
اینم قسمت جدید امیدوارم خوشتون بیاد
از روش بلند شدم اونم بلند شدم دستم رو بردم سمتش گفتم:«کلاری ون سنت?.» اونم دستم رو گرفت و گفت:«از اشنایت خوشبختم منم الکس دیلنم?.» بعدم رفتم تو اتاق و در رو بستم الکسا تو اتاق نبود نگران شدم? سریع از اتاق زدم بیرون از پله ها رفتم پایین و دور و بر رو نگاه کردم الکسا داشت با یه پسری حرف میزد?? منم بخیال شدم و دوباره رفتم تو اتاق و در رو بستم و گرفتم خوابیدم?
بعد از یه مدت احساس می کنم یه چیزی رو پام ه بلند میشم صحنه رو باید می دیدین یه مار زرد روی پام حرکت می کرد? منم که از مار میترسم? نفسم رو حبس کردن و محکم چشمام رو بستم و تکون نخوردم که یکی در زد صداش اشنا بود الکسا بود در رو باز کرد و تا صحنه رو دید جیغ کشید? در عرض دو ثانیه کل کالج اومدن تو اتاق? نصف دخترا یا غش کردن? یا فرار کردن? بیشتر پسرا هم فقط وایستادن و تماشا کردن? که تبی اومد دلم میخواست کلش رو بکنم? قیافه اش حرصم رو در میاورد? داشت میخندید? شکی در این نیست که کار خودشه? که اومد نزدیک و مار رو از روی پام برداشت و رفت سمت در گفت:«بسه دیگه برید نمایش تموم شد?.» بعد نگام کرد و گفت:«اگه کلاری بخواد یکم مهربون تر باهام رفتار کنه?.» و رفت
از حموم که در اومدم الکسا مشغول چت بود? منم رفتم شونه رو بردارم که برنامه کلاس ها رو روی میز دیدم برنامه رو برداشتم و شروع کردم خوندن? هر روز دو کلاس داشتم اول شنا و بعد جنگل گردی کنارشم زده بود گروهی? بعد پرسیدم:«کلاس های تو با من یکی ه?؟» الکسا بدون اینکه سرش رو از تو گوشی بیرون بیاره گفت:«برنامه من با جیسون یکی ه?.» گفتم:«جیسون کیه??؟» نگام کرد و گفت:«جیسون کیه??؟» گفتم:«تو الان گفتی?.» گفت:«کی?؟ من?؟» گفتم:«مهم نیست?.» لباسم رو عوض کردم و گرفتم خوابیدم?
صبح بیدار شدم تا ساعت رو دیدم قلبم اومد? تو دهنم پنج دقیقه دیگه کلاس شروع میشود? بدو بدو اماده شدم? و رفتم سر کلاس کلاس خالی خالی بود? رفتم رو یکی از صندلی ها نشستم و خوابم برد? بعد با صدای بلند بچه ها از خواب پریدم? نیم ساعت از کلاس گذشته بود? خدا وکیلی این چه کار بی رحمانه ایه? خلاصه تا معلم اومد گفت گروه ها فلان کس با فلان کس تا رسید به من گفت:«خانوم کلاری ون سنت با تبی کولینز?.» چشم از حدقه زد بیرون? گفتم:«جانم?؟» تبی از اون طرف کلاس بهم نگاه کرد و خنده شیطانیش باعث شد بخوام از اینجا بلند بشم کله اش رو بکنم? خلاصه به اجبار گروه شدیم?
کلاس شنا تموم شد و از استخر اومدم بیرون که تبی گفت:«بچه ها پرنسس کوچولو مون از استخر اومد بیرون عجیبه که شما بلده?.» دوستاش گفتن:«اووووووووو?.» شروع کردم یکی به دو با خودم که آآآآآآیا کله این بچه سوسول رو بکنم یا نه? که تبی گفت:«به پرنسس کوچولو مون برخورد اخه ه ه ه ه ه ه ه ه?.» شیطونه میگفت خفه اش کنم یا اینکه انقدر بزنمش که به غلط کردن بیوفته? بعد از چند ثانیه تصمیم نهایی رو گرفتم?......
