سلام امیدوارم از تست ها و داستان هایی که میزارم خوشتون بیاد ممنون میشم با دنبال کردنم بهم امید و انرژی بدید
یاد خاطراتش با پدر افتاد و اشک توی چشماش جمع شدسریع دوید و رفت بغل پدر و شروع به گریه کردن کرد و گفت :ممنونم پدر جون تو به من یاد دادی چجوری بچگی کنم چجوری کارگردانی کنم من واقعا ممنونتم شما برام پدری کردین من واقعا موندم چجوری جبران کنم براتون پدر سکوت کرد موهای گینام را نوازش کرد و زیر لب گفت :پسر کوچولوی من چقدر بزرگ شده یون توی اونجایی که قایم شده بود گریه اش گرفت و نتونست تحمل کنه اونم پرید و رفت بغل پدر پدر هردوی انها را در بغلش جا داد و نوازششون کرد اونا ارام شدن یون رفت به گینام کمک کنه تا وسایلش را جمع کنه زنگ خونه به صدا اومد یون رفت ببینه کیه دید جیمینه جواب نداد گینام ایندفه اومد و جواب داد از پشت فریاد یون اومد جواب ندهههههه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عالی بید😂💞