
بریم برای پارت دو لطفا همایت کنین🥺

فردا:قرار بود ساعت یازده با کارا بریم برای استخدام(بچه ها من دقیق یادم نیست چه ساعتی بود ولی اگه چیز دیگه بود الان عوض شد)رفتم یه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت ۹ با عجله رفتم کارا رو بیدار کردم چون اون بیدار شدنش طول میکشه بیدارش کردم و صبحونرو خوردیم و رفتیم لباس بپوشیم💜🤍داشتم لباس میپوشیدم یه شلوار توسی و بلوز سفید و کت توسی پوشیدم و لباس کارا ام یه شلوار مشکی و یه کت لی بنفش بود و زیرشم یه بلوز سفید سوار ماشین شدیم داشتیم میرفتیم کمپانی که یه پسر و دیدم که خیلی برام اشنا بود ولی نتونستم بفهمم کی بوده💫

رسیدیم به کمپانی کارا:وای چه ساختمون بزرگیه کارول :ارع اصلا انتظار نداشتم انقدر بزرگ باشه کارا:اره کارول:اینارو ول کن بدو بریم الان دیر میشه کارا: باشه رفتیم توی ساختمون که یه خانومی اومد جلومون گفت:برای استخدام اومدین کارول و کارا :بله خانومه:بفرمایید بشینید صداتون میکنم. حدود پنج دقیقه نشسته بودیم که یه چیزی نظرمو جلب کرد هفت تا پسر بودن که داشتن باهم دیگه حرف میزدن یکیشون خیلی برام اشنا بود نمیدونم چرا ولی به نظر میومد معروف باشن زیاد فکرمو درگیرشون نکردم که یه نفر گفت میتونید برید داخل من و کارا بلند شدیم رفتیم تو اتاق که یه مرد گوگولی و تپلی(همون بنگ شی هیوک خودمونه 😂) نشسته بود سر صندلی من و کارا نشستیم سر صندلی و گفتیم اومدیم برای استخدام بنگ شی: بله زنگ زده بودین هماهنگ کرده بودین خب اول اینکه شرایط دارین که از روز شنبه تا پنجشنبه بیاین سرکار من و کارا دوتامون گفتیم بله بنگ شی:خب من یه برگه به شما میدم که شرایط رو نوشته و در مورد کاری که قراره توی کمپانی انجام بدید هست اون متن رو کامل بخونین و در مورد کاری که میخواین توی کمپانی میخواین بکنیم بنویسین و زیرشو امضا کنید❤️🌈

بعد از اینکه برگه استخدام رو پر کردیم که کار من میشد برنامه ریزی و طراحی لباس و کار کارا عکاسی💫🤍رفتیم که با پسرا اشنا بشیم رفتیم داخل یه اتاق که هفت تا پسر کنار هم وایساده بودن فهمیدم همونایین که جلوی در دیدمشون پس قراره برای اونا کار کنیم من و کارا خودمونو معرفی کردیم و اونام خودشونو معرفی کردن من برنامه جونگ کوک و مینوشتم و لباسشونو طراحی میکردم بعد از اینکه باهاشون اشنا شدیم قراره شد که بریم توی اتاقامون و کارمونو شروع کنیم📗💚

انقدر کارمو جدی گرفته بودم که اصلا حواسم به ساعت نبود که صدای در و شنیدم یه نفر داشت در میزد به ساعت نگاه کردم ساعت یازده بود وای چقدر کار کردم اصلا حواسم به ساعت نبود کسی که پشت در بود در و باز کرد دیدم کاراعه کارا:کجایی دختر یه ساعته دارم در میزنم پاشو بریم حالا طراحیاتچ کردی یا نه کارول :اره طراحیاشو کردم ولی خیلی طول کشید تا یه چیز خوب در بیاد کارا:میدونم پاشو بریم همه رفتن فقط ما موندیم کارول : حتی اعضا کارا:اره اونام رفتن کارول :ساعت چند کارا:ساعت ۹ رفتن کرارول خب پاشو مام بریم خیلی خسته ام کارا: باشه🍇✨

رفتیم خونه انقدر خسته بودیم که سریع یه دوکبوکی درست کردیم و خوردیم ساعت سه بود که صدای راه رفتن شنیدم ترسیدم فک کردم کسی اومده یه مجسمه گرفتم دستم که اگه کسی بود بزنم تو سرش در اتاقو باز کردم یه نفرو دیدم فک کردم دزده گفتم هوی همونجا وایسا دوییدم با مجسمه بزنم سرش یهو داد زد بابا منم کارا کارول:ساعت سه نصفه شب داری تو خواب راه میری کارا:نه اومدم اب بخورم فهمیدم برقا رفته کارول :خب چراغ قوه بیار کارا:پیدا نمیکنم کارول : از بس کوری دیگه کارا : یااااا با ادب باش کارول :خب حالا رفتم از تو کمد براش چراغ قوه اوردم رفت ابشو خورد گرفتیم خوابیدیم🔪🥺

خب دیگه ساعت دو نصفه شبه منم خوابم میاد برم بخوابم تا پارت بعدی خدافظ🍇💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مرسی فردا پارت بعدی رو مینویسم🍇💜
عااالی بود💥💕
پارت بعد رو بزاار🥺♥️