سلام کیوتا اینم از پارت 5 یادتون باشه تا پارت 6 رو نساختم هرکی دوست داره تو داستان باشه بگه
3 سپتامبر
از زبان مانیا: یه حسی بهم میگه که امروز روز خیلی خوبیه بعد از اتفاق دیروز هری ورون بیشتر پیش ما هستند بیشتر وقت های آزادم را صرف تمرین جادو های خودم میکنم هری با من خیلی مهربونه من ماجرای دراکو رو براشون تعریف کردم بهار از ما پرسید که شما وقتی مدرسه مشنگی میرفتین چه بازی میکردین منم گفتم که بچه های گروه ما بیشتر بازی های تخیلی میکردیم مثلا وقتی میچرخیدیم به یه پروانه جادویی تبدیل میشدیم رون با تعجب ازم پرسید یعنی واقعا شما به پروانه تبدیل میشدید منم گفتم نه مثله و بلاخره فهمید دارم چی میگم و پرسید میشه نشونمون بدی منم چرخیدن و ناگهان
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
ادامهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
چرا ادامه نمیدی عزیزم
ادامه میدم توی فصل دو یکم داستان عجیب غریب میشه بره همین دارم داستان سازی میکنم
عالی بود🤩