثل همیشه مامان ناتالی غذام رو اماده کرده بود و رفته بود داشتم صبحونه میخوردم که پستچی امد در رو باز کردم و ازش نامه ها و بسته هامون رو گرفتم امدم داخل که یهو پام به دامنم گیر کردم و افتادم وقتی بلند شدم نامه ها و بسته ها ریخته بودن داشتم جمعشون میکردم که
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
عالی بود آجی♥️
ممنون پری سیما
دوستان پارت دوم تو برسی ولی متاسفانه دسترسیش رو کردم اشتباهی شخصی
خیلی خوب بود
ج چ : نمیدونم
ممنون❤