رفتم سمتش و گفتم:«انگار یکی دلش کتک میخواد?....اما قبلش میخوام برات یه اسم خوب بزارم? بزار فکر کنم?.....کدو تنبل اخه جز وراجی و مسخره بازی کاری نداری?.» تبی قیافه اش جوری شد که دلم میخواست داشت میسوخت? که گفت:«من یه اسم خوب برات دارم میمون وحشی?.» در جواب گفتم:«دوست داری وحشی بودن رو نشونت بدم?؟» تبی:«بده ببینم?.» منم که از خدا راضی? سریع انداختمش تو استخر? مثل چی بال بال میزد? منم اروم و خون سرد از صحنه دور شدم?
کلاس بعدی رو پیچوندم وقتشه یکم جادو کنیم من شدم سیدی مندل و الکسا زحمت کشید برام توهم یه دوست پسر رو درست کرد? پرسیدم:«اسمش چیه?؟» گفت:«جیسون کیلی?.» گفتم:«همون جیسون?؟» گفت:«کدوم?؟» یه چشم غره خوشگل رفتم راه افتادیم هدف یه پسر هم سن و سال خودمه تو خیابون بودیم که الکسا گفت:«دیگه نمیتونم?.» گفتم:«من نیاز به دوست پسر ندارم تو برگرد کالج?.» خودم موندم تنها تنها حدس بزنید تو راه کدوم خری رو دیدم؟?
تبی بود در نگاه اول خیره شد تو چشمام یه چیزایی تو چشماش دیدم? بعد کلم رو انداختم پایین و راه خودم رو رفتم که تبی از پشت سر گفت:«ببخشید خانوم کیف پولتون?.» برگشتم کیف پول رو از دستش قاپیدم و رفتم?
اما این تنها تصادف امروز نبود داشتم هدف رو دنبال میکردم فقط میدونم مو هاش طلایی تو کافه رفت منم رفتم دنبالش تا صورتش رو دیدم کلا شاخ در اوردم حدس بزنید کی بود؟
تا من رو دید گفت:«اووو سلام اینجا جای شماست?؟» گفتم:«نه?.» با خودم گفتم ولی ای کاش بود? اون:«خوشحال میشم بشینید?.» منم از خدا خواسته نشستم? گفتم:«شما؟»خب نباید تابلو میکردم? گفت:«الکس دیلن.» گفتم:«سیدی.» الکس:«پس فامیلیت چی؟» من:«مهم نیست.» الکس:«اهل این دور و بری؟» دقیقاً باید چی میگفتم اگه بگم اره شاید یه روزی بخواد خونه ام رو ببینه? اگه بگم نه ممکنه کلا بخیال من بشه? اصلاً اینا چرا برام مهمه؟ نکنه?......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یه سوال اون اخرش مگه کلاری نبود که با الکس بود؟؟؟پس چرا گفت اسمش سیدی و اینکه مگه قبلو همو ندیده بودن پس چرا اسم همو پرسیدن؟؟؟؟؟؟؟
تو خوب به داستان دقت نکردی من گفتم کلاری قیافهاش رو تغییر داد و اسمش شد سیدی چون میخواستن برن ماموریت ولی هدف الکس از اب در اومد سیدی الکس رو میشناخت چون کلاری بود اما الکس سیدی رو نمیشناخت و کلاری برای اینکه تابلو نشه اسم الکس رو ازش پرسید برو یه دور دیگه داستان رو بخون
واااااااااای زیاد بنویس و حرف نداره عالیه اصلا نم چی بگم?????❤❤❤ولی اگه نزاری نمیشه
باشه?
وای خیلی جالب بود
ماموریتشون چیه؟
تو دنیای جادوگر ها دو نوع جاسوس داریم اولی جاسوس هایی که از انسان های خاص برای کمیته جادوگران اطلاعات جمع اوری می کنن از این طریق امتیاز جمع آوری می کنن و اگه بتونم تا اخر تحصیل تو مدرسه جادوگر ها نفر اول بمونن میتونن هر کاره که دوست دارن بشن اگر که نه بر اساس امتیازشون بهشون شغل داده میشه نوع دیگه جاسوس هایی هستن که از دنیای جادوگر ها محافظت می کنند به طور مثال خایٔن ها رو پیدا می کنن و میکشن یا کسایی که راجب دنیای جادوگر ها فهمیدن حافظه شون رو پاک می کنن اونا هم امتیاز جمع آوری می کنن ولی نه زیاد و امتیاز جمع آوری کردنشون اون ها رو به جایی نمیرسونه چون اونا برای همیشه کارشون همینه کلاری جز دسته اوله این دو دسته مدرسه های جدا دارن ببخشید اگه توضیحش زیاد بود